قاضی روی میز خم شد: خب دخترم؛ دلت می خواد با مادرت زندگی کنی یا پدرت؟
دخترک زیر چشمی به قاضی نگاه کرد. چشم گرداند
چند لحظه به زن و مرد خیره ماند.
قاضی از مرد و زن خواست که برای چند دقیقه دادگاه را ترک کنند.
دخترک با نگاه، رفتن آنها را دنبال کرد تا در بسته شد.
قاضی از جا بلند شد.
رفت و روی صندلی کنار او نشست: خب؟!
دخترک آه کشید: گیج شدم.
قاضی خم شد و همان طور که موی اورا نوازش می کرد، پرسید: چرا؟
دخترک رو به او کرد: آخه سارا میگه خودمو نصف کنم. یه نصفه رو بدم به پدر نصفه ی دیگرو به مادر. این طوری هیچ کدوم تنها نمی مونن. مگه نه؟
محمد اینم مزد دست منو و تو
1394/07/15 - 14:12خودش میاد شعر میگه ما نظر میدیم بعد به ما تهمت خراب کردن شعر میزنه
اینم آخرین شعر رضا هست که تو فضای مجازی ازش منتشر شده :
دایناسوره من بیسته ....قلبم داره وایمیسته
فکر کنم که آرتیسته ... دایناسوره من
مرجان تو کار و زندگی نداری به حساب کتاب مردم برس #حسابدار نباید اینقدر شیطون باشه
1394/07/15 - 14:13دیگه من به باید و ها و نباید ها کاری ندارم
1394/07/15 - 14:19البته بگما کوروش ازت هنوز دلخوره...
ولی انصافا عجب شعرایی گفتی...
اونجا که نوشتی
دایناسورم چشاش دوتا نگینه
نگین استعاره از چی هست؟
نمیدونم در حق کی بدی کردم بین شماها گیر افتادم
1394/07/15 - 14:22من نمیدونم تو چه گناه هایی کردی ولی حتما یه کار خوبی انجام دادی که ما رو تو نمیدونم داری و حتی نمیتونی بلاک کنی ایگنور کنی و... اینا خودش معجزه است...
1394/07/15 - 14:29اما وقتی میگی یه گناهی کردی لازمه بگم که رضا توبه ی گرگ مرگه...
ایشالا چند وقت دیگه معجزه بلاک رو می بینی
1394/07/15 - 14:32یادت باشه هیچ وقت یه ایرانی رو تهدید نکنی رضا
1394/07/15 - 14:43من نمیخواستم بگم ولی اکثر اشعاری که دستکاری کردی رو دارم
البته تو تا اون موقع توبه ی گرگی کردی به بلاک ما نمی رسی
اشعار رو افشا نکن
1394/07/15 - 15:52