یافتن پست: #راهی

hastii
hastii
مجنون هنگام راه رفتن کسی را به جز لیلی نمی دید. روزی شخصی در حال نماز خواندن در راهی بود



و مجنون بدون این که متوجه شود از بین او و مهرش عبور کرد. مرد نمازش را قطع کرد و داد زد:



«هی چرا بین من و خدایم فاصله انداختی؟ »


مجنون به خود آمد و گفت: «من که عاشق لیلی هستم تو را ندیدم.



تو که عاشق خدای لیلی هستی چگونه دیدی که من بین تو و خدایت فاصله انداختم؟»
... ادامه
Mohammad
21933129499531532743.jpg Mohammad
آن هنگام که مادرت پیرتر میشود؛
و چشمهای گرانبها و با ایمان او،
زندگی را آنگونه که [زمانی میدید ] نمیبینند؛
زمانیکه پاهایش فرسوده میگردند،
و برای گام برداشتن نمیتوانند او را یاری دهند؛

در آن هنگام بازوانت را برای یاری او به کار گیر،
با خوشی و سرمستی از او نگاهبانی کن،
زمانی که اندوهگین است،
بر توست که تا آخرین گام او را همراهی کنی،

اگر از تو چیزی میپرسد،
او را پاسخگو باش،
و اگر دوباره پرسید،
باز هم پاسخگو باش،
و اگر دگربار پرسید، دگربار پاسخش گو،
نه از روی ناشکیبایی، بلکه با آرامشی مهربانانه،

واگر تو را به درستی درنمی یابد،
شادمانه همه چیز را برای او بازگو،
ساعتی فرا میرسد، ساعتی تلخ،
که دهان او دیگر هیچ درخواستی را بیان نمیکند .


خواهر آدولف هیتلر، در 5 جولای 1946، در مورد رفتار هیتلر با مادرش چنین میگوید :
در آن دوران مادرم بسیار بیمار بود، بسیار اندوهگین بودیم. با یاری من، برادرم آدولف با مهربانی و دلسوزی تمام ، در این دوران زندگی مادرم، از او پرستاری میکرد و در این کار خستگی ناپذیر بود. او میخواست تمامی آرزوهایی را که احتمالاً مادرم داشت، بر آورده سازد و تمامی اینها را برای نمایاندن عشق سرشار خود به او میکرد .
دیدگاه · 1392/12/7 - 15:18 در حسینیه ·
5
رضا
رضا
اینهمه صبر کردیم یه چند وقت دیگه هم بگذره سایت رو ارتقا میدم بعدش شاهد هیچ مطلب بچه گانه ای هم نباشین {-7-}
حامد@ پسر تنها
حامد@ پسر تنها
آنچه می خواهیم نیستیم.
آنچه هستیم نمی خواهیم.
آن چه دوست داریم نداریم.
آن چه داریم دوست نداریم.
اما عجیب است که هنوز زنده ایم .
و امیدوار به اینکه روزی ، جایی، در کنار کسی، بالاخره خوشبخت خواهیم شد!
بگذار سرنوشت هر راهی را که می خواهد برود.
ما راهمان جداست.
این ابرها تا می توانند ببارند.
{-35-}ما {-35-}
صوفياجون
thumb_HM-20136707216259400341392409959.8196.jpg صوفياجون
به چشمانت هر کسی ارزش دیدن ندارد؛
به چشمانت بیاموز که به چشم به راه بودن عادت نکند ؛ بیاموز که به در خیره نماند
به چشمانت بیاموز که برای هر کسی بیخواب نشود.
به زبانت بیاموز که هر اسمی ارزش جاری شدن ندارد.
به زبانت بیاموز به هر کسی نگوید دوستت دارم .
به لبانت بیاموز هر لبی ارزش بوسیدن ندارد.
به پاهایت بیاموز هر راهی ارزش رفتن ندارد ، به آن دو بیاموز که به رفتن عادت نکند.
به اشکهایت؛ آن مروارید ها که بسیار عزیزهستند بیاموز که برای هر کسی نریزند.
به گیسوانت ؛ آن موج سیاه بیاموز که برای هر کسی افشان نشود .
به دستانت بیاموز ؛ به آن دو بیاموز که هر دستی ارزش لمس کردن را ندارد .
به قلبت بیاموز همیشه عاشق باشد و عاشق هر کسی نباشد .
دیدگاه · 1392/11/28 - 22:59 ·
7
صوفياجون
hhe1022.jpg صوفياجون


حسین خواجه امیری ۱۱دی ۱۳۱۱ در خالدآباد نطنز در خانواده‌ای هنرمند به دنیا آمد.
پدربزرگش از خوانندگان بنام زمان ناصرالدین شاه بود و پدرش که از صدایی خوش و رسا برخوردار بود و ردیف می‌دانست، مدت‌ها او را تحت تعلیم خویش قرار می‌دهد. حسین در همان زمان در مراسم تعزیه‌خوانی شرکت می‌کرد و نزد تعزیه‌خوانانی که ردیف و دستگاه می‌دانستند به یادگیری آواز پرداخت.
وی پس از پایان تحصیلات ابتدایی به تهران رفت و در سال ۱۳۲۶ به مکتب ابوالحسن صبا راه یافت و دو سال پیاپی در حضور او دانسته‌های خویش را تکمیل کرد و به وسیله وی به رادیو ایران معرفی شد. در آن جا به اجرای برنامه با ارکستر ابراهیم خان منصوری پرداخت. وی پس از مدتی به دانشکده افسری رفته و شب‌های جمعه که مرخصی داشته از ساعت ۳۰/۷ تا ۸ در برنامه ارتش شرکت و با ارکستر محمد بهارلو به اجرای برنامه می‌پرداخت.
در همان زمان به خاطر محدودیت‌های ارتش نام مستعار (ایرج) را که در اصل نام برادرش بود برای خود برگزید.
... ادامه
...
...
کودک دلم روسرراه گذاشتم
چراکه همش بهونتومیگرفت
حالادلم شده یه بچه سرراهی
که داره کم کم بدون توبزرگ میشه!
بدون تو
بدون من
آره
من وتومقصریم
اگه که عشقمون یتیم شد..
متن ازنیما
یک روزبرفی
تهران
... ادامه
دیدگاه · 1392/11/15 - 10:52 ·
2
...
...
غم عشقت مراشاعرکرد
وتوراراهی
ومن اکنون
شعرمیگویم:
برای مسافری که میدانم
هیچگاه بازنمیگردد...
نیما
رضا
رضا
از پشتیبانی سایت اخطار دادن سایت سنیگن شده رو پلن فعلی نمیکشه باید ارتقا بدیم هزینه هاست گرون میشه فکر کنم سایت رو باید تعطیل کنیم .
صوفياجون
1435316372.gif صوفياجون
حامد@ پسر تنها
mostafa AZ
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
رضا
{-209-} این رضا هست داره یه دهن واسمون میخونه
متین (میراثدار مجنون)
گیـلداد دوست جدیدمونم مارو همراهی کنه لدفن {-203-}{-203-} {-225-}

بیان ادامه جشن دیشب رو امشب بگیریم {-225-} {-232-} {-220-} {-205-}
حامد@ پسر تنها
QL6cG9SWzY.gif حامد@ پسر تنها
اقا اینم از اثرات مهمونی دیشبه ول نمیکنه مارو {-33-}
mehrab
UpsetMan.jpg mehrab
میدونی ما چوب چیو می خوریم؟!
چوب یه رنگ نبودنمونو ...
میخوایم همه رو داشته باشیم همزمان...
همه چیو داشته باشیم...
هم دوس پسر/دختر ، هم پاک بودن و باکسی نپریدن.
هم روضه می ریم وگریه می کنیم ، هم عروسی میریمو می رقصیم...
هم با ساقیا و لاشیا و بی صفتاش رفیقیم...
هم با بچه مذهبیا و با معرفتا و لوتی مراماش...
همه رو میخوایم
همه رو نگه می داریم...
واسه همین هیچوقت رشد نمی کنیم ...
نمیشه یه جا همزمان سفید باشه ، در همون آنم سیاه باشه ..نمیشه ...!
یا زنگی زنگ ... یا روومی رووم...
سر دست شما قسم یاد می کنم ...
فقط یه مسیرو میرم ...
فقط یه مرام دارم ...
راه من راهیه که واسه شماها مسخرس ... عجیبه ...
مرام من خریداری نداره
جز مهدی ...
راه من و خواسته ی من اوونه فقط ،
حتی اگه مهدی خریدارم نباشه ...
انقد گدایی در آستانشو می کنم که درو باز کنه ...
اگه پسم زد ...
تنها ترین میشم ...
تنهاترین خلق خدا ....
حتی اگه زن و بچه دارم بشم ....
... ادامه
دیدگاه · 1392/10/28 - 12:44 ·
5
MahnaZ
MahnaZ
{-95-}"صرفاجهت اطلاع‏" {-95-}
چند وقت پیش حس کمبود محبت داشتم
رفتم یه کم بتادین تو دستم ریختم و اومدم جلو مامانم
سرفه کردم گفتم وای خون دارم خون بالا میارم !
مامانم زد تو سرم گفت از بسکه میری
تو اون اینترنت بی صاحاب
برو توالت فرشامو کثیف کردی ..
بابام که داشت اخبار نیگا می کرد
خواهر کوچیکم هم داشت از خوشحالی
بالا پایین می پرید و میگفت آخ جون اگه بمیری
اتاقت مال من می شه … :|
به نظر شما من بچه سرراهی نیستم{-36-}
... ادامه
...
...
اوناکه توخلوت شب
شعرایه حافظو خوندن
همه رامرتب اما
برسردوراهی موندن
اوناکه توزندگیشون
قصه های بدشنیدن
توقمارزندگانی
همه جوربازی رودیدن
بهشون بگین که اینجا
یه نفرهمیشه مسته
یه نفرهمیشه تنها
سراین کوچه نشسته
{-60-}
دیدگاه · 1392/10/24 - 16:00 ·
5
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
url.jpg shaghayegh(پارتی_السلطنه)
نقد سریال اوای باران{-105-}به همراهی
mostafa AZ
Noosha
bamdad
bamdad
کار خدا نشد ندارد،
او خوب می داند چطور در و تخته را به هم جور کند
خواسته هایت را به او بسپار،
او حتما راهی برای رسیدن، به تو نشان خواهد داد…
... ادامه
دیدگاه · 1392/10/23 - 18:38 ·
7
bamdad
bamdad
به گذشته ام می نگرم

به داشته ها و نداشته هایم

به آنچه که به پای تو ریخته ام

و خود را در انتهای راهی می بینم

که دیگر تنها مسافرش من هستم و یاد خاطرات سالیان دور

راستی

من که دیگر چیزی ندارم که تقدیمت کنم

عاشقانه هایم برای تو . . .
... ادامه
دیدگاه · 1392/10/21 - 20:14 ·
3
♥هـــُدا♥
17f35f7b5b9d1ad42a0c640654e73612-425-300x199.jpeg ♥هـــُدا♥
دستت را..این بار..بکش..

گلت را بگیر..حال برو...............دیگر راهی واسه فراموشی نیست..

راستش..نگفتی..دستت را دورهرکسی می گذاری.
دیدگاه · 1392/10/21 - 13:17 ·
7
Noosha
1234567890 Noosha
دیگر به دنبال ِ همراه ِ "اوّل" نیستم !
این روزها اول ِ راه ، همه همراهند....
این روزها ، باید به دنبال ِ همراه ِ "آخر"گشت ...
همراهی تا آخرین قدمها....{-60-}
صفحات: 6 7 8 9 10

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ