یافتن پست: #زل

Noosha
Noosha
سلااااااااااااااااام به همه دوستای گلم.صبحتون بخیر.من اومدم م م م م{-142-}
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
سلام ب هــــــــَمـــــــــِ{-179-}وای ک دلم برا تک تــَکـِتون تنگـــــــــــــ شــــــــُده
ıllı YAŁĐA ıllı
ıllı YAŁĐA ıllı
تنها چراغی که بعد از آمدن روحانی در زندگیم روشن شد چراغ بنزین ماشینم بود…! {-68-}{-15-}{-62-}
zoolal
zoolal
مورد داشتیم پسره رفته خواستگاری،
با اجازه بزرگترای دو خانواده رفتن تو اتاق صحبت کنن...
پسره تا اومده سره صحبتو باز کنه
دختره گفته: asl plz
... ادامه
ıllı YAŁĐA ıllı
ıllı YAŁĐA ıllı
{-95-}هر کی بیاد {-99-} معنیه اسمشو بگه : {-97-}

یعنی مثل آخرين شب پاييز! {-101-}
ıllı YAŁĐA ıllı
ıllı YAŁĐA ıllı
zoolal
zoolal
یک نفر نیست بپرسد از من
که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟
صبح تا نیمه ی شب منتظری
همه جا می نگری
گاه با ماه سخن می گویی
گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی
راستی گمشده ات کیست؟
کجاست؟
صدفی در دریا است؟
نوری از روزنه فرداهاست
یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست...
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/22 - 08:12 ·
8
...
...
آدم شجاع یک بارمیمیرد؛ولی ترسوهزاربار!
"الین چانک"
bamdad
C2946037-1397377168404229large.jpg bamdad
با یک غریبه می‌‌نشیند
صبحانه می‌‌خورد
از پشت فنجان قهوه
زل می‌‌زند به دور
احتمالا دنبالِ یک تک نگاهِ عاشقانه
در چشم‌های غریبه
با غریبه شراب میخورد
سیگار می‌‌کشد
می‌ خوابد
عشق می‌‌ورزد
احتمالا شبی را با کمی‌ مهتاب
عاشقانه می‌‌سازد
غریبه را به جای سلام
به جای خداحافظی می‌‌بوسد
در آرزو هایش
غریبه را تا ابد می‌‌بوسد
احتمالا تا ابد
یک غریبه را می‌‌بوسد
.....
غمناک است
بسیار غمناک
ولی‌
آن غریبه
منم

{-51-}
دیدگاه · 1393/02/19 - 13:42 ·
6
رضا
رضا
ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت/و ای مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت

خوابم بشد از دیده در این فکر جگرسوز/کاغوش که شد منزل آسایش و خوابت

درویش نمی‌پرسی و ترسم که نباشد/اندیشه آمرزش و پروای ثوابت

راه دل عشاق زد آن چشم خماری/پیداست از این شیوه که مست است شرابت

تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت/تا باز چه اندیشه کند رای صوابت

هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی/پیداست نگارا که بلند است جنابت

دور است سر آب از این بادیه هش دار/تا غول بیابان نفریبد به سرابت

تا در ره پیری به چه آیین روی ای دل/باری به غلط صرف شد ایام شبابت

ای قصر دل افروز که منزلگه انسی/یا رب مکناد آفت ایام خرابت

حافظ نه غلامیست که از خواجه گریزد/صلحی کن و بازآ که خرابم ز عتابت




غزل شماره ۱۵
...
...
تمام غزلهایم راسرودم
که خداحافظی ات رانبینم!
افسوس!
بی خداحافظی رفتی...
دیدگاه · 1393/02/18 - 13:44 ·
2
zoolal
zoolal
می نویسم غزلی

روی گلبرگ گلی

عطر آن می پیچد

در حوالی کسی ...
دیدگاه · 1393/02/17 - 23:45 ·
1
zoolal
zoolal
سلام بر همگی مخصوصا خان داداشم
Noosha
Noosha
سلااااااااااااااااام به همه.عصرتون بخیر.من اومدم م م {-165-}
hamnafas
hamnafas
ای چشم هایت زندگی را زیر وُ رو کرده

بغضی که عاشق بود پنهان در گلو کرده



تقویمِ تلخِ زندگی یعنی : نبود تو

شیرینی هر لحظه ات را آرزو کرده ـ



این زن که سی سال از تب تنهاییش آویخت

دنیایِ اطرافِ خودش را جستجو کرده



تا اینکه تو، این شمشِ زیبایِ غزل مجنون

لیلای خود را با خودش او روبرو کرده



من با خودش آیینه خواهد شد کنار عشق

در خلوتش هر روز با دل گفتگو کرده


...
او می رود ...
یا نه ...
امان از تلخی روزی ....
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/17 - 14:27 ·
7
Majid
Majid
شب سردی بود ….

پیرزن بیرون میوه فروشی زل زده بود به مردمی که میوه میخریدن …

شاگرد میوه فروش تند تند پاکت های میوه رو توی ماشین مشتری ها میذاشت

و انعام میگرفت …


پیرزن باخودش فکر میکرد چی میشد اونم میتونست میوه بخره ببره خونه …

رفت نزدیک تر … چشمش افتاد به جعبه چوبی بیرون مغازه که میوه های خراب و گندیده

داخلش بود … با خودش گفت چه خوبه سالم ترهاشو ببره خونه …

میتونست قسمت های خراب میوه ها رو جدا کنه وبقیه رو بده به بچه هاش …

هم اسراف نمیشد هم ….


بچه هاش شاد میشدن …


برق خوشحالی توی چشماش دوید ..

دیگه سردش نبود !پیرزن رفت جلو نشست پای جعبه میوه ….

تا دستش رو برد داخل جعبه شاگرد میوه فروش گفت :

دست نزن نِنه ! وَخه برو دُنبال کارت ! پیرزن زود بلند شد …

خجالت کشید ! چند تا از مشتریها نگاهش کردند ! صورتش رو قرص گرفت …

دوباره سردش شد ! راهش رو کشید رفت …


چند قدم دور شده بود که یه خانمی صداش زد : مادر جان …

مادر جان ! پیرزن ایستاد …

برگشت و به زن نگاه کرد ! زن مانتویی لبخندی زد و بهش گفت اینارو برای شما گرفتم !

سه تا پلاستیک دستش بود پر از میوه … موز و پرتغال و انار ….


پیرزن گفت : دستِت دَرد نِکُنه نِنه….. مُو مُستَحق نیستُم !


زن گفت : اما من مستحقم مادر من …

مستحق داشتن شعور انسان بودن و به هم نوع توجه کردن …اگه اینارو نگیری دلمو

شکستی ! جون بچه هات بگیر !


زن منتظر جواب پیرزن نموند … میوه هارو داد دست پیرزن و سریع دور شد …


پیرزن هنوز ایستاده بود و رفتن زن رو نگاه میکرد …

قطره اشکی که تو چشمش جمع شده بود غلتید روی صورتش …

دوباره گرمش شده بود … با صدای لرزانی گفت :

پیر شی ننه …. پیر شی ! خیر بیبینی مادر!
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:11 ·
Majid
Majid
گویند مردی بود منافق اما زنی داشت مومن و متدین.


این زن تمام کارهایش را با

"بسم الله"

آغاز می کرد. شوهرش از توسل جستن او به این نام مبارک بسیار غضبناک می شد و

سعی می کرد که او را از این عادت منصرف کند.


روزی کیسه ای پر از طلا به زن داد تا آن را به عنوان امانت نکه دارد زن آن را گرفت و با

گفتن " بسم الله الرحمن الرحیم"

در پارچه ای پیچید و با " بسم الله " آن را در گوشه ای از خانه پنهان کرد،

شوهرش مخفیانه آن طلا را دزدید و به دریا انداخت تا همسرش را محکوم و خجالت زده

کند و "بسم الله" را بی ارزش جلوه دهد.


وی بعد از این کار به مغازه خود رفت.

در بین روز صیادی دو ماهی را برای فروش آورد آن مرد ماهی ها را خرید و به منزل

فرستاد تا زنش آن را برای نهار آماده سازد.


زن وقتی شکم یکی از آن دو ماهی را پاره کرد دید همان کیسه طلا که پنهان کرده بود

درون شکم یکی از ماهی هاست آن را برداشت

و با گفتن "بسم الله" در مکان اول خود گذاشت.

شوهر به خانه برگشت و کیسه زر را طلب کرد.

زن مومنه فورا با گفتن "بسم الله" از جای برخاست و کیسه زر را آورد شوهرش خیلی

تعجب کرد و سجده شکر الهی را به جا آورد و از جمله مومنین و متقین گردید.
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:03 ·
صوفياجون
9©3ðø÷ñ.jpg صوفياجون
3 دیدگاه · 1393/02/13 - 22:47 توسط Mobile ·
9
zahra
zahra
دیدگاه · 1393/02/12 - 20:57 ·
8
صفحات: 13 14 15 16 17

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ