فهمیده ام که معمولی بودن شجاعت می خواهد.
آدم اگر یاد بگیرد معمولی باشد
نه نقاشی را میگذارد کنار،
نه دماغش را اگر معمولی است عمل می کند،
نه غصه می خورد که ماشینش معمولی است،
نه حق غذا خوردن در یک سری از رستوران های معمولی را از خودش میگیرد،
نه حق لبخند زدن به یک سری آدمها را،
نه حق پوشیدن یک سری لباس ها را.
حقیقت این است که "ترین" ها همیشه در هراس زندگی می کنند. هراس از هبوط (سقوط) در لایه ی آدم های "معمولی".
و این هراس می تواند حتی لذت زندگی،
نوشتن، درس خواندن، نقاشی کشیدن، ساز زدن،
خوردن، نوشیدن و پوشیدن را از دماغشان دربیاورد.
تصمیم گرفته ام خودِ معمولی ام را پرورش دهم.
نمی خواهم دیگر آدم ها مرا
فقط با "ترین"هایم به رسمیت بشناسند.
از حالا خودِ معمولی ام را به معرض نمایش می گذارم
و به خود معمولی ا م عشق می ورزم
و به آدم ها هم اجازه دهم به منِ معمولی عشق بورزند
... تهمینه میلانی ...
خسته نباشی بامداد .
1394/05/13 - 22:37خسته هستم
1394/05/13 - 23:41بدجوری هم خسته ام
بدجوری
انشاءالله که رو به راه میشی
1394/05/14 - 07:37حل میشه بامداد غم مخور...
1394/05/14 - 10:36بدتر از من نیستی که با صورت میرم تو در کابینت پیشونیم خراش بر میداره ....
دیشبم با کله رفتم تو در کمد !
فکرم ک مشغول میشه و خسته کلا روح و روانم جای دیگس!
خواهرم بی مقدمه برگشت گفت بابا انقدر تو فکر نباش یا خودش میاد یا نامش
اگر هم نیومد با موتور میریم دنبالش، میاریمش
1394/05/14 - 12:48امروزم مدیرمون گفت میرم دنبالش فقط مراقب خودت باش یه بلایی سرت نیاد تو خیابون
1394/05/14 - 13:49محمد، آخه اون از موتور خوشش نمیاد بندازینش تو 206 خودش بیارینش حله
میخوای سرش رو کنیم تو گونی، که مسیر رو هم نتونه تشخیص بده
1394/05/14 - 17:11شایدم تو لاین و تلگرام بیاد
1394/05/14 - 21:23#محسن
1394/05/17 - 10:55بامداد لاین اش رو هم پاک کرد .