ماسه ها فراموشکارترین رفیقان راهند
پا به پایت می آیند ، آنقدر که گاهي سماجتشان در همراهي حوصله ات را سر مي برد
اما كافي است تا اندك بادی بوزد یا خرده موجی برخیزد
تا برای همیشه از حافظه ضعیفشان رد پایت پاک شود ... !
ما از نسل ماسه نیستیم ...
از نسل صدف هاییم ...
صدفهایی که به پاس اقامتی یک روزه تا دنیا دنیاست صدای دریا را برای هر گوش شنوایی زمزمه میکنند.
1 سالها دل طلب جام جم از ما میکرد وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد<br> ۲ گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است طلب از گمشدگان لب دریا میکرد<br> ۳ مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش کو به تایید نظر حل معما میکرد <br>۴ دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست و اندر آن آینه صد گونه تماشا میکرد<br> ۵ گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم گفت آن روز که این گنبد مینا میکرد<br> ۶ بی دلی در همه احوال خدا با او بود او نمیدیدش و از دور خدا را میکرد <br>۷ این همه شعبده خویش که میکرد این جا سامری پیش عصا و ید بیضا میکرد <br>۸ گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد<br> ۹ فیض روح القدس ار باز مدد فرماید دیگران هم بکنند آن چه مسیحا میکرد <br>۱۰ گفتمش سلسله زلف بتان از پی چیست گفت حافظ گلهای از دل شیدا میکرد
سالها رفت و هنوز یک نفر نیست بپرسد از من که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟ صبح تا نیمه ی شب منتظری همه جا می نگری گاه با ماه سخن می گویی گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی راستی گمشده ات کیست؟ کجاست؟ صدفی در دریا است؟ نوری از روزنه فرداهاست یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست...؟