یافتن پست: #عجیب

bamdad
bamdad
درنگ

عجب دنیای عجیبیست

رفتن و ماندن من به یک نقطه بند بود

زمانی که گفتی برو

چقدر عاشقانه می شد اگر نقطه اش بالا بود

:(
دیدگاه · 1393/09/20 - 18:24 ·
5
bamdad
bamdad
شیرجه های نرفته

گاهی کوفتگی های عجیبی به جا می گذارند........

:(
رضا
14-11-12-14456img_3301.jpg رضا
رضا
رضا
نمیدونم چی شده سایت سنگینه صفحات دیر لود میشن :(
sam
sam
دردت نیاد رفیق

با توام آره با خود تو
تویی که حتی یه بار آهنگش رو شنیدی و باهاش 3 دقیقه خاطره داری
اون سه دقیقه از خاطره مال خودته
نسل من و تو هم که با خاطراتش زنده اس
کسی که اون سه دقیقه خاطره رو برات ساخت داره عجیب میجنگه با درد
نذار خاطره ات بمیره
دردت نیاد رفیق سه دقیقه چشمات رو ببند و از خدا براش سلامتی بخواه
یه وقتایی آدما با مشتاشون راه دنیا رو عوض میکنن
یه وقتایی هم با قلباشون
از ته قلبت
خیلی هم نه
فقط به اندازه طول یه آهنگ براش آواز سلامتی بخون
برای مرتضی پاشایی
... ادامه
رضا
رضا
باز مشکل پیدا کرده صفحات یک در میون باز نمیشن .
banoo_tanha
banoo_tanha
شهامت میخواهد,,,,
سرد باشی و,,,
گرم بخندی!!!
رضا
434900_669.jpg رضا
دیدگاه · 1393/08/8 - 16:09 در وبگردی ·
7
Mohammad
vhg4wsf1fefl0aoohz5c.jpg Mohammad
شیرجه های نرفته
گاهی کوفتگی های عجیبی به جا می گذارند.
دیدگاه · 1393/08/3 - 09:22 ·
5
Majid
Gholamreza-Small-16.jpg Majid
انجه میخواهیم نیستیم و انچه هستیم نمیخواهیم
انچه دوست داریم نداریم و انچه داریم دوست نداریم........
وعجیب هست هنوز امیدوار ب فردایی روشن هستیم
... ادامه
دیدگاه · 1393/07/30 - 20:00 ·
3
bamdad
bamdad
چشم به راحت بودم...نیامدی رفتم،

هوای عجیبی ایست وقتی کسی هواتو ندارد...!

{-109-}
رضا
4750789889b45590090dc668ed72c480_226_187.jpg رضا
مرجان بانو :)
images.jpg مرجان بانو :)
صوفياجون
صوفياجون
{-7-}{-7-}
- اگر تا 27سالگی جایی استخدام نشدی،مستقیم به ارتش ملحق میشوی
کره شمالی
- اگر روز یکشنبه کار کنی مورد بازجویی قرار میگیری، مگر اینکه پلیس باشی
ایتالیا
- اگه آلمانی باشید و ماشین ساخت آلمان بخرید،فقط نصف قیمت ماشین را پرداخت می کنید، نصف دیگر آن را دولت پرداخت میکند
آلمان
- غیر از روز جمعه دو روز دیگر هم بدون عذر موجه می توانی سر کلاس حضور پیدا نکنی
نیجریه
- ممنوع است کسی را از خواب بیدار کنی، چون خواب مقدس است
کره جنوبی
- آخرین نفری که بلند میشه، سفره رو جمع میکنه
ایران
√√★nima★√√
mainthb.jpg √√★nima★√√
اﯾﻦ ﮐﻮدک ﺑﺎ ﭼﻬﺮﻩ ای ﻋﺠﯿﺐ ﻣﺘﻮﻟﺪ ﺷﺪ و ﺗﻮﺳﻂ واﻟﺪﯾﻨﺶ در ﻣﺸﻬﺪ رﻫﺎ ﺷﺪﻩ اﺳﺖ و ﭘﺲ از آن ﺑﻪ ﺑﻬﺰﯾﺴﺘﯽ ﺷﻬﺮﺳﺘﺎن ﺗﺮﺑﺖ ﺟﺎم ﺳﭙﺮدﻩ ﺷﺪﻩ . ﻧﺎﻣﺶ ﺑﺎﺑﮏ اﺳﺖ و در ﻫﻔﺖ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﯾﮏ زن ﺧﯿﺮ و ﻧﯿﮑﻮﮐﺎر ﺑﻪ ﻧﺎم ﺧﺎﻧﻢ ﺷﯿﺦ اﺣﺪی ﻗﺼﺪ دارد ﺑﺮای ﮐﻤﮏ ﺑﻪ او اﻗﺪام ﮐﻨﺪ. او ﺗﺮﺗﯿﺐ ﯾﮏ ﺟﺮاﺣﯽ زﯾﺒﺎﯾﯽ را ﺑﺮای اﯾﻦ ﭘﺴﺮ ﺧﺮاﺳﺎﻧﯽ دادﻩ اﺳﺖ و ﺑﻪ ﮔﻔﺘﻪ دﮐﺘﺮ ﻫﺎ ﺑﺮای اﯾﻨﮑﻪ ﻇﺎﻫﺮی ﺷﺒﯿﻪ ﺑﻪ ﺳﺎﯾﺮ ﮐﻮدﮐﺎن ﭘﯿﺪا ﮐﻨﺪ ﻧﯿﺎزﻣﻨﺪ 13 ﻋﻤﻞ ﺟﺮاﺣﯽ زﯾﺒﺎﯾﯽ دﯾﮕﺮ اﺳﺖ. او ﺑﺮای اﻧﺠﺎم ﺳﺎﯾﺮ ﻋﻤﻞ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺗﻬﺮان ﻋﺰﯾﻤﺖ ﮐﺮدﻩ. ﺗﺼﺎوﯾﺮی از اﯾﻦ ﮐﻮدک ﮐﻪ ﺑﺎ ﭼﻬﺮﻩ ای ﻋﺠﯿﺐ از ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻃﺮد ﺷﺪﻩ را در اﯾﻦ آﻟﺒﻮم ﺗﺎپ .ﻧﺎپ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﻣﯿﮑﻨﯿﺪ{-38-}
دیدگاه · 1393/07/13 - 15:44 ·
3
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
زن جنس عجیبی است!

چشم هایش را که میبندی،

دید دلش بیشتر میشود...

دلش را که میشکنی،

باران لطافت از چشم هایش سرازیر...

انگار درست شده تا ...

روی عشق را کم کند...
... ادامه
دیدگاه · 1393/07/2 - 18:40 ·
11
Morteza
Morteza
انصافا خوندنیه
.....................
درددل یک جوان ایرانی
يه خونه مجردي با رفيقامون درست کرده بوديم، اونجا شده بود خونه گناه و معصيت...دیگه توضیحش باخودتون....
شب عاشورا بودهرچي زنگ زدم به رفيقام، هيچکدوم در دسترس نبودند
نه نماز، نه هیئت، نه پیراهن مشکی هيچي
ميگفتم اينارو همش آخوندا درآوردند، دو تا عرب با هم دعواشون شده به ما چه
ماشينو برداشتم برم يه سرکي، چي بهش ميگن؟ گشتي بزنم
تو راه که ميرفتم يه خانمي را ديدم، خانم چادري وسنگینی بود کنارخیابون منتظرتاکسی بود
خلاصه اومدم جلو و سوار ماشينش کردم یه دفعه یه فکری مثل برق توذهنم جرقه زد بله شیطان خوب بلده کجاواردبشه ازچندتاخیابون عبورکردم ورسیدم به میدون ورفتم سمت خونه مجردیمون خانمه که دید مسیری که اون گفته بودنمیرم گفت نگهدارومنم سرعتوبیشترکردموهرچی جیغ ودادمیزدتوجه نمیکردم شانس آوردم درهای ماشین قفل مرکزی داشت وگرنه خودشومینداخت پایین
خلاصه، بردمش توي اون خانه ي مجردي
اينم مثل بيد ميلرزيد و گريه ميکرد و ميگفت بابا مگه تو غيرت نداري؟ آخه شب عاشوراست!!!! بيا به خاطر امام حسين حيا کن
گفتم برو بابا امام حسين کيه؟ اينارو آخوندا درآوردند، اين عربها با هم دعواشون شده به ما ربطي نداره
خانومه که دیگه امیدی به نجات نداشت با گريه گفتش که: خجالت بکش من اولاد زهرام، به خاطر مادرم فاطمه حيا کن!!! من اين کاره نيستم، من داشتم ميرفتم مجلس عزای سیداشهداعزیز فاطمه
گفتم من فاطمه زهرا هم نميشناسم، من فقط يه چيز ميشناسم: جواني، جواني کردن
اينارو هم هيچ حاليم نيست من اینقدرغرق تواین کاراشدم مطمئنم جهنم ميرم پس دیگه آب که ازسرگذشت چه یک وجب چه صدوجب خانمه که ازترس صداش میلرزید باهمون صدای لرزان گفت: تو ازخداوعذاب جهنم نمیترسی درسته ولی لات که هستي، غيرت لاتي داري يا نه؟من شنیدم لاتهااهل لوتی گری ومردونگی هستن
_ خودت داري ميگي من زمين تا آسمون پر گناهم ، اين همه گناه کردي، بيا امشب رو مردونگي کن به حرمت مادرم زهرای مظلومه گناه نکن، اگه دستتو مادرم زهرا نگرفت برو هرکاري دلت ميخواد بکن
آقامن که شهوت جلوچشاموگرفته بود هیچی حالیم نمیشداماباشنیدن کلمه زهرای مظلومه که باصدای لرزان وهمراه باگریه اون زن همراه بود تنم لرزید آقایه لحظه بدنم یخ کرد غيرتي شدم
... ادامه
soheil
soheil
خاطرات حضرت آدم:
روزی وارد زمین شدم . ترس تمام وجودم را فرا گرفت . ناگهان حسی عجیب به من دست داد.
به خدا گفتم مرا چه شده است؟ جواب داد تو گرسنه ای . باید به دنبال چیزی برای خوردن باشی. محزون و ناراحت به دنبال اندک چیزی برای خوردن میگشتم که ناگهان چیزی توجه من را به خود جلب کرد.
با دقت که نگاه کردم تخته سنگی را.دیدم که روی آن نوشته بود:
ساندویچی حاج احمد [!] و پسران!
خداوکیلی دیگه اینو نشنیده بودین
... ادامه
دیدگاه · 1393/07/1 - 23:44 ·
7
bamdad
bamdad
جشن تولد ابداع همانهایی است که

به افتادن کودکی از لب جوی خندیدند...

چه تناقض عجیبی است رفتار انسانها:

جشن گرفتن برای سقوط !
... ادامه
دیدگاه · 1393/06/30 - 22:44 ·
8
رضا
رضا
مسابقه و آلمان
7 دیدگاه · 1393/06/26 - 23:23 در ورزش ·
8
√√★nima★√√
√√★nima★√√
دﺧﺘﺮ ﺑﺎ ﻧﺎ اﻣﯿﺪی و ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﺑﻪ ﭘﺴﺮ ﮐﻪ روﺑﺮوﯾﺶ اﯾﺴﺘﺎدﻩ ﺑﻮد ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮد ﮐﺎﻣﻼ‌ از او ﻧﺎ اﻣﯿﺪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮد از ﮐﺴﯽ ﮐﻪ اﻧﻘﺪر دوﺳﺘﺶ داﺷﺖ و ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮد ﮐﻪ او ﻫﻢ دوﺳﺘﺶ دارد وﻟﯽ دﻗﯿﻘﺎ ﻣﻮﻗﻌﯽ ﮐﻪ دﺧﺘﺮ ﺑﻪ او ﻧﯿﺎز داﺷﺖ دﺧﺘﺮ را ﺗﻨﻬﺎ ﮔﺬاﺷﺖ از ﺑﻌﺪ از ﭘﯿﻮﻧﺪ ﮐﻠﯿﻪ در ﺗﻤﺎم ﻣﺪﺗﯽ ﮐﻪ در ﺑﯿﻤﺎرﺳﺘﺎن ﺑﺴﺘﺮی ﺑﻮد ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﻋﯿﺎدﺗﺶ اﻣﺪﻩ ﺑﻮدن ﻏﯿﺮ از ﭘﺴﺮ ﭼﺸﻤﻬﺎﯾﺶ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻪ دری ﺑﻮد ﮐﻪ ﻫﻤﻪ از ان وارد ﻣﯽ ﺷﺪﻧﺪ ﻏﯿﺮ از ﮐﺴﯽ ﮐﻪ او ﻣﻨﺘﻈﺮش ﺑﻮد ﺣﺘﯽ ﺑﻌﺪ از ﻣﺮﺧﺺ ﺷﺪن از ﺑﯿﻤﺎرﺳﺘﺎن ﺑﻪ ﺧﻮدش ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮد ﮐﻪ ﺷﺎﯾﺪ ﭘﺴﺮ دﻟﯿﻞ ﻗﺎﻧﻊ ﮐﻨﻨﺪﻩ ای داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ وﻟﯽ در ﺑﺮاﺑﺮ ﺗﻤﺎم ﭘﺮﺳﺸﻬﺎﯾﺶ ﯾﺎ ﺳﮑﻮت ﺑﻮد ﯾﺎ ﺟﻮاﺑﻬﺎی ﺑﯽ ﺳﺮ و ﺗﻪ ﮐﻪ ﺧﻮد ﭘﺴﺮ ﻫﻢ ﺑﻪ اﺣﻤﻘﺎﻧﻪ ﺑﻮدﻧﺶ اﻧﻬﺎ اﻋﺘﺮاف داﺷﺖ ﺗﺤﻤﻞ دﺧﺘﺮ ﺗﻤﺎم ﺷﺪﻩ ﺑﻮد ﺑﻪ ﭘﺴﺮ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ دﯾﮕﺮ ﻧﻤﯽ ﺧﻮاﻫﺪ او را ﺑﺒﯿﻨﺪ ﺑﻪ او ﮔﻔﺖ ﮐﻪ از زﻧﺪﮔﯽ اش ﺧﺎرج ﺷﻮد ﺑﻪ ﻧﻈﺮ دﺧﺘﺮ ﭘﺴﺮ ﺧﺎﻟﻪ اش ﮐﻪ ﻫﺮ روز ﺑﻪ ﻋﯿﺎدﺗﺶ اﻣﺪﻩ ﺑﻮد ﺑﺎ دﺳﺘﻪ ﮔﻠﻬﺎی زﯾﺒﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ از ﭘﺴﺮ ﻻ‌ﯾﻖ دوﺳﺖ داﺷﺘﻦ ﺑﻮد دﺧﺘﺮ در ﺣﺎﻟﺖ ﻋﺼﺒﯽ ﺑﻪ ﭘﻬﻠﻮی ﭘﺴﺮ ﺿﺮﺑﻪ ای زد زاﻧﻮﻫﺎی ﭘﺴﺮ ﻟﺤﻈﻪ ای ﺳﺴﺖ ﺷﺪ و رﻧﮕﺶ ﭘﺮﯾﺪ ﭼﺸﻤﻬﺎﯾﺶ ﻣﺜﻞ ﯾﺦ ﺑﻮد وﻟﯽ دﺧﺘﺮ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﺸﺪ ﭼﻮن دﯾﮕﺮ رﻓﺘﻪ ﺑﻮد و ﭘﺴﺮ راﺑﺮای . ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﺮک ﮐﺮدﻩ ﺑﻮد دﺧﺘﺮ ﺑﺎ ﺧﻮد ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮد ﮐﻪ ﭼﻪ دﻧﯿﺎی ﻋﺠﯿﺒﯽ اﺳﺖ در اﯾﻦ دﻧﯿﺎ ﮐﻪ ادﻣﻬﺎﯾﯽ ﻣﺜﻞ ان ﻏﺮﯾﺒﻪ ﭘﯿﺪا ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﮐﻪ ﮐﻠﯿﻪ اش را ﻣﺠﺎﻧﯽ اﻫﺪا ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺑﺪون اﯾﻨﮑﻪ ﺣﺘﯽ ﯾﮏ ﺗﻮﻣﺎن ﭘﻮل ﺑﮕﯿﺮد و ﺣﺘﯽ ﻗﺒﻮل ﻧﮑﺮدﻩ ﺑﻮد ﮐﻪ دﺧﺘﺮ ﺑﺮای ﺗﺸﮑﺮ ﺑﻪ ﭘﯿﺸﺶ در ﻫﻤﯿﻦ ﺣﺎل ﭘﺴﺮ از ﺷﺪت ﺿﻌﻒ روی زﻣﯿﻦ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮد و ﺧﻮﻧﻬﺎﯾﯽ را ﮐﻪ از ﭘﻬﻠﻮﯾﺶ ﻣﯽ اﻣﺪ ﭘﺎک ﻣﯽ ﮐﺮد و ﭘﺴﺮ ﻫﻤﭽﻨﺎن ﺳﺮ ﻗﻮﻟﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﻮدش دادﻩ ﺑﻮد ﭘﺎ ﺑﺮ ﺟﺎ ﺑﻮد او ﻧﻤﯽ ﺧﻮاﺳﺖ دﺧﺘﺮ ﺗﻤﺎم ﻋﻤﺮ ﺧﻮد را ﻣﺪﯾﻮن او ﺑﻤﺎﻧﺪوﻟﯽ ای ﮐﺎش دﺧﺘﺮ از ﻧﮕﺎﻩ ﭘﺴﺮ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪ ﮐﻪ او ﻋﺎﺷﻖ واﻗﻌﯽ اﺳﺖ
... ادامه
دیدگاه · 1393/06/19 - 23:14 ·
1
Mohammad
4712_960.jpg Mohammad
اسب و قورباغه
Mohammad
260068_wsaL4ZIA.jpg Mohammad
هستند کسانی که؛

هرچی خدا گفته انجام ندید رو ، انجام دادن ...

هرچی خدا گفته انجام بدید رو ، انجام ندادن ...

ولی تو شک هستند که کارنامه اعمالشون رو دست راستشون میدن یا به دست چپشون !؟؟؟؟

عجیب ترین آدمهای این دسته کسانی هستند که روز جزا دست راستشون رو میارن جلو که کارنامه شون رو بگیرن ...

بله هستند ...

ولی ایشالا ما از اون آدمها نباشیم که ...
... ادامه
bamdad
bamdad
یاد آن روز بخیر

هیچ کس با دل من کار نداشت

و دلم همدمی جز در و دیوار نداشت

یاد آن روز بخیر

کسی از راز دل آگاه نبود

شاهد بی کسیم جز شب و جز ماه نبود

یاد آن روز بخیر

من و دل هر دو به راهی بودیم

راه می پیمودیم

منزلی می رفتیم

بعد می آسودیم

بی خبر از همه جا و همه کس

گرم پیمودن راه

راه را می فرسودیم

یاد آن روز بخیر

که جهان من عبارت بود از

کوچه ای تنگ و قشنگ

به درازای امید

کوچه ای که همه سویش جاری

نهر های خورشید

که در آن می پیچید

بوی گل از همه رنگ

یاد آن روز بخیر

دشمنی ها همه در بازی بود

بهترین دوست من

دشمنم بود که در بازی بود

یاد آن روز بخیر

من به فریاد بلند

به همه می گفتم

آتش عشق بسی جانسوز است

به سراغش نروید

که گرفتار شوید

شب طوفانی عشق

از کجا چون روز است

یاد آن روز بخیر

عشق مجانی بود

و فراوانی بود

و بسی آنی بود

با نگاهی می شد

یک سبد عشق خرید

بعد با چشم به هم برزدنی

سوز هر عشقی را

می شد از سینه زدود

چه گذرگاه عجیبی است زمان

وه چه شوری دارد

یادی از آن دوران

گرچه از آن دوران

سالها می گذرد

خاطراتش اما

خاطراتی است جوان

{-35-}
صفحات: 5 6 7 8 9

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ