Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210
شبکه اجتماعی نمیدونم - جستجو در پست ها

 

یافتن پست: #غذا

رضا
رضا
Mostafa مصطفی اینقدر مطلب در مورد و گذاشتی گرسنه شدم {-7-}
Mostafa
50-world-s-best-breakfast-32.jpg Mostafa
غذای مردم در صبحگاهان Ful Madames است. غذایی پر و پیمان که باقلا، نخود، سیر و لیموترش را شامل می شود. این اغذیه که طرفداران زیادی در کشورهای شاخ آفریقا و شبه جزیره عربستان دارد، به همراه روغن زیتون، کاین، سس، تخم مرغ آب پز و برخی سبزیجات سرو می شود.
Mostafa
50-world-s-best-breakfast-26.jpg Mostafa
یک صبحانه
آن بخش صبحانه که شبیه تخم مرغ است در واقع Perogie نام دارد. Perogie ها آب پز، پخته شده و یا سرخ شده هستند و از خمیری مانند خمیر پیراشکی که از سیب زمینی، کلم ترش، گوشت، پنیر یا میوه پر شده است، تشکیل شده اند. در کنار این غذا نیز مقداری سوسیس و نان تست سرو شده است.
Mostafa
50-world-s-best-breakfast-13.jpg Mostafa
شاید فکر کنیم، ایتالیایی ها ملیتی هستند مشهور به خوردن غذاهای سنگین. شاید هم برای خوردن یک پیتزا بزرگ پنیری برای نهار و یا یک بشقاب پاستا برای شام، ترجیح میدهند صبحانه کمی بخورند. هرچند خوردن پیتزا و پاستا به عنوان صبحانه نیز برای آنها عادی است. در هر دو صورت ایتالیایی ها معمولاً یک فنجان کاپوچینو به همراه کروسانت را برای صبحانه ترجیح می دهند.
... ادامه
Mostafa
50-world-s-best-breakfast-02.jpg Mostafa
صبحانه ایرانی
عکس از محمود ابراهیمی، به سفارش سالم زی


صبحانه سبک و مغذی ایرانی شامل چای، نان، پنیر، گردو، کره، مربا، عسل می باشد. حلیم و املت نیز از غذاهای رایج در سفره های ایرانی است. حلیم خوراکی لذیذ و مخلوطی از بلغور گندم، نخود، گوشت تکه شده، دارچین و شکر است که بصورت گرم و یا سرد صرف می گردد.
... ادامه
Mostafa
Mostafa
قهوه‌ی مبادا...
با یکی از دوستانم وارد قهوه‌خانه‌‌ای کوچک شدیم و سفارش‌ دادیم...
بسمت میزمان می‌رفتیم که دو نفر دیگر وارد قهوه‌خانه شدند...
و سفارش دادند: پنج‌تا قهوه لطفا... دوتا برای ما و سه تا هم قهوه مبادا... سفارش‌شان را حساب کردند،
و دوتا قهوه‌شان را برداشتند و رفتند...
از دوستم پرسیدم: ماجرای این قهوه‌های مبادا چی بود؟
دوستم گفت: اگه کمی صبر کنی بزودی تا چند لحظه دیگه حقیقت رو می‌فهمی..
آدم‌های دیگری وارد کافه شدند... دو تا دختر آمدند، نفری یک قهوه سفارش دادند، پرداخت کردند و رفتند...
سفارش بعدی هفت‌تا قهوه بود از طرف سه تا وکیل... سه تا قهوه برای خودشان و چهارتا قهوه مبادا...
همان‌طور که به ماجرای قهوه‌های مبادا فکر می‌کردم و از هوای آفتابی و منظره‌ی زیبای میدان روبروی کافه لذت می‌بردم،
مردی با لباس‌های مندرس وارد کافه شد که بیشتر به گداها شباهت داشت... با مهربانی از قهوه‌چی پرسید: قهوه‌ی مبادا دارید؟
خیلی ساده‌ ست! مردم به جای کسانی که نمی‌توانند پول قهوه و نوشیدنی گرم بدهند، به حساب خودشان قهوه مبادا می‌خرند..
... ادامه
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
10.jpg shaghayegh(پارتی_السلطنه)
Mostafa
Mostafa
10 علامت مهم که باید به پزشک مراجعه کنید
♥هـــُدا♥
bacheh-haye-heyvanat-18.jpg ♥هـــُدا♥
{-41-}
Mostafa
Mostafa
تلویزیون داشت یه مدرسه رو نشون میداد که توش جشنواره غذاهای سنتی برگزار شده بود حالا غذاهاشونو داشته باش
سالاد ماکارونی-لازانیا-پیراشکی-ماکارونی با طعم های گوناگون-پیتزاو...
یعنی سنت گرایی بعضی از دوستان تو لوزالمعده جاستین بیبر!!
... ادامه
دیدگاه · 1392/02/17 - 00:39 ·
2
♥هـــُدا♥
56893_130.jpg ♥هـــُدا♥
... ادامه
Mostafa
Mostafa
مراحل پذيرايي از مهمان در ایران :

1- تعارف همراه اصرار فراوان
2- قسم دادن مرده و زنده طرف مقابل
3- توسل به زور بدين شرح که ميوه يا غذاي مورد نظر رو طي يک اقدام آکروباتيک به لبت نزديک ميکنن و ميگن ديگه دهني شد بايد بخوري
4- ايجاد حس ترحم در مهمان ، ميگن "يني تو فک ميکني ما بدبختيم که هيچي خونه ما نميخوري ؟
5- تير خلاص : بخور حيفه ، اگه بمونه مجبوريم دور بندازيم :|
دیدگاه · 1392/02/14 - 21:41 ·
2
شهرزاد
53675025470253628571.jpg شهرزاد
پسر به سفر دوری رفته بود و ماه ها بود که از او خبری نداشتند .مادرش دعا می کرد که او سالم به خانه بازگردد … مادر او هر روز به تعداد اعضای خانواده اش نان می پخت و همیشه یک نان اضافه هم می پخت و پشت پنجره می گذاشت تا رهگذری گرسنه که از آن جا می گذشت نان را بر دارد . هر روز مردی گو‍ژ پشت از آن جا می گذشت و نان را بر می داشت و به جای آن که از او تشکر کند می گفت: هر کار پلیدی که بکنید با شما می ماند و هر کار نیکی که انجام دهید به شما باز می گردد !!! این ماجرا هر روز ادامه داشت تا این که زن از گفته های مرد گوژ پشت ناراحت و رنجیده شد و به خود گفت : او نه تنها تشکر نمی کند بلکه هر روز این جمله ها را به زبان می آورد . نمی د انم منظورش چیست؟ یک روز که زن از گفته های مرد گو‍ژ پشت کاملا به تنگ آمده بود تصمیم گرفت از شر او خلاص شود بنابر این نان او را زهر آلود کرد و آن را با دست های لرزان پشت پنجره گذاشت، اما ناگهان به خود گفت : این چه کاری است که می کنم ؟ ….. بلافاصله نان را برداشت و دور انداخت و نان دیگری برای مرد گوژ پشت پخت . ...
... ادامه
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
1365505969986095_large.jpg shaghayegh(پارتی_السلطنه)
از وقتۓ رفته اۓ

تمــام غذا ـهایم شُور مۓ شود

این اشکـ ـهـاۓ لعــنتـۓ

سَــرشان نمۓ شود

همهـ جـا نبــایـد بریزنــد ...
... ادامه
دیدگاه · 1392/02/12 - 15:32 ·
2
ebrahim
ebrahim
روزی در یک دهکده کوچک، معلم مدرسه از دانش آموزان سال اول خود خواست تا تصویری از چیزی که نسبت به آن قدردان هستند، نقاشی کنند. او با خود فکر کرد که این بچه های فقیر حتماً تصاویر بوقلمون و میز پر از غذا را نقاشی خواهند کرد. ولی وقتی داگلاس نقاشی ساده کودکانه خود را تحویل داد، معلم شوکه شد! او تصویر یک دست را کشیده بود، ولی این دست چه کسی بود؟
بچه های کلاس هم مانند معلم از این نقاشی مبهم تعجب کردند. یکی از بچه ها گفت:من فکر می کنم این دست خداست که به ما غذا می رساند.
یکی دیگر گفت:شاید این دست کشاورزی است که گندم می کارد و بوقلمون ها را پرورش می دهد.
هر کس نظری می داد تا این که معلم بالای سر داگلاس رفت و از او پرسید:این دست چه کسی است، داگلاس؟
داگلاس در حالی که خجالت می کشید، آهسته جواب داد:خانم معلم، این دست شماست.
معلم به یاد آورد از وقتی که داگلاس پدر و مادرش را از دست داده بود، به بهانه های مختلف نزد او می آمد تا خانم معلم دست نوازشی بر سر او بکشد.
شما چطور؟! آیا تا به حال بر سر کودکی یتیم دست نوازش کشیده اید؟
... ادامه
Mostafa
Mostafa
فقط یه ایرونی می تونه کاغذ پشت بستنی رو هم لیس بزنه ولی اون وقت که مهمونی تموم شد دیس دیس غذا بریزه تو سطل اشغال....!
دیدگاه · 1392/02/11 - 20:32 ·
6
Mostafa
Mostafa
دختران تحصیل کرده امروزی همسران خوبی از اب در می ایند زیرا برای اینکه توضیح دهند که چرا غذا شور یا بی نمک شده است واژه های بیشتری در اختیار دارند!!
... ادامه
دیدگاه · 1392/02/11 - 20:32 ·
6
♥هـــُدا♥
AxS (186).jpg ♥هـــُدا♥
{-7-}
ebrahim
ebrahim
14
ولي سعي كردم آن روز را خيل ي خوب سر كن م، حتا مد ت كمي هم توي ادار ه مانديم ، آن هم براي اين كه مساعده رد كنم ، در
حالي كه داشتم روزهاي استثنايي پيشِ رويم را تصور مي كردم . اما مشك ل اين بود كه كلوديا را كجا ببرم غذا بخوريم :
رستوران هاي خيلي لوكس يا تفريحگاه هاي اطراف شهر را خو ب نمي شناختم . براي شروع ، فكر كردم برويم يكي از تپه هاي
نزديك شهر.
يك تاك سي گرفتم . آن وقت بود ك ه فهميدم در اي ن شهر هيچ كس بدون ماشي ن نمي تواند آدم متشخصي شود (حتا همكارم
آواندرو يكي داشت )، من نداشتم ، حتا نمي دانستم بايد چه طور رانندگ ي كرد . ماشين نداشتن هيچ برايم مهم نبود، اما حالا ك ه
كلوديا پيشم بو د، از اي ن نداشتن خجالت مي كشيدم .كلوديا ، برعكس ، ب ه نظرش همه چيز سر جايش بود، گفت كه اگر ماشين
داشتم حتماً فاجعه اي اتفاق مي افتاد، بعد كار ي كرد كه بيش تر ناراحت شدم ، يعن ي با صداي بلند گفت كه به قابليت هاي عمل ي من
اهميت نمي دهد، بلك ه ديگر استعدادها ي مرا تحسين مي كند، مثل اين كه گفتن نداشت اين استعدادها حالا كجا هستند.
... ادامه
ebrahim
ebrahim
9
يك بار وقتي آمدم خانه و روزنام ه را دستش ديدم ، دستپاچ ه شد و خجال ت كشي د، احساس كرد مجبور است توضيح دهد :
بعضي وقت ها قرض ش مي گيرم ببينم كي مرده ، آخر، ببخشيد، ول ي ، بعضي وقت ها، مي فهميد كه ، يك ارتباطي با اين مرده ها »
«... داشته ام
براي عقب انداختن وقت غذا، مثلاً غروب مي رفتم سينما و دير وق ت مي آمدم بي رون ، سرم يك كمي گيج مي رفت وقتي
مي ديدم تاريكي اعلان هاي نئون را در برگرفت ه و مهِ پاييز ي شهر را فلاكت زده تر كرده است . به
ساعت نگاه مي كردم و با خود م مي گفتم كه ديگر حالا نم يشود تو ي اين رستورا نهاي كوچك غذايي پيدا كرد، يا اصلاً قضيه اين
بود ك ه از برنامه ي معمولم خارج شده بودم و نمي توانستم به آن برگردم ، پس تصميم مي گرفتم بروم آبجوفروشيِ اوربانو راتازي
كه زيرِ اتاقم بود. مي خواستم يك كمي آن جا بايست م.
... ادامه
ebrahim
ebrahim
8
غذايم را تمام مي كردم ، روزنام ه خواندن را تمام مي كردم ، و بيرون مي آمدم در حال ي كه روزنامه را توي دستم لوله كرد ه بودم ،
مي رفتم خانه ، بالا مي رفتم توي اتاقم ، روزنام ه را مي انداختم روي تخت و دست هايم را مي شستم . سينيورا مارگارتي حواس ش را
جمع مي كرد ك ه ببيند ك ي مي آيم و مي روم ، چون همين كه مي رفتم بيرون ، مي آمد و روزنامه را برمي داشت . جرأت نمي كرد خودش
روزنامه را از م ن بخواهد، پس يواشكي مي آمد ورش مي داشت و يواشكي هم قبل از اين كه برگردم ، مي گذاشتش روي تخت . مثل
اين كه از اي ن كنجكاوي بي معني خجالت مي كشيد؛ در واقع او فقط يك چيز م يخواند: آگهي هاي ترحيم .
... ادامه
ebrahim
ebrahim
7
«. چرا ك ه نه ؟ هر جا كه دوست داريد بنشينيد! ليزا، ب ه آقا بر س »
پشت يكي از آن ميزهاي خوشگل تميز مي نشستم ، ي ك آشپز برمي گشت توي آشپزخانه ، من روزنامه ام را مي خواندم ، به آرامي
غذا مي خوردم ، و ب ه خنده ، جوك گفتن و داستان هاشان در مورد آلتوپاسچيو گوش مي كردم . مجبور مي شدم بينِ دو تا سفارش ،
صبر كنم حتا مثلاً ي ك ربع ، چون پيشخدمت ها نشست ه بودند و داشتند غذا مي خوردند و گپ مي زدند، و آخر كار مي خواستم بگويم
ولي همين وضعيت را دوست «! همين حالا آقا ! آنا ، بدو . آخ ليزا » : و آن ها هم مي گفتند «... سينيورا، يك دانه پرتقال ، لطف اً » كه
داشتم ، شاد بود م.
... ادامه
ebrahim
ebrahim
6
اما دردسرِ خرده ريزه هاي غذا هم بود. اغلب مجبور بودم پشت ميزي بنشينم ، كه تازه مشتريِ ديگري خالي اش كرد ه بود و ميز
هم پر شد ه بود از خرده ريز؛ تا پيشخدمت نمي آمد و ميز را از بشقاب ها و ليوان هاي كثيف خالي نمي كرد، امكان نداشت به پايين
نگاه كنم ، تاز ه بايد همه ي بقاياي غذا را جم ع مي كرد و روميز يها را عو ض مي كرد. عموماً اين كار را با عجله انجام مي دادند و بين
پارچه هاي روي ميز خرد ههاي نان مي ماند و همي ن اعصابم را خرد م يكرد.
بهترين چيز ،مثلاً وق ت ناهار، كشفِ ساعت ي بود ك ه پيشخدمت ها مي دانستند ديگر كسي نمي آيد، همه چيز را خيلي خوب تميز
مي كردند و ميزها را براي عصر آماده مي كردند؛ بعد هم ه ي اعضاي رستوران ، صاحبان ، پيشخدمت ها، آشپزها و ظرفشوها ميز بزرگي
آخ ، مث ل اين كه دير رسيدم ! » : درست مي كردند و پشتش مي نشستند تا خودشان غذا بخورند . در همان لحظه مي رسيدم و مي گفتم
«؟ امكانش هست براي من چيزي بياوريد
... ادامه
ebrahim
ebrahim
4
اصلاً جاي بدي نبود، بر عك س : هم غذايش خوب بود و ه م مشتري هاي دائمش ، آدم هاي خوبي بودند و م ن لذت مي بردم كه
چنين فضاي صميمانه اي دورم را گرفت ه است ؛ در واق ع، اگر اي ن طوري نبود احساس مي كردم يك چيزي كم است ، با اين وجود
ترجيح مي دادم تماش اچي باشم و خودم را وارد اي ن قضايا نكن م . با مردم وارد صحب ت نمي شدم ، حتا حا ل و احوال هم نمي كردم ؛
چون ، همان طور كه همه مي دانند، همين قدر كاف ي است تا بعضي ها سر آشناي ي را باز كنند و آن وقت درگير شده ايد؛ يكي مي گويد:
و آخر سر داريد با بقي ه تلويزيون نگاه مي كنيد يا ب ه سينما مي رويد؛ بعد از آ ن روز هم وارد جمعي شده ايد كه «؟ امروز چ ه طوره »
برايتان معنا و مفهوم ي ندارد ولي مجبوريد در مورد شغلتا ن چرت و پر ت بگوييد و حر فهاي بقيه را گوش كنيد.
... ادامه
ebrahim
ebrahim
2
مشتري اين رستوران ها هم ، همان هايي هستند ك ه حدس مي زنيد: يك عده مسافر كه همه اش در حال سفرند، مشتري هاي
كنه كه همان كارگرهاي پايين دست مجرد هستند، حتا پير دخترها ي تايپيست ، و چند تاي ي دانشجو و سرباز . بعد از مدتي ، اين
مشتري ها با ه م آشنا مي شوند و ميز ب ه ميز با هم گپ مي زنند، بعد ه م سر ميز ديگر م ي نشينند : گروهي كه اول يك ديگر را
نمي شناختند، سر آخر ب ه غذا خوردن با ه م، معتاد م يشوند.
همه شان با پيشخدمت هاي توسكاني ، آشكارا شوخي هاي مهربانانه مي كردند؛ از دوست پسرهاشان مي پرسيدند، با همديگر
مزاح مي كردند و وقت ي هم كه ديگر حرف هاشان ته مي كشيد، بند مي كردند ب ه تلويزيون ، مي گفتند كه در آخرين برنامه هايي كه
ديده اند، چ ه كسي خوشگل بود و چ ه كسي غايب بود.
... ادامه
صفحات: 26 27 28 29 30

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ