اشک هایم خاطر از درد نهانم می دهند....خسته ام یک دم مگر غم ها امانم می دهند
در ره عشق عزیزان سوخته ام اما چه سود؟ ....بهر اطفای عطش اتش نشانم می دهند
کرده نقشی بر جبین خط مسیر خاطرات...یادی از بدبختی عهد جوانم می دهند
سائل الوان سبز فصل تابستانم و ...پاسخی با زردی برگ خزانم می دهند
ره نشینان جهان و مردمان بی خیال...الوادعی در قفای کاروانم می دهند
مردمان معتمد در طی هر دادو ستد...اعتمادم می ستادنند و گمانم می دهند
بهر اطناب زمان می کوشم اندر روز گار... روز گاران یاد ایجاز زمانم می دهند
مرگ یارانم بسان مرگ شمع جانفروز...بس اشارت از فنای این جهانم می دهند
ماه عالم تاب مهجور!بخواهند از من و... در عوض خورشید و ماه و اخترانم می دهند
نادر دهقان پور
... ادامه
ای دوستان امشب که شب چهارشنبه سوری بود من با 5 نفر دیگه که به اسم های حسن اکبرزاده/حسن صالح آبادی/حمید یاقوتی/علی یاقوتی و دایی خودم حمید بابایی خیر سرمون رفتیم بیرون صفا.اولش خوب بود زدیم رقصیدیم,رقصونیدماما بعدش یه آدم احمق یه نارنجک انداخت وسط جمعیت.رفیقم گفت آقا چرا اینکارو کردی ؟طرف نه گذاشت نه برداشت راست زد تو صورت این.ماهم اومدیم جدا کنیم دیدیم 14/15 نفرن اومدیم در بریم دیدم2نفر از پشت سر دارن با مشت میزنن تو سرم هم برگشتم یه نارنجک راست انداخت جلوی پام یه دودی بلند شد هیچی ندیدم همین طوری اومدم عقب که فرار کنم دیدم داییمو از موهاش و لباسش گرفتن دارن 5 نفره میزنن اونطرف هم سه تا از رفیقام در رفتن.یکی دیگه از رفیقام تیم پو(ضرب) دستش بود با همون همچین گذاشت تو سر یکی از اون 5 نفر که در جا افتاد خودش هم اومد در بره یه کله ملاق خور رو زمین منم هم زمان برگشتم با پام تو صورت یکی شو زدم با مخ خورد زمینیه تک راست هم تو صورت یکی دیگه داییم هم یه تک گذاشت تو دماغ یکیشون ول کردن بعد در رفتیم.یعنی شب چهار شنبه سوری مونو به فنا دادن.این وسط یه گوشی گلکسی s2گم شد یه گوشی سامسونگ دوتا دسته کلید با یه تیم پو(ضرب)دوتا پا زخمی شد یه لب پاره شد خلاصه زدن حسابی خوشحالیمونو به باد دادن
1391/12/23 - 01:18سلام نخیر ما این هفته پیشواز گرفتیم چو روایت زیاد بود گفتیم هم این هفته بگیریم هم هفته ی دیگه
1391/12/23 - 01:20سلام
1391/12/23 - 01:21سلااام..
1391/12/23 - 01:21سلام اقا مصطفی.سلام مونا خانم
1391/12/23 - 01:26محمد نخندخنده نداره باید واسمون غصه بخوری
اومدین بترکونین
1391/12/23 - 01:28زندن ترکوندنتون
ناجورررررررررررررررر
1391/12/23 - 01:33فکر کنم چشممون کردنجو گیر شده بودیم فرانت میزدیم بک در جا میزدیم کلا حرکت نمایشی میزدیم میرقصیدیم همه خوششون اومده بود هی میگفتن بیاین وسط یعنی اینقدر مواد محترقه با خودم آورده بودم که اگه مامورا میگرفتنم باید تیم خنسا کننده بمب خبر میکردن که از جیب هام بتونن در بیارن