یافتن پست: #فکرش

Hamid
pixha.net_1 (1).jpg Hamid
قبل از ازدواج

پسر: بالاخره موقعش شد. خیلی انتظار کشیدم.
دختر: می‌خوای از پیشت برم؟
پسر: حتی فکرشم نکن!
دختر: دوسم داری؟
پسر: البته! هر روز بیشتر از دیروز!
دختر: تا حالا بهم خیانت کردی؟
پسر: نه! برای چی می‌پرسی؟

دختر: منو می‌بوسی؟
پسر: معلومه! هر موقع که بتونم.
دختر: منو می‌زنی؟
پسر: دیوونه شدی؟ من همچین آدمی‌ام؟!
دختر: می‌تونم بهت اعتماد کنم؟!
پسر: بله.
دختر: عزیزم!

بعد از ازدواج
کاری نداره! از پایین به بالا بخون
... ادامه
دیدگاه · 1391/08/4 - 13:53 ·
10
Mostafa
Mostafa
داستانک | اطلاعـات لطفـا!
وقتی خیلی کوچک بودم، اولین خانواده ای که در محلمان تلفن خرید ما بودیم. هنوز جعبه قدیمی و گوشی سیاه و براق تلفن که به دیوار وصل شده بود به خوبی در خاطرم مانده.
قد من کوتاه بود و دستم به تلفن نمی رسید، ولی هر وقت که مادرم با تلفن حرف میزد می ایستادم و گوش میکردم و لذت میبردم.

بعد از مدتی کشف کردم که موجودی عجیب در این جعبه جادویی زندگی میکند که همه چیز را می داند. اسم این موجود عجیب "اطلاعات لطفا" بود که به همه سوال ها پاسخ می داد، ساعت درست را میدانست و شماره تلفن هر کسی را به سرعت پیدا میکرد.

بار اولی که با این موجود عجیب رابطه برقرار کردم روزی بود که مادرم به دیدن همسایه مان رفته بود. رفته بودم در زیر زمین و با وسایل نجاری پدرم بازی میکردم که با چکش کوبیدم روی انگشتم.
دستم خیلی درد گرفته بود ولی انگار گریه کردن فایده نداشت، چون کسی در خانه نبود که دلداریم بدهد.

انگشتم را کرده بودم در دهانم و همینطور میمکیدمش و دور خانه راه میرفتم. تا اینکه به راه پله رسیدم و چشمم به تلفن افتاد! فوری چهار پایه را آوردم و رفتم رویش ایستادم. تلفن را برداشتم و در دهنی تلفن ک
... ادامه
Noosha
Avazak_ir-Love10194.jpg Noosha
ارزانتر از آنچه که فکرش را بکند بود اما برای من گران تمام شد..
MONA
MONA
همین برای آرامش من کافیست که

لا به لای این همه ستاره

این همه کهکشان

در اوراق هزاره ها وساعت ها

با تو بر یکـــــــ سیاره

در یکــــــ عصر

زندگـــــی کرده ام

فکرش را بکـــن.....
... ادامه
رضا
رضا
پرسه های شبانه .
محمد
محمد
سلامتی اونی که با این که در مورد هزار تا چیز صحبت میکنه ولی تو فکرش فقط یه چیزه “عشقش”
Seddigheh
Seddigheh
باید فکرش را میکردم؛<br><br>وقتی میگویند: "دنیا کوچک است..." یعنی چه؟<br><br>آنها هم می دانستند،<br>تمام دنیای من خلاصه می شود در، عرض شانه های مردانه ات<br><br>به همان کوچکی... با همان عظمت...<br><br>.
... ادامه
محمود داداشی نیاکی
shooneh.jpg محمود داداشی نیاکی
باید فکرش را میکردم وقتی میگویند: دنیا کوچک است، یعنی چه؟! آنها میدانستند تمام دنیای من خلاصه میشود به عرض شانه هایت.... به همان کوچکی... با همان عظمت...
... ادامه
[لینک]
صفحات: 4 5 6 7 8

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ