یافتن پست: #فکر

رضا
رضا
F5 کیبورد دیگه خوب همکاری نمیکنه فکر کنم باید کیبورد رو دستکاری کنم زیر دگمه ها کثیف شده .
دیدگاه · 1394/09/1 - 13:45 ·
3
مرجان بانو :)
236x343_1447646673254956.jpg مرجان بانو :)
bamdad
photo_2015-11-17_17-22-44.jpg bamdad
فکر کن این گاوه بشینه رو کاپوت پراید..
{-15-}
دیدگاه · 1394/08/26 - 17:23 ·
2
مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
آهنگ حالت چطوره عشقم.... فریدون و دیگر هیچ! :)
3 دیدگاه · 1394/08/25 - 19:56 توسط Mobile ·
5
مرجان بانو :)
236x274_1447657154234842.jpg مرجان بانو :)
bamdad
photo_2015-11-15_17-26-14.jpg bamdad
فکر کنم برای استفاده از این توالت فرنگی باید گواهینامه داشته باشی
{-33-}
bamdad
bamdad
پدری برای تولد دخترش فکر کرد بهترین کادو دنیا را بگیرد

یک مرسدس بنز

یک ویلا کنار دریا

یک ماه سفر دور دنیا

به دخترش گفت کدام را میخواهی ؟

اشک درون چشمان دخترک جمع شد

و دستان پدر را گرفت و با صدایی لرزان گفت:

شوهـــــــــــــر میخوام

{-105-}{-105-}
bamdad
photo_2015-11-12_17-21-01.jpg bamdad
آخرین عکس گرفته شده از ، هیولای مخوف و وحشتناک
{-166-}
bamdad
photo_2015-11-11_19-45-59.jpg bamdad
منم اول فکر کردم واقعا گیتار دستش گرفته
{-29-}
رضا
رضا
اینقدر تو سریالهای ایرانی از کلمه استفاده کردن فکر کنم همه بچه ها یاد گرفتن تو سریالهای دیگه فحش جدید جایگزین بشه حتما .
دیدگاه · 1394/08/19 - 22:15 ·
4
bamdad
photo_2015-11-10_21-30-21.jpg bamdad
آدم فکر میکنه عروسکه
:)
رضا
رضا
30 آبان بین و . نظرتون چیه ؟ Mohammad و bamdad
مرجان بانو :)
236x419_1446399319564642.jpg مرجان بانو :)
همینجوری یهویی ....
16 دیدگاه · 1394/08/17 - 20:19 توسط Mobile ·
3
رضا
رضا
نرم افزار پس از نصب وقتی بازش کردم پیشنهاد دانلود یک بسته اضافه رو داد تایید کردم هنوز داره تفکر میکنه چه جوری دانلودش کنه .
دیدگاه · 1394/08/16 - 21:09 ·
3
مرجان بانو :)
images مرجان بانو :)
ما که نداریم خوش بحال اونایی که دارن {-7-}
مرجان بانو :)
images مرجان بانو :)
{-41-} بودن و حس خوبش
مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
شرمنده زیاد امروز نبودم سربسرتون بذارم محبورا رفته بودم آزمایشگاه 8-9 تا شیشه خونه دادم دیگه خونی تو تنم نموند شیطونی کنم :|
رضا
01003096.jpg رضا
مرجان بانو :)
images مرجان بانو :)
:)
مرجان بانو :)
images مرجان بانو :)
{-41-}
صوفياجون
عکس۰۹۵۱.jpg صوفياجون
تموم شد امروز دادم بخار اوردم خونه زدم دورشو با اتو زود گذاشتم سرجاشون فقط دوتای بالا سمت راست و چپ گوشه کمی ضایع شده جاش کوچکتر از بقیه است نتونستم سایزشو کوچیک کنم {-9-}{-38-} درکل خوب شده مگه نه؟{-57-}{-57-}{-36-}{-30-}لام
5 دیدگاه · 1394/08/11 - 23:38 در Art ·
6
رضا
رضا
بالاخره یک لینک خوب واسه پخش زنده شبکه سه پیدا کردم داره خوب استریم میشه .
مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
دوست داشتن ، ساده ترین و زیباترین احساس است.... دوست داشتن یعنی ..... بعد از ظهر یک روز تعطیل سه ساعت روی مبل ، درآغوش هم و جاذبه ، وِلــو، هر دو در سکوت فکر می کنیم ... گاهی بلند بلند فکرمان را با هم شریک می شویم بلند بلند از ته دل می خندیم .... ساعت چند است ؟ سه ساعت ؟؟؟ به ساعت روی دیوار شک می کنیم و سیگاری از پاکتش در می آوریم و به دنبال فندک که زیر یکی از ما گم شده، می گردیم و سیگاری شریکی روشن می کنیم و ناگهان در معجزه ای عجیب ، هر دو هوس چای می کنیم ..... فقط من و تو می دانیم که در این لحظه سخت ترین کار دنیا ، بلند شدن و رفتن به آشپزخانه است خود را به مردن می زنم و هرچه کلک بلدم رو می کنم که تو بروی واینقدر مهربانی که گول می خوری در راه آشپرخانه می خندی و زیر لب می گویی : * بدجنس * من بر می گردم و نگاهت می کنم باورم نمی شود ولی از اینکه اینجا نیستی ، دلم برایت تنگ می شود دوست داشتن یعنی جای خالیت احساس شود حتی اگر در آشپزخانه ای ..... ( من ِ بد ِ دوستداشتنی )
... ادامه
4 دیدگاه · 1394/08/11 - 20:19 توسط Mobile ·
4
bamdad
photo_2015-11-02_20-08-03.jpg bamdad
مدیونین اگه فکر کنین من جاسوس مامانم

فقط یکم بابامو زیر نظر دارم
:)
bamdad
bamdad
همسر يکي از فرمانده‌هانِ پاسگاه،
که به تازگي ازدواج کرده،
و چندين ماه از زندگي‌شان،
دور از شهر و بستگان،
در منطقه‌ی خدمتِ همسرش مي‌گذشت،
بدجوري دلتنگِ خانواده‌ی پدري‌اش شده بود..

او چندين بار از شوهرش درخواست مي‌کند
که براي ديدنِ پدر و مادرش،
به شهرشان، به اتفاقِ هم،
يا به تنهايي مسافرت کند،
ولي شوهرش،
هربار، به بهانه‌اي از زير بارِ موضوع شانه خالي مي‌کرد..

زن که در اين مدت،
با چگونه‌گيِ برخوردِ مامورانِ زير دستِ شوهرش،
و مکاتبه‌ی آن‌ها برايِ گرفتنِ مرخصي و سایر امورِ اداری،
کم و بيش آشنا شده بود،
به فکر مي‌افتد که
حالا که همسرش به خواسته‌ی وي اهميت نمي‌دهد،
او هم به‌صورتِ مکتوب،
و همانندِ سایرِماموران،
براي رفتن و ديدار با خانواده‌اش،
درخواست مرخصي بکند.

پس
دست به کار شده و
در کاغذي،
درخواستِ کتبي‌ای، به اين شرح،
خطاب به همسرش مي‌نويسد:

از :سمیرا
به :جناب آقای حسن . . . فرمانده‌ی محترم پاسگاه . . .

موضوع : درخواستِ مرخصی

احتراما به استحضار می رساند که
اين‌جانب سمیرا
همسرِ حضرت‌عالي،
که مدت چندين ماه است،
پس از ازدواج با شما،
دور از خانواده و بستگانِ خود هستم،
حال که شما به‌دليلِ مشغله‌ی بيش از حد،
فرصتِ سفر و ديدار با بستگان را نداريد،
بدين‌وسيله از شما تقاضا دارم که با مرخصيِ اين‌جانب،
به مدتِ 15 روز،
براي مسافرت و ديدنِ پدر و مادر واقوام، موافقت فرمایيد....

با احترام
همسر دلبند شما سمیرا

و نامه را در پوشه‌ی مکاتباتِ همسرش مي‌گذارد...
چند وقت بعد،
جوابِ نامه، به اين مضمون،
به دست‌اش رسید:

سرکار خانم سمیرا همسر عزیز من

عطف به درخواستِ مرخصيِ سرکارِ عالي،
جهت سفر، برايِ ديدار با اقوام،
بدین‌وسیله اعلام می‌دارد،
با درخواستِ شما،

به‌ شرطِ تعیينِ جانشين،
موافقت مي‌شود....

فرمانده‌ی پاسگاه

{-7-}
صفحات: 10 11 12 13 14

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ