حموم رفتن زمان ما :
میرفتیم تو حموم
یه شیرو باز میکردیم، دندونامون میریخت کف حموم از سرما!
اون یکیو باز میکردیم، مث آب سماور در حال جوش بود!
یه عر میزدیم از سوزش،
مامانمون مى زد پس کله مون که اذیت نکن، آروم بگیر.
بعد با اون صابون زرد گنده ها که مثه چرکِ خشکیده بود، میفتاد به جونمون
تا حدى که چشمامون از کاسه دربیاد!
یعنى ما از نظر مامانمون کثافتى بودیم که میخوایم در مقابل نظافت مقاومت کنیم!
بعد یه جورى چنگ میزد موهامونو که انگار داعش به شپشا حمله کرده
بعدش با شامپوى پاوه کل هیکلمونو غربال گرى میکردن!
بعد از همه اینا جان گُدازترینش کیسه کشیدن بود!
دو لایه از پوستمونو بر میداشتن،
فک میکردن چرکه! باز ادامه میدادن.
بعدِ حموم صدتا لباس تنمون میکردن،
یه روسرى به کله مون، یه یقه اسکى هم روى همش.
بعد از شدت کوفتگى و خستگى بیهوش میشدیم، میگفتن: ببین چه راحت خوابیده!!
چی شد ؟
1395/03/30 - 13:19برنامه هام بهم خورد
1395/03/30 - 13:32دیگه معلوم نیست اصلا بشه یا نه
امیدوارم درست بشه .
1395/03/30 - 13:34این ماه رمضون انقدر بدم میاد ک خدا میدونه دوتا از بدترین اتفاقات زندگیم تو این ماه یش اومده همیشه ضربه های بد خوردم تو این ماه
1395/03/30 - 13:37هیچی فعلا یه گره افتاد تو کارم برنامه سفرم هم بهم خورد
1395/03/30 - 16:19انشاءالله هر چی خوبه همون بشه
1395/03/30 - 18:38