کودکی به پدرش گفت:
«پدر دیروز سر چارراه حاجی فیروز دیدم.
بیچاره! چه اداهایی از خودش در می آورد
تا مردم به او پول بدهند،ولی پدر،
من خیلی از او خوشم آمد،نه به خاطر
اینکه ادا در می آورد و می رقصید،به خاطر
اینکه چشم هایش خیلی شبیه تو بود ...»
از فردا،مردم حاجی فیروز را با
عینک دودی سر چارراه می دیدند
خیلی خوبه منم دوستش دارم . امید زحمتش رو کشیده . دست امید عزیز درد نکنه .
1392/01/4 - 03:46دستش درد نکنه..جالب شده..
1392/01/4 - 03:47ممنون قرار بود تو صفحه بیاد من سرعت نتم ایبن ماه لاک پشتیه در حد 3 کیلوبایت دیگه حوصله نکردم درستش کنم
1392/01/4 - 12:54