یافتن پست: #قدم

صوفياجون
Mehdi Moghaddam - Dobareh Del Dad.jpg صوفياجون
صوفياجون
صوفياجون

{-41-}{-41-}{-41-}{-23-}
من اونیم که سایه ام نداشت

دلش رو توی کوچه جا گذاشت

همون که تو دلش غمارو کاشت

غیر از این سکوت چیزی برنداشت


من اونیم که گریه می کنه

همون که بغض و ول نمی کنه

همون که هیچکی باورش نکرد

اشک و عاشق گونه می کنه

صدام که سر به آسمون کشید، دلای عاشق و به این جنون کشید

خدا ببخشه اونو که نموند

که قلب سادمو اون به خون کشید

عشق ادعا سرش نشد، آخرش نشد

که یاد من بره

آسمونو باورش نشد ، کبوترش نشد

دوباره بپره

من اونیم که خیره رو دره، خوشیشو میده غصه می خره

که حالش از همیشه بدتره

دل نمیده و دل نمی بره

کسی که با کسی قدم نزد

تو خونه عکسی غیر غم نزد

سری به قلب عاشقم نزد

اونکه رو دلم زخم کم نزد

{-60-}{-6-}{-109-}{-35-}{-35-}{-35-}
bamdad
bamdad
ıllı YAŁĐA ıllı
خوب ببین...

زندگی زیباست...

رنگارنگ است...

روزها خوبند...

ماه ها بهترند...

و سالها عالی ترند...

می گذرند....

و تو تمامی خوبی ها را تجربه میکنی...

قدم هایت که ایستاد...

روبرویِ خدایی...
حمید
12ح.jpg حمید
آدم هایی رو میشناسم که با دیدن همچین آدم هایی

زمین و زمان را مقصر میگیرند،

در حالی که خودشون

هیچگاه کوچکترین قدمی برای کمک بهشون برنداشتن..

درسته دوست من؟؟!!!
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/25 - 11:52 ·
6
bamdad
bamdad
گفته بودم دیگر نخواهم نوشت
اما...
وقتی که ذهنم پر از تو باشد
تمام جدول ضرب، تمام چند مجهولی ها
با تو حل می شود...
تمام خیابان هایی که مرا قدم می زنند
در تو ختم می شوند
وقتی که ذهنم پر از تو باشد
... ادامه
حمید
ححججاابب.jpg حمید
میجنگم

میجنگیم

با مسخره کردنهایتان

تیکه انداختن هایتان میجنگم

با تمسخر چادر سیاهم میجنگم

اره سیاه میپوشم سیاهی که واسه تو رنگ عشقه ولی وقتی چادرسیاه سر من میبینی میگی چه بیریخته

با سیاهی چادرم کور میکنم چشمچرانان را

میجنگم با گرگانی که تو دست در دست انان در خیابان قدم میزنی

در بین این همه سیاهی قلبیست شیشه ای که تو با این زیبایی ظاهری ارزوی داشتنش را داری
قلبی که من دارم تو نداری
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/23 - 23:05 ·
7
bamdad
bamdad
همه شب از پنجره اتاق درختان را تماشا می کنم...رقص لاله عباسی ها در باد؛نور کم سوی چراغ ها و راهروهای خالی؛خالی از حضورت .و قدم هایت....کاش بودی،تا دلم اینقدر تنها نبود.
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/23 - 17:04 ·
5
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
سلام به همگی
bamdad
bamdad
بی آنکه چیزی بگویی

قدم هایت تندتر میشود

به خانه میرسی

لابلای کتابت شعری است

که سیگارت را روشن میکند...!!!!
دیدگاه · 1392/12/22 - 12:51 ·
4
bamdad
bamdad
گاهي برو...گاهي بمان

گاهي بخند...گاهي گريه كن

گاهي قدم بزن...گاهي سكوت كن

گاهي اعتمادكن...گاهي ببخش

گاهي زندگي كن...گاهي باوركن

گاهي بزرگ باش...گاهي كوچك باش

گاهي چترباش...گاهي باران باش

گاهي همه چيز...گاهي هيچ چيز

اماهميشه وهميشه انسان باش......
... ادامه
صوفياجون
صوفياجون
bamdad
bamdad
حالا که میروی کمی آهسته قدم بردار
نترس !!! دل شکسته ام به پای تو نمیرسد
لطفا پشت سرت ، در زندگی را هم ببند ؛ خسته ام …
دیدگاه · 1392/12/18 - 20:03 ·
2
bamdad
bamdad
هر بار که زیر برف قدم میزنیم..

دروغ چرا....

سرشار از گرمای تب داری میشوم

که این انجماد سر سخت وجودم را ذره ذره آب میکند

روزهای برفی...

کنار..همراهی ساده ...بی پیرایش..._چون "تو"

و تلاقی نگاه ها..

ومن چه مستانه باورت دارم

و افسون افسونگری چشمانت شده ام

_خاطراتی مبهم_

همه شان را دوست دارم

_توهم شیرین_

زین پس قدر خلوتهایمان را خواهم دانست

دوست دارم دستانت را

دور گردن احساسم بپیچی...
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/17 - 20:54 ·
7
darya
darya
توکل یعنی اینکه با ایمان در راهی قدم بگذاری که هیچکس با تو نیست ، آنوقت می بینی کسانی که فکرش را هم نمی کرده ای در این راه با تو همراه خواهند شد …
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/16 - 18:20 ·
4
bamdad
bamdad
ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ


ﻭ ﺑﻲ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ ﻗﺪﻡ ﺑﻪ ﻗﺪﻡ ﻗﺪ ﻣﻴﮑﺸﻢ


ﺳﻬﻢ ﺍﻣﺮﻭﺯﻫﺎﻱ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﻟﺘﻨﮕﻲ


ﭼﺸﻤﻬﺎﻱ ﺧﻴﺮﻩ ﺑﻪ ﺭﻭ ﺑﺮﻭﻳﻲﺳﺖ


ﮐﻪ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻧﻴﺴﺘﯽ...
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/16 - 09:29 ·
4
nader melody
nader melody
گآهی وقتــــ ها...

دلتـــ ميخوآهـــد...

يكي را صدآ كني و بگويي:

"سلــــام...مي آيي قدم بزنيم؟!..."

گآهي...

آدم چه چيز هآي ســــــآدـهـ اي را ندآرد...
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/14 - 12:33 ·
3
شهرزاد
f4460c77c2dee7b01.jpg شهرزاد
تلفنی ‌ست که زنگ می‌ زند مُدام
صدای غریبه ‌ای‌ ست که سراغِ دیگری را می‌گیرد از من!
یک‌ شنبه‌ سوت ‌وکوری ‌ست که آسمانِ ابری‌ اش ذرّه‌ ای آفتاب ندارد
حرف‌ های بی‌ ربطی‌ ست که سر می ‌بَرَد حوصله ‌ام را
تنهایی زل ‌زدن از پشتِ شیشه ‌ای‌ ست که به شب می‌رسد
فکرکردن به خیابانی ‌ست که آدم‌ هایش قدم‌ زدن را دوست می ‌دارند
آدم‌ هایی که به خانه می ‌روند و روی تخت می‌ خوابند و چشم‌هایشان را می ‌بندند امّا خواب نمی‌‌ بینند
آدم‌ هایی که گرمای اتاق را تاب نمی‌ آورند و نیمه‌ شب از خانه بیرون می ‌زنند
تنهایی دل ‌سپردن به کسی‌ ست که دوستت نمی ‌دارد
کسی که برای تو گُل نمی‌ خَرَد هیچوقت
کسی که برایش مهم نیست روز را از پشتِ شیشه‌ های اتاقت می ‌بینی هر روز
تنهایی اضافه ‌بودن‌ است در خانه ‌ای که تلفن هیچوقت با تو کار ندارد
خانه ‌ای که تو را نمی‌ شناسد انگار
خانه‌ ای که برای تو در اتاقِ کوچکی خلاصه شده است
تنهایی خاطره ‌ای‌ست که عذابت می‌دهد هر روز
خاطره‌ ای که هجوم می ‌آوَرَد وقتی چشم ‌ها را می ‌بندی
تنهایی عقربه‌ های ساعتی ‌ست‌ که تکان نخورده‌ اند وقتی چشم باز می‌کنی
تنهایی انتظارکشیدنِ توست وقتی تو نیستی
وقتی... تو رفته‌ای از این خانه...
وقتی... تلفن زنگ می ‌زند امّا غریبه‌ ای سراغِ دیگری را می ‌گیرد...
وقتی... در این شیشه ‌ای که به شب می‌رسد خودت را می‌بینی هر شب...
" دریتا کمو - ترجمه محسن آزرم "
... ادامه
صفحات: 9 10 11 12 13

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ