نگارم .... دلم خواست که نازت بِخرَم، حرفی هست؟! تا شوی رونقِ شام وُ سَحرَم، حرفی هست؟! نذرِ دل بود غرورم کفِ پایت اُفتد پردهیِ صبر به پیشت بِدَرَم، حرفی هست؟! از بخارایِ دلم سینه کِشان میآیم بر سمرقندِ لبت، جان سِپُرَم، حرفی هست؟! من دلمخواست تو را مجنون وُفرهاد سازم خود که لیلی تر وُ شیرین ترم، حرفی هست؟! آنچنان در بغلت محو شَوم، گُم گردم تا نیابد کسی از من اثرم، حرفی هست؟! من دلمخواست که عاشق بِشوم، دَندَم نرم! آبرو از دلِ شیدا بِبرَم، حرفی هست؟!
... ادامه