یافتن پست: #مسجد

۩ محمد امین ۩
۩ محمد امین ۩
خیلی هم منتظرم امشب برم مسجد {-41-}
Mostafa
Mostafa
نه مرادم نه مریدم
نه پیامم نه کلامم
نه سلامم نه علیکم
نه سپیدم نه سیاهم

نه چنانم که تو گویی
نه چنینم که تو خوانی
و نه آنگونه که گفتند و شنیدی
نه سمائم نه زمینم

نه به زنجیر کسی بسته‌ام و بردۀ دینم
نه سرابم
نه برای دل تنهایی تو جام شرابم
نه گرفتار و اسیرم
نه حقیرم
نه فرستادۀ پیرم
نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم
نه جهنم نه بهشتم
چُنین است سرشتم

این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم
بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم...

گر به این نقطه رسیدی
به تو سر بسته و در پرده بگویــم
تا کســی نشنـود این راز گهــربـار جـهان را
آنچـه گفتند و سُرودنـد تو آنـی
خودِ تو جان جهانی
گر نهانـی و عیانـی
تـو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی

تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی
تو خود اسرار نهانی

تو خود باغ بهشتی
تو بخود آمده از فلسفۀ چون و چرایی
به تو سوگند
که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی، در همه افلاک بزرگی
نه که جُزئی
نه که چون آب در اندام سَبوئی
تو خود اویی بخود آی
تا در خانه متروکۀ هرکس ننشـــینی و
بجز روشنــی شعشـعۀ پرتـو خود هیچ نبـینـی
و گلِ وصل بـچیـنی....

مولانا
... ادامه
Mostafa
Mostafa
نه مرادم نه مریدم
نه پیامم نه کلامم
نه سلامم نه علیکم
نه سپیدم نه سیاهم

نه چنانم که تو گویی
نه چنینم که تو خوانی
و نه آنگونه که گفتند و شنیدی
نه سمائم نه زمینم

نه به زنجیر کسی بسته‌ام و بردۀ دینم
نه سرابم
نه برای دل تنهایی تو جام شرابم
نه گرفتار و اسیرم
نه حقیرم
نه فرستادۀ پیرم
نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم
نه جهنم نه بهشتم
چُنین است سرشتم

این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم
بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم...

گر به این نقطه رسیدی
به تو سر بسته و در پرده بگویــم
تا کســی نشنـود این راز گهــربـار جـهان را
آنچـه گفتند و سُرودنـد تو آنـی
خودِ تو جان جهانی
گر نهانـی و عیانـی
تـو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی

تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی
تو خود اسرار نهانی

تو خود باغ بهشتی
تو بخود آمده از فلسفۀ چون و چرایی
به تو سوگند
که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی، در همه افلاک بزرگی
نه که جُزئی
نه که چون آب در اندام سَبوئی
تو خود اویی بخود آی
تا در خانه متروکۀ هرکس ننشـــینی و
بجز روشنــی شعشـعۀ پرتـو خود هیچ نبـینـی
و گلِ وصل بـچیـنی....

مولانا
... ادامه
Mostafa
Mostafa
مسجد
amir
amir
♥هـــُدا♥
جــدایی (1305).jpg ♥هـــُدا♥
مادرمــــ میگفت:شنیده ام پـــسرهمسایه خیلـــی مومن است...

نمازش ترکـــ نمیشود،زیارت عاشورامیخواند،روزه میگیرد،مسجدمیروم...خیلی با خداســـت

لحظه ای دلــــم گرفت...دردل فریاد زدم...

باورکنـــیدمـــن هم ایمان دارم،نماز نمیخوانــــم

ولـــی لبخندروی لبهای مادرم خـــدارابه یادم می اورد

دستهای پینه بسته پـــدرم رادستهای خدا میبینـــم...

زیارت عاشورانمیخوانم ولــی گریه یتیمی در دلـــم عاشوراب پــا میکند...

مـــن روزه نمیگیرم....

ولـــی هرروز از آن دخترک فال فروش فالی میخرم که هیچوقت نمیخوانــم...

مســــجدمن خانه مادربزرگ پیروتنهایم است که با دیدن مــــن کلی دلش شاد

میشود...

خــــدای من نگاه مهربان دوستی است که در غمهـــا تنهایم نمیگذارد...

بــترای من تولد هرنوزادی تــــولد خـــــــــداست......

وهربوســـه ی عاشقانه ای تجــــلی او........

مادرم...خدای من و خدای پسرهمسایه یکیســــت...

فقط من جوردیگری اورامیشناسم وبه او ایمان دارمـــــــ....

خدای مـــن دوست انسانهاست.....نــــــه پادشاه انهــــا..
... ادامه
LeilA
LeilA
یک بار ی حاج اقا با یه خیاط ازدواج می کنه زنه هی کتاب نوحه حاج اقا رابر می داشت حاج اقا هم کتاب خیاطی خانمه را برمی داشت بعد حاج اقا رفت حاج اقا رفت مسجد توی مسجد گفت هر چی من گفتم تکرار کنید دور کمر کبری خانم ابوالفضل
... ادامه
دیدگاه · 1392/03/27 - 20:53 ·
5
MahnaZ
MahnaZ
مسلمان
جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت : بین شما کسی هست که مسلمان باشد ؟
همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکمفرما شد ،
بالاخره پیرمردی با ریش سفید از جا برخواست و گفت : آری من مسلمانم
جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت با من بیا ، پیرمرد بدنبال جوان براه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند،
جوان با اشاره به گله گوسفندان به پیرمرد گفت که میخواهد تمام آنها را قربانی کند و بین فقرا پخش کند و به کمک احتیاج دارد،
پیرمرد و جوان مشغول قربانی کردن گوسفندان شدند و پس از مدتی پیرمرد خسته شد و به جوان گفت
که به مسجد بازگردد و شخص دیگری را برای کمک با خود بیاورد
جوان با چاقوی خون آلود به مسجد بازگشت و باز پرسید : آیا مسلمان دیگری در بین شما هست ؟
افراد حاضر در مسجد که گمان کردند جوان پیرمرد را بقتل رسانده نگاهشان را به پیش نماز مسجد دوختند،
پیش نماز رو به جمعیت کرد و گفت : چرا نگاه میکنید ،
به عیسی مسیح قسم که با چند رکعت نماز خواندن کسی مسلمان نمیشود !!!
... ادامه
♥هـــُدا♥
667019_6OoeRPfv.jpg ♥هـــُدا♥
فاحشه زكات نميدهد
شايد خود محتاج تر است
فاحشه نماز نميخواند
شايد از خدا ميترسد
فاحشه مسجد نميرود
... شايد از بنده خدا ميترسد
و بترس اگر آن بنده تويي
هيچکس آنقدر پاک نيست که ديگري را قضاوت کند!
... ادامه
Mostafa
Mostafa
صد سال ره مسجد و میخانه بگیری / عمرت به هدر رفته اگر دست نگیری

بشنو از پیر خرابات تو این پند / هر دست که دادی به همان دست بگیری . .
دیدگاه · 1392/03/14 - 15:18 ·
6
عسل
عسل
خدایا

من دوست دارم در خیابان با کفش هایم راه بروم و به تو

فکر کنم تا این که در مسجد بنشینم و به کفش هایم فکر

کنم

"دکتر علی شریعتی"
... ادامه
دیدگاه · 1392/02/31 - 00:33 ·
7
LeilA
LeilA
دیشب خواب دیدم دارم میرم تو استخر زنـونه، تا درو وا کردم گوشه بالاي خوابم نوشت: M3-8 بعد هـم صفحه پیوندها باز شد، یهـو از تو یه مسجد سر درآوردم. :| !‬
دیدگاه · 1392/02/29 - 00:52 ·
6
Mostafa
Mostafa
دیشب خواب دیدم دارم میرم تو استخر زنـونه، تا درو وا کردم گوشه بالا خوابم نوشت: M3-8 بعد هـم صفحه پیوندها باز شد، یهـو از تو یه مسجد سر درآوردم..... :|
Mostafa
562434_369027106536861_652925062_n.jpg Mostafa
هنر نزد ایرانیان است و بس...

رقص رنگ و نور در "مسجد نصیرالملک" شیراز
دیدگاه · 1392/02/23 - 02:03 ·
3
ebrahim
ebrahim
میگویند حدود ٧٠٠ سال پیش، در اصفهان مسجدی میساختند.
روز قبل از افتتاح مسجد، کارگرها و معماران جمع شده بودند و آخرین خرده کاری ها را انجام میدادند.
پیرزنی از آنجا رد میشد وقتی مسجد را دید به یکی از کارگران گفت: فکر کنم یکی از مناره ها کمی کجه!
کارگرها خندیدند. اما معمار که این حرف را شنید، سریع گفت : چوب بیاورید !
کارگر بیاورید ! چوب را به مناره تکیه بدهید. فشار بدهید.
فششششششااااررر...!!!
و مدام از پیرزن میپرسید: مادر، درست شد؟!!
مدتی طول کشید تا پیرزن گفت : بله ! درست شد !!! تشکر کرد و دعایی کرد و رفت...
کارگرها حکمت این کار بیهوده و فشار دادن مناره را پرسیدند ؟!
معمار گفت : اگر این پیرزن، راجع به کج بودن این مناره با دیگران صحبت
میکرد و شایعه پا میگرفت، این مناره تا ابد کج میماند و دیگر نمیتوانستیم
اثرات منفی این شایعه را پاک کنیم...
این است که من گفتم در همین ابتدا جلوی آن را بگیرم
... ادامه
Noosha
0.jpg Noosha
(مسجد آبی رنگ)
این مسجد که در عهد سلطان احمد ساخته شده تنها مسجد ۶ مناره استانبول است. کاشی های آبی ایزنیک داخل مسجد، گنبد عظیم مرکزی و محراب زیبای آن بسیار خیره کننده هستند.
... ادامه
Noosha
0.jpg Noosha

این بازار وسیع، یکی از مشهورترین بازارهای استانبول است. در حالیکه سقف و راهرو های این بازار با تزئینات زیبای خود قدمت بازار را نشان میدهند، بیش از ۴۰۰۰ غرفه آن، محصولات محبوب توریست ها را میفروشند و فضایی بی انتها را به نمایش میگذارند. در این مجموعه همچنین دو مسجد، صرافی های متعدد و کافه های بسیار نیز دیده میشود.
... ادامه
Noosha
0.jpg Noosha

حاجیا صوفیا یا ایا صوفیه که معنای لغوی آن کلیسای معرفت الهی است، یکی از معماری های قابل توجه بیزانسی محسوب میشود. ارتفاع گنبد عظیم این بنا ۵۶ متر است و به گونه ای طراحی شده که به نظر در فضا معلق میاید و نماد بهشت محسوب میشود. از آثار هنری برجسته این مسجد میتوان به موزاییک های بیزانسی و سپرهای عظیم دایره ای شکل عثمانی که بر روی آنها آیات قرآنی نوشته شده اشاره کرد.
... ادامه
Noosha
_igp5370aa.jpg Noosha

ایاصوفیه واقع در استانبول در اصل یک کاخ پادشاهی بوده است که در قرن ششم برای امپراتور روم شرقی، جاستینیان اول، ساخته شد. این شاهکار مهندسی رومی، با گنبد عظیمش (به قطر 31 متر یا 102 فوت) فضایی را می پوشاند که تا بیش از 1000 سال بزرگترین فضای بسته دنیا بود. این کلیسا در سال 1204 در جنگ صلیبی چهارم به تاراج رفت و در قرن پانزدهم وقتیکه عثمانی ها شهر را فتح کردند، تبدیل به مسجد شد. ایاصوفیه در سال 1935 تبدیل به موزه شد و حالا یکی از جاذبه های اصلی ترکیه است.
... ادامه
Noosha
Kocatepe-Camii-Mosque-Ankara6-300x170.jpg Noosha
Kocatepe Camii
یکی از مهمترین و با عظمت ترین مکان های تاریخی ترکیه.
... ادامه
Mohammad
Mohammad
اهل نماز و مسجد شدن با خواندن ء
Noosha
مسجد-جامع-کبیر-یزد.jpg Noosha
جامع کبیر
... ادامه
صفحات: 3 4 5 6 7

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ