اولا مگه تایم ظرف شستن 12 شبه؟
دوما اگه بردن زباله کار ماست ظرفا هم دست شمارو میبوسه
سوما کارد بخوره به شکمت ..اگه درست نمیکردیم که تو الان رشد نمیکردی بشی این هوا
اولا و بالعکس شما هم خیلی تنبل و سستید و میزارید برای فردا صبح که دارید میرید بیرون
دوما که نظرت و با پستات هماهنگ کن یادم میاد بعضی از پستات از اینکه زن ضعیف باشه مخالف بودی...جدا از اون این ضعیفه اون قدری در توانش هست که ظرفارو رو سرت خراب کن
سوما کوفت میل کن شما کسی جلوتو نگرفته
چهارما حق باتوئه ریز میبینمت
Hello,
Is there anybody in there?
Just nod if you can hear me
Is there anyone home?
Come on
Now
I hear you're feeling down
I can ease your pain
Get you on your feet again
Relax
I'll need some information first
Just the basic facts
Can you show me where it hurts?
There is no pain you are receding
A distant ship's smoke on the horizon
You are only coming through in waves
Your lips move
But I can't hear what you're saying
When I was a child I had a fever
My hands felt just like
Two balloons
Now I've got that feeling once again
I can't explain
You would not understand
This is not how I am
I... Have become comfortably numb
O.K.
Just a little pin prick
There'll be no more aaaaaaaah!
But you may feel a little sick
Can you stand up?
I do believe it's working
Good
That'll keep you going through the show
Come on
It's time to go
There is no pain you are receding
A distant ship's smoke on the horizon
You are only coming through in waves
Your lips move
But I can't hear what you're saying
When I was a child
I caught a fleeting glimpse
Out of the corner of my eye
I turned to look but it was gone
I cannot put my finger on it now
The child is grown
The dream is gone
I... Have become comfortably numb
پسر فقيري که از راه فروش خرت و پرت در محلات شهر، خرج تحصيل خود را بدست مياورد يک روز به شدت دچار تنگدستي شد . او فقط يک سکه ناقابل در جيب داشت. در حالي که گرسنگي سخت به او فشار مياورد، تصميم گرفت از خانه اي تقاضاي غذا کند با اين حال وقتي دختر جواني در را به رويش گشود . دستپا چه شد و به جاي غذا يک ليوان اب خواست . دختر جوان احساس کرد که او بسيار گرسنه است برايش يک ليوان شير بسيار برزگ اورد پسرک شير را سر گشيده و آهسته گفت : چقدر بايد به شما بپردازم؟ دختر جوان گفت : هيچ . مادرمان به ما ياد داده در قبال کار نيکي که براي ديگران انجام ميدهيم چيزي دريافت نکنيم . پسرک در مقابل گفت : از صميم قلب از شما تشکر ميکنم . پسرک که هاروارد کلي نام داشت . پس از ترک خانه نه تنها از نظر جسمي خود را قويتر حس ميکرد بلکه ايمانش به خداوند و انسانهاي نيکوکار نيز بيشتر شد . تا پيش از اين او اماده شده بود دست از تحصيل بکشد. سالها بعد... زن جواني به بيماري مهلکي گرفتار شد . پزشکان از درمان وي عاجز شدند . او به شهر برزگتريمنقل شد.دکترهاروارد کلي براي مشاوره در مورد وضيعت اين زن فراخوانده شد. وقتي او نام شهري که
الان این داستانت ادامه دار بود دیگه.. درسته؟؟؟ مثلا قسمت اولو که میذاری بالاش نوشته ها بنویس
بخش یک
و بعد متنو بزار
پست بعدی که ادامه بخش یک اگه بود بنویس
بخش 2
و ادامه متن داستان
منا حتما قبلا دعوتنامه دادم چون تو لیست دعوت نیستی .
صوفیا یا نگار میتونن دوباره دعوتت کنن . یا از تو داشبود بخش اطلاع رسان رو چک کن دعوتنامه شاید باشه