key-one
میسرایم یک غزل من بهرکیوان
واژه واژه ازدل وازعمق این جان
جان به لب آمدزهجران نگارم
دلبری که بردزعقلم دین وایمان
چون قلندرگشتم ازهجروفراقش
همچومجنونم نباشدعقل وسامان
صددریغاکه نبودم همچولیلا
عاشقی رسمش نباشدچون بدینسان
مردم آخرازفراقش صددریغا
همچوعشاق اساطیری به حرمان
آخرآمدقافیه شعرم بپایانش رسید
مرثیه گشت بوغزل وفاسیزیاردان
شعربداهه ازنیما
تقدیم به کیوان
داشتم تند از اتاق میمودم بیرون اژانس دم در زانوم خورد ب تیزی تخت
1392/12/8 - 23:24لامصب وسط اتاق همش مایه دردسره
ايشالله خوب ميشي
1392/12/8 - 23:26خخخخخخ
1392/12/8 - 23:27میگم که کور بود و تو رو ندید...
اره اصلا من کور نبودما...توام هعی ب در بگو که دیوار بشنوه
1392/12/8 - 23:38ههههههههههههههههههههههه
1392/12/8 - 23:42کدوم در؟ کدوم دیوار؟ کدوم تخت؟
راستی شقایق اگه تو نستی یه اس به ندا بده و حالش رو بپرس ، میگفت چرا شقایق بی معرفت از من خبر نمیگیره؟!!
1392/12/8 - 23:45باجه الان بهش اس میدم
خوبه...
1392/12/8 - 23:46ایشالا زود خوب بشــه
1392/12/10 - 11:23ممنونم از بامداد عزیزم و همه دوستان
1392/12/19 - 19:22