Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210
شبکه اجتماعی نمیدونم - جستجو در پست ها

 

یافتن پست: #نگاهی

♥هـــُدا♥
♥هـــُدا♥
من پیر شدم ،دیر رسیدی،خبری نیست

مانند من آسیــمه سر و دربـدری نیست

بســـیـار برای تـو نـوشـتـم غـم خـود را

بســـیـار مرا نامه ،ولی نامه بری نیست

یک عمر قفس بست مسیر نفســــم را

حالا که دری هست مرا بال و پری نیست

حـالا کـه مـقـــدر شــده آرام بگـیـــــرم

سیـــلاب مرا بـرده و از مـن اثری نیست

بگـذار که درها هـمگـی بسـته بـمانـنـد

وقتی که نگاهی نگران پشت دری نیست

بگــذار تبـــر بـر کـــمــر شـــاخه بکـــوبد

وقتی که بهـار آمد و او را ثمــــری نیست

تلخ است مرا بودن و تلـخ است مرا عمر

در شهر به جز متـاع دگری نیست {-35-}
دیدگاه · 1392/01/21 - 18:21 ·
4
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
1365544740741525_large.jpg shaghayegh(پارتی_السلطنه)
هزار با گفتم این دختره به دردت نمی خوره بیا اینم فیلمش !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!{-18-}
ღ×گیلدا×ღ
y1176_donya.jpg ღ×گیلدا×ღ
ܓ✿ܓ✿ ܓ✿ ܓ✿ ܓ✿ ܓ✿ ܓ✿ܓ✿ ܓ✿
الهی !نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم
نه تو آنی که گدارا ننوازی به نگاهی
در اگر باز نگردد، نروم باز به جایی
پشت دیوار نشستم چو گدا بر سر راهی
کس به غیر از تو نخواهم چه بخواهی چه نخواهی
باز کن در که به غیر از این خانه مرا نیست پناهی

ܓ✿ܓ✿ ܓ✿ ܓ✿ ܓ✿ ܓ✿ ܓ✿ܓ✿ ܓ✿
... ادامه
دیدگاه · 1392/01/20 - 09:35 ·
8
صوفياجون
صوفياجون

پس از ۲۱ سال زندگی مشترک ، همسرم از من خواست که با زن دیگری برای شام و سینما بیرون بروم. زنم گفت که مرا دوست دارد ولی مطمئن است که این زن هم مرا دوست دارد و از بیرون رفتن با من لذت خواهد برد. آن زن مادرم بود که ۱۹ سال پیش از این بیوه شده بود ولی مشغله های زندگی و داشتن ۳ بچه باعث شده بود که من فقط در موارد اتفاقی و نامنظم به او سر بزنم…
آن شب به او زنگ زدم تا برای سینما و شام بیرون برویم ولی مادرم با نگرانی پرسید که مگر چه شده ؟ او از آن دسته افرادی بود که یک تماس تلفنی شبانه و یا یک دعوت غیرمنتظره را نشانه یک خبر بد می دانست. به او گفتم : بسیار دلپذیر خواهد بود که اگر ما امشب را با هم باشیم ؛ او پس از کمی تامل گفت که او نیز از این ایده لذت خواهد برد .
آن جمعه پس از کار وقتی برای بردنش می رفتم کمی عصبی بودم. وقتی رسیدم دیدم که او هم کمی عصبی بود ، کتش را پوشیده بود و جلوی درب ایستاده بود ، مو هایش را جمع کرده بود و لباسی را پوشیده بود که در آخرین جشن سالگرد ازدواجش پوشیده بود. با چهره ای روشن همچون فرشتگان به من لبخند زد.
... ادامه
Mostafa
Mostafa
یه روز یه کشیش به یه راهبه پیشنهاد می کنه که با ماشین برسوندش به مقصدش… راهبه سوار میشه و راه میفتن… چند دقیقهء بعد راهبه پاهاش رو روی هم میندازه و کشیش زیر چشمی یه نگاهی به پای راهبه میندازه… راهبه میگه: پدر روحانی ، روایت مقدس ۱۲۹ رو به خاطر بیار… کشیش قرمز میشه و به جاده خیره میشه… چند دقیقه بعد بازم شیطون وارد عمل میشه و کشیش موقع عوض کردن دنده ، بازوش رو با پای راهبه تماس میده… راهبه باز میگه: پدر روحانی! روایت مقدس ۱۲۹ رو به خاطر بیار!… کشیش زیر لب یه فحش میده و بیخیال میشه و راهبه رو به مقصدش می رسونه… بعد از اینکه کشیش به کلیسا بر می گرده سریع میدوه و از توی کتاب روایت مقدس ۱۲۹ رو پیدا می کنه و می بینه که نوشته: «به پیش برو و عمل خود را پیگیری کن… کار خود را ادامه بده و بدان که به جلال و شادمانی که می خواهی می رسی»!!!
... ادامه
Mostafa
Mostafa
چه کسی در را برویم باز میکند
hossein
hossein
هیچ کس با من نیست
مانده ام تا به چه اندیشه کنم
مانده ام در قفس تنهایی
در قفس می خوانم
چه غریبانه شبی است
شب تنهایی من . . .
بهترین چیز
رسیدن به نگاهی است
که از حادثه ی عشق تر است . . .
... ادامه
دیدگاه · 1392/01/5 - 01:11 ·
3
♥هـــُدا♥
♥هـــُدا♥
خسته ام از آرزو ها، آرزوهای شعاری

شوق پرواز مجازی، بالهای استعاری

حظه های کاغذی را، روز و شب تکرار کردن

خاطرات بایگانی، زندگی های اداری

آفتاب زرد و غمگین، پله های رو به پایین

سقف های سرد و سنگین، آسمانهای اجاری

با نگاهی سر شکسته، چشم هایی پینه بسته

خسته از درهای بسته، خسته از چشم انتظاری

صندلی های خمیده، میزهای صف کشیده

خنده های لب پریده، گریه های اختیاری

عصر جدول های خالی، پارکهای این حوالی

پرسه های بی خیالی، نیمکت های خماری

رو نوشت روزها را، روی هم سنجاق کردم

شنبه های بی پناهی، جمعه های بی قراری

عاقبت پرونده ام را، با غبار آرزو ها

خاک خواهد بست روزی، باد خواهد برد باری

روی میز خالی من، صفحه ی باز حوادث

در ستون تسلیت ها، نامی از ما یادگاری
{-35-}{-35-}{-35-}
دیدگاه · 1392/01/5 - 00:57 ·
7
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
دو نگاهی که کردمت همه عمر نرود تا قیامت از یادم نگاه اولین که دل بردی نگاه آخرین که جان دادم .
دیدگاه · 1392/01/2 - 03:40 ·
4
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
متولدین هر ماه
Mohammad
11ZbilPJS2.jpg Mohammad
.
Mohammad
behrooz-vosooghi (49).jpg Mohammad
نوشته ای به مناسبت تولد بهروز وثوقی

shaghayegh(پارتی_السلطنه)
475396_lLD55wgl.jpg shaghayegh(پارتی_السلطنه)
شالش را باز کرد و دور سرش بست

نگاهی به آینه انداخت و

آرام به صندلی ماشین تکیه داد

شیشه را کاملا پایین کشید و

با چشمان بسته به موسیقی در حال پخش گوش سپرد

... .. .

صدایی از او پرسید: "وقتی چشماتو میبندی یادش میفتی؟"

چشمانش را گشود و به طرف صدا برگشت .. . بعد از اندکی مکث لبخندی زد و پاسخ داد:

"آره! تازه وقتی چشمامو باز میکنم هم یادش میفتم"
... ادامه
دیدگاه · 1391/12/20 - 01:23 ·
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
ذد.jpg shaghayegh(پارتی_السلطنه)
گاهی یادآوری یه رفتار که باورهات رو از بین برده,

یادآوری یه حرف که دلت رو شکسته,

و حتی یادآوری یه نگاه که رنجیده بهت خیره شده

تمام وجودت رو به آتیش میکشه . . . . . .

ولی عذاب واقعی رو زمانی حس میکنی که به یاد بیاری

خودت . . . . .

باوری رو از بین بردی

دلی رو شکستی

و باعث شدی نگاهی رنجیده بشه

. . . . . . . . .

اونموقع است که روحت هم طعمه ی این آتیش میشه
... ادامه
دیدگاه · 1391/12/20 - 01:13 ·
♥هـــُدا♥
mondrian_red_tree-300x211.jpg ♥هـــُدا♥
چوپانی گله را به صحرا برد به درخت گردوی تنومندی رسید.از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد که ناگهان گردباد سختی در گرفت، خواست فرود آید، ترسید. باد شاخه ای که چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف می برد.دید نزدیک است که بیفتد و دست و پایش بشکند.در حال مستاصل شد…از دور بقعه امامزاده ای را دید و گفت:ای امام زاده گله ام نذر تو، از درخت سالم پایین بیایم.قدری باد ساکت شد و چوپان به شاخه قوی تری دست زد و جای پایی پیدا کرده و خود را محکم گرفت.گفت:ای امام زاده خدا راضی نمی شود که زن و بچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی.نصف گله را به تو می دهم و نصفی هم برای خودم…قدری پایین تر آمد.وقتی که نزدیک تنه درخت رسید گفت:ای امام زاده نصف گله را چطور نگهداری می کنی؟آنهار ا خودم نگهداری می کنم در عوض کشک و پشم نصف گله را به تو می دهم.وقتی کمی پایین تر آمد گفت:بالاخره چوپان هم که بی مزد نمی شود کشکش مال تو، پشمش مال من به عنوان دستمزد.وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید نگاهی به گنبد امامزاده انداخت و گفت:چه کشکی چه پشمی؟
ما از هول خودمان یک غلطی کردیم..
... ادامه
♥هـــُدا♥
♥هـــُدا♥
داستان واقعی...

وقتی آن شب از سر کار به خانه برگشتم، همسرم داشت غذا را آماده می‌کرد، دست او را گرفتم و گفتم، باید چیزی را به تو بگویم. او نشست و به آرامی مشغول غذا خوردن شد. غم و ناراحتی توی چشمانش را خوب می‌دیدم.
... ادامه
شهريار
69136_371220446288919_636085512_n.jpg شهريار
عاشق
♥هـــُدا♥
Sakht_Tanhayam_www_atrebaroon_blogfa_com_.jpg ♥هـــُدا♥
دوست ندارم نگاهت در تلاقیِ نگاهی تقسیم شود

دوست ندارم پژواکِ صدایت را کسی دیگر بگیرد

دوست ندارم در فاصله ای به اندازه ی یک نفس پلک زدن ات را کسی ببیند

من حسودانه می خواهم ات ...
... ادامه
دیدگاه · 1391/12/12 - 12:48 ·
Mohammad
Mohammad

عشق اصلی ترین طعم شیرین زندگی است
... ادامه
دیدگاه · 1391/12/9 - 23:35 ·
♥هـــُدا♥
vdfzjo8vhv6xtxp8rom.jpg ♥هـــُدا♥
خدا پاییز رو آفرید تا نشون بده درراه عشق هر اتفاق ساده ای معجزه میکنه.

حتی افتادن برگی از درخت .

ولی افسوس انسان هیچ گاه این معجزه رو نمی بینه .

و اون رو زیر پا له میکنه !

برگ از درخت می افته بی آنکه من و تو بدونیم شاید در همین حوالی

جایی میان فاصله ی همین رها شدن و افتادن ، دلی لرزیده باشه .

برگ زیر پای عابرانی که گویا خسته اند از این همه رها شدن و افتادن می شکنه

بی آنکه من و تو بدونیم شاید در پس این همه بی خیالی نگاهی به نگاهی گره خورده

و چیزی به نام مهر زاده شده باشه.
... ادامه
صفحات: 8 9 10 11 12

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ