یافتن پست: #ورق

shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
امشب تمام گذشته ام را ورق زدم :

پر از لحظه های سیاه ، لحظه های داغ و پرالتهاب بی قراری ،

دلتنگ ، افسرده ، خاموشی ، سکوت ، اشک ، سوختن ....

چیزی نیافتم .

نفرین به بودن وقتی با درد همراه است...
... ادامه
دیدگاه · 1391/10/21 - 14:34 ·
1
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
باور میکنم...

برای چی. برای بدست اوردنت باید زحمت کشید


وقتی برای از دست دادن من دعا میکنی

دعا می کنی که من نباشم...

قشنگه اگه بگم به نبودنت بیشتر احتیاج دارم تا به بودنت!!!


!بهم دروغ میگی و من باور میکنم...




باور میکنم...


و تو هی دروغ می گی و من باور می کنم!!!

...تو نگاهم نمی کنی و من باور می کنم که شرم داری

باور می کنم ...
... ادامه
...
...
تفاوت عشق وازدواج؟

یک روز پدر بزرگم برام یه کتاب دست نویس آورد، کتابی که بسیار گرون قیمت بود، و با ارزش، وقتی به من داد، تاکید کرد که این کتاب مال توئه مال خود خودته و من از تعجب شاخ در آورده بودم که چرا باید چنین هدیه با ارزشی رو بی هیچ مناسبتی به من بده.
من اون کتاب رو گرفتم و یه جایی پنهونش کردم، چند روز بعدش به من گفت کتابت رو خوندی؟ گفتم نه، وقتی ازم پرسید چرا گفتم گذاشتم سر فرصت بخونمش، لبخندی زد و رفت، همون روز عصر با یک کپی از روزنامه همون زمان که تنها نشریه بود برگشت اومد خونه ما و روزنامه رو گذاشت روی میز، من داشتم نگاهی بهش مینداختم که گفت این مال من نیست امانته باید ببرمش، به محض گفتن این حرف شروع کردم با اشتیاق تمام صفحه هاش رو ورق زدن وسعی میکردم از هر صفحه ای حداقل یک مطلب رو بخونم.
در آخرین لحظه که پدر بزرگ میخواست از خونه بره بیرون تقریبا به زور اون روزنامه رو کشید از دستم بیرون و رفت. فقط چند روز طول کشید که اومد پیشم و گفت ازدواج مثل اون کتاب و روزنامه می‌مونه، یک اطمینان برات درست می‌کنه که این زن یا مرد مال تو هستش مال خود خودت، اون موقع هست که فکر میکنی همیشه وقت
... ادامه
دیدگاه · 1391/10/17 - 21:48 ·
5
محمد(ninjass)
محمد(ninjass)
گاهی زندگی مثل یک پیازه که ..

هر برگشو که ورق بزنی

اشکتو درمیاره ..
دیدگاه · 1391/10/17 - 21:28 ·
2
Majid
moraffah.jpg Majid
در شبان غم تنهايي خويش،

عابد چشم سخنگوي توام .

من در اين تاريكي،

من در اين تيره شب جانفرسا،

زائر ظلمت گيسوي توام .



شكن گيسوي تو،

موج درياي خيال .

كاش با زورق انديشه شبي،

از شط گيسوي مواج تو، من

بوسه زن بر سر هر موج گذر مي كردم .

كاش بر اين شط مواج سياه،

همه عمر سفر مي كردم .
... ادامه
دیدگاه · 1391/10/17 - 21:03 ·
4
saeid
0.330388001352635597_parsnaz_ir.jpg saeid
به گزارش پارس ناز بریان برگ مرد خستگی ناپذیر آمریکایی که 44 روز وقت صرف کرد تا با استفاده از ورق بتونه در یک کازینو در چین به هنرنمایی بپردازه او این هنرنماییش رو با تمرکز و تمرین تونسته اجرا کنه نه با استفاده از چسب و موارد دیگه جالبه بدونید که وزن ساختمون هایی که با استفاده از ورق ساخته 272 کیلوگرم هست.
... ادامه
دیدگاه · 1391/10/9 - 19:30 ·
5
Mostafa
Mostafa
صبح رفتم تیغ ژیلت فیوژن بخرم ؛ فروشنده گفت :

بسته ی چهار تاییش ۵۰ هزار تومن …!!!

هیچی دیگه … رفتم رساله رو ورق زدم ،

دیدم نوشته : المَحاسِنُ زینَتُ الرَجُل!
... ادامه
دیدگاه · 1391/10/9 - 03:01 ·
6
شهريار
شهريار
باز امشب اي ستاره‌ي تابان نيامدي
باز اي سپيده‌ي شب هجران نيامدي
شمعم شکفته بود که خندد به روي تو
افسوس اي شکوفه‌ي خندان نيامدي
زنداني تو بودم و مهتاب من چرا
باز امشب از دريچه‌ي زندان نيامدي
با ما سر چه داشتي اي تيره شب که باز
چون سرگذشت عشق به پايان نيامدي
شعر من از زبان تو خوش صيد دل کند
افسوس اي غزال غزل‌خوان نيامدي
گفتم به خوان عشق شدم ميزبان ماه
نامهربان من تو که مهمان نيامدي
خوان شکر به خون جگر دست مي‌دهد
مهمان من چرا به سر خوان نيامدي
نشناختي فغان دل رهگذر که دوش
اي ماه قصر بر لب ايوان نيامدي
گيتي متاع چون منش آيد گران به دست
اما تو هم به دست من ارزان نيامدي
صبرم نديده‌اي که چه زورق شکسته ايست
اي تخته‌ام سپرده به طوفان نيامدي
در طبع شهريار خزان شد بهار عشق
زيرا تو خرمن گل و ريحان نيامدي
... ادامه
دیدگاه · 1391/10/3 - 00:35 ·
6
آرماندو
آرماندو
هميشه تو جمع پسرايى كه ورق بازى ميكنن ،يكى هست كه عرق گير
ركابى تنشه..
دو نفر هم همش بالش زير بغل شونه {-7-}
Mostafa
Mostafa
زندگي مثل پياز است که هر برگش را ورق بزني اشکتو در مي ياره
نگار
نگار
زندگی کتابی است پر ماجرا ، هیچگاه آن را به خاطر یک ورقش دور نینداز . . .
دیدگاه · 1391/08/12 - 17:52 ·
4
salar
salar
اجازه خدا....
میشه من ورقمو بدم؟؟؟
می دونم وقت امتحان هنوز تموم نشده...ولی من دیگه خسته شدم ....
دیدگاه · 1391/08/8 - 00:47 ·
4
Mostafa
Mostafa
شما یادتون نمیاد، گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون، نقاشی می کشیدیم. بعد تند برگ میزدیم میشد انیمیشن
Mostafa
Mostafa
يك شب از دفتر عمرم صفحاتي خواندم
چون به نام تو رسيدم لحظاتي ماندم
همه ي دفتر عمرم ورقي بيش نبود
همه ي حسرت من، حسرت ديدار تو بود
دیدگاه · 1391/07/7 - 15:23 ·
6
Mostafa
Mostafa
بارآخر..
من ورق را با دلم بر ميزنم!!
بار ديگر حكم كن!
اما نه بي دل!
با دلت
دل حكم كن
حكم دل : هركه دل دارد بيندازد وسط
تا كه ما دلهايمان را رو كنيم!!
دل كه روي دل بيافتاد،عشق حاكم ميشود،،پس به حكم عشق،،بازي ميكنيم.. اين دل من.!
رو بكن حالادلت را...! دل نداري؟
بر بزن انديشه ات را...! حكم لازم: دل گرفتن!! دل سپردن... هر دو لازم! عشق لازم..
... ادامه
دیدگاه · 1391/06/27 - 02:56 ·
2
شهرزاد
Photo-skin_ir-Light266~0.jpg شهرزاد
پنجره را باز می کنم
تا باد ورق زند کتاب روز و شب را
فقط چند ورق باقی است تا صفحه ی ی.......
چمدانها را بسته اند چلچله ها..........
قاصدک در گوش ِ دشت ِ عرق کرده می خواند
از خنکای بی دریغ پاییز،
از .
فقط چند نفس دیگر باقی است
تا مهربانی مــهـر!
دیدگاه · 1391/06/24 - 16:14 ·
6
LeilA
LeilA
در یکي از دبيرستان ها هنگام برگزاري امتحانات سال ششم دبيرستان به عنوان موضوع انشا اين مطلب داده شد که ”شجاعت يعني چه؟”
محصلي در قبال اين موضوع فقط نوشته بود : ”شجاعت يعني اين”
و برگه ي خود را سفيد به ممتحن تحويل داده بود و رفته يود !
اما برگه ي آن جوان دست به دست دبيران گشته بود و همه به اتفاق و بدون …استثنا به ورقه سفيد او نمره ۲۰ دادند .
فكر ميكنيد اون دانش آموز چه كسي مي تونست باشه؟ دکتر علی شریعتی
... ادامه
دیدگاه · 1391/06/22 - 14:50 ·
4
melodi
melodi
و صندلیه خالیه پارکی از جنس لحظه های تنهاییه دل... دوباره لغزش قلم و کاغذ های سفیدی که به واژه ها نگاه می کنند... و دوباره من و خیالم که گره خورده است به تنهایی کنار خالی ترین نیکمت پارک... و صدای نفس هایم که تمام امواج درونم را به سکوت می کشاند.... کلمات را در مقابلم میریزم و می نویسم... هوای دهکده ی خیالم بی قرار است... من کنار تمام صندلی های خالیه پارک نشسته ام... کنار لحظه هایی که تنها صدای باد می آید و پرندگانی که میان بودن و نبودن مانده اند... و خسته اند از روزهایی که سکوت مه گرفته را توان دیدن نیست... می نویسم که من از پروژکتورهای روز شب و از سکانس های تکراریه زمین خسته ام... و می چسبانم به ورق اول تنهایی... و می گذارم روی همان صندلی که سال هاست میان بودن و نبودن مانده است...
... ادامه
صفحات: 7 8 9 10 11

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ