یافتن پست: #ورق

صوفياجون
صوفياجون
اقا شمام مث من وقتی دارینو دارین درس میخونین هر یه پاراگرافو که خوندین کل جزوه رو تا ته ورق میزنین ببینین چقد مونده یا فقط من روان پریشم !{-138-}{-138-}
✔♥Дℓɨ♥✔
✔♥Дℓɨ♥✔
انگشتانم لای ورق های دیوان حافظ میرود ...

دستِ دلم میلرزد ...

اما به خواجه می سپارم تا امید را از دلم نگیرد ...

دلم میخواهد همیشه بگوید :

یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور ...
... ادامه
دیدگاه · 1392/03/1 - 14:41 در Lawless ·
9
Mostafa
Mostafa
سر جلسه امتحان یه خانم بغل دستم نشسته بود منم داشتم بهش توضیح میدادم که چجوری تقلب کنه!
اونم فقط گوش میداد، امتحان که شروع شد پا شد ورقه هارو پخش کرد!!!
... ادامه
دیدگاه · 1392/02/27 - 19:59 ·
5
Mostafa
50-world-s-best-breakfast-19.jpg Mostafa
پنکیک ضخیم دست ساز با شهد و آلوی وحشی و ورقه های نازک بیکن بر روی آن صبحانه مشهور آمریکا به حساب می آید.
Mostafa
50-world-s-best-breakfast-01.jpg Mostafa
صبحانه کامل انگلیسی
عکس از فرن تقی زاده


شامل لوبیا، سوسیس، بیکن (گوشت خوک ورقه شده) ، تخم مرغ، قارچ، گوجه، پودینگ سیب زمینی و در صورت تمایل پودینگ سیاه و نان تست می باشد. این صبحانه با چای، قهوه و یا آب پرتقال صرف می گردد.
... ادامه
♥هـــُدا♥
با يه شكلات شروع شد.jpg ♥هـــُدا♥
بهار و این همه دلتنگی ؟



نه ...!



شاید فرشته ای فصل ها را به اشتباه ورق زده باشد
دیدگاه · 1392/02/11 - 14:04 ·
3
ebrahim
ebrahim
سر جلسه امتحان یه خانم بغل دستم نشسته بود منم داشتم بهش توضیح میدادم که چجوری تقلب کنه! اونم فقط گوش میداد، امتحان که شروع شد پا شد ورقه هارو پخش کرد!
من :|
اون خانمه :|
بخش مراقبهای ویژه :|
شهرزاد
شهرزاد
خاطرات كودكیم را ورق می زنم و یك به یك ، عكسها را با نگاهم می نوشم عكسهای دوران كودكیم چه طعم خوبی دارند...!!!
دیدگاه · 1392/02/6 - 23:45 ·
6
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
th (19).jpg shaghayegh(پارتی_السلطنه)
بيهوده ورق ميخورند تقويم هاي جهان..

همه روزهاي من..

يك روزند..

شنبه هايي كه فقط پيشوندشان عوض ميشود..
دیدگاه · 1392/02/2 - 15:29 ·
3
...
...
اینقدرورقهای دلم رابهم نریز...!حکم همان دل است...
دیدگاه · 1392/02/1 - 01:43 توسط Mobile ·
2
Noosha
xhk9krfgv36j3j9elewh.jpg Noosha
خیابانگرد...
می خواستم شعری بنویسم

خواب آمد به سراغم

خواستم چشمانم را فرو بندم

بدهکاری ها ذهنم را انباشتند

دریای ذهنم مواج شد

و کشتی هایم غرق .

حال نه شاعری بی خوابم

نه بازرگانی ورشکسته

من شب زده ای خیابانگردم

در به در دنبال داروخانه ای شبانه روزی

شب بخیر آقای دکتر !

: لطفاً دیازپام ده

یک ورق کافی ست .
... ادامه
دیدگاه · 1392/01/30 - 00:53 ·
5
♥هـــُدا♥
images.jpg ♥هـــُدا♥
‫ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﻭﺭﻕ ﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ﺭﺍ

ﺑﻬﻢ ﻧﺮﯾﺰ !

ﺣﮑﻢ …

ﻫﻤﺎﻥ ﺩﻝ ﺍﺳﺖ …
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
امشب به یاد تک تکِ شب ها دلم گرفت{-124-}
در اضطراب کهنه ی غم ها، دلم گرفت{-124-}
انگار بغض تازه ای از نو شکسته شد
در التهابِ خیسِ ورق ها، دلم گرفت{-124-}
از خواندن تمام خبرها تنم بسوخت
از گفتن تمام غزل ها دلم گرفت{-124-}
در انتظار تا که بگیرم خبر ز تو
در آتشِ گرفته سراپا دلم گرفت{-124-}
متروکه نیست خلوتِ سرد دلم ولی
از ارتباطِ مردم ِدنیا دلم گرفت{-124-}
یک ردِ پا که سهمِ من از بی نشانی است
از ردِ خون که مانده به هر جا، دلم گرفت{-124-}
اینجا منم و خاطره هایی تمام تلخ
اقرار میکنم، درآمدم از پا دلم گرفت{-124-}
دیدگاه · 1392/01/17 - 00:29 ·
4
parsa
57944_455120657890742_1964217519_n.jpg parsa
یاد سیزده بدرهای دسته جمعی بخیر
از کوچیک تا بزرگ همه بودن
اون موقع که از صبح زود با زیرانداز و بالش ، قابلمه بزرگ غذا ، جانماز و تخته نرد ، حتی منچ و ورق ، گاز پیک نیکی و کتری رویی ، یه دست لباس اضافی ، آفتابه ، بادبزن ، دمپایی پلاستیکی یا ابری و آهنگ بهار بازم بیا عشقو بیارش مارتیک و بلای اندی و ... می رفتیم اطراف تهران
مامانها غذا درست می کردن برنجشون رو دم می انداختن سالاد درست می کردن
باباهامون مسئول چایی ذغالی می شدن
تاب می بستیم
ما هم اون وسط ، وسطی بازی م یکردیم یا لب رودخونه می پلکیدیم
جک و جونور جمع می کردیم تو آتیش می ریختیم و فرار می کردیم
قایم موشک
بالا بلندی
...
عصر که می شد همه لباسمون بوی چوب و دود می گرفت
شکایت های بچه گونه
قهر و آشتی های 5 دقیقه ای
اصرار واسه اینکه نیم ساعت بیشتر بمونیم
و فردا که مدرسه باز می شد
تمام این سیزده روز رو با خاطرات و عیدی ها و لباس های تازمون واسه دوستامون تعریف می کردیم
توقعمون از زندگی پائین بود و شاد بودیم
ولی حالا یه جورایی این کارها رو بی کلاسی می دونیم
زشت می دونیم
با شلوار راحتی و دمپایی لاستیکی مشکل داریم
رومون نمیشه با قابلمه و گاز
... ادامه
♥هـــُدا♥
8.jpg ♥هـــُدا♥
می خواستم تصویر با تو بودن را نقاشی کنم

دیدم فاصله بینمان در ورق جا نمی شود

کمی نزدیک تر بیا ، می خواهم با تو بودن را حس کنم
♥هـــُدا♥
35d5b079254bb6b0f0cb0f1701fcd934_500.jpg ♥هـــُدا♥
پُــرم از اشـــکــ...


آنــقـَــدر کــه

دنـیـــــا بـایـد چتـــر بر سـَرش بگیـــرد

بـا احـتـیــــاط مـرا ورق بِـزند ...
... ادامه
♥هـــُدا♥
63.jpg ♥هـــُدا♥
خاطراتــــــ ـــ ـ کودکیـم را ورق می زنــــ ـــ ـم

و یک به یک ، عکسها را با نگاهــــ ــ ـم می نوشم

عکسهـای دوران کودکیــــــ ــــ ـم طعـــــم خوبـی دارنــد ....
... ادامه
ღ×گیلدا×ღ
9ffad632678323c54d25afcb34dbdc11-430.jpeg ღ×گیلدا×ღ
قلم، مـ‗__‗ـیـلرزد روﮮ ورق !!

مـﮮ د|نم از مـ‗__‗ن بدتـ مـﮮآیـــد !

من قـ‗ـ‗ـلمـــی زهر آلود دارم که با نوشــ‗__‗ـته هایم …

قلبــ‗__‗ــــت ر| ، خاطرات شیـ‗__‗ــرین گذشـ‗__‗ـته ات ر| ،

آن گوشهﮮ تاریـــک دلت ر| مورد حمله قرار مـــﮮ دهم !

مــو را بر تنت سـیـخ مــﮮ کنم ، گلوله اﮮ درون گلویـ‗__‗ت مــﮮ گذ|رم

، عرقـﮮ روﮮ پیشانیـ‗__‗ــت مــﮮ گذارم !

مـــن ر| ببخــ‗__‗ــش !

دلـ‗__‗م، مـیـ‗__‗لرزد موقع نوشـتـن...
... ادامه
Mohammad
behrooz-vosooghi (101).jpg Mohammad
اسطوره سینمای ایران 75 ساله شد / زادروز قیصر سینمای ایران

... ادامه
Mostafa
Mostafa
زندگي کتابي است پر ماجرا ، هيچگاه آن را به خاطر يک ورقش دور نينداز
دیدگاه · 1391/12/19 - 23:41 ·
1
♥هـــُدا♥
23 (1).jpg ♥هـــُدا♥
اجازه خدا ؟ میشه ورقمو بدم ؟
میدونم وقت امتحان تموم نشده! ولی خسته شدم…
♥هـــُدا♥
Photo_skin_ir_Light234.jpg ♥هـــُدا♥
هر روز غروب

درست در ثانیه های وداع خورشید با زمین

این دل پربهانه می شود

آن هنگام که صدای تپش اطلسی ها

گوش زمین را کر می کند

زمزمه لب های بی گناهم تنها یک جمله است

تنها یک جمله...

" کاش امروز آخرین صفحه دفتر انتظار ورق خورده باشد"...
... ادامه
دیدگاه · 1391/12/18 - 22:58 ·
1
نگار
نگار
شما یادتون نمیاد، گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون، نقاشی می کشیدیم. بعد تند برگ میزدیم میشد انیمیشن
صوفياجون
dars.jpg صوفياجون

دخترها:بعضی از اونا واقعاً می خونند وقتی میرن سر کتاب تا یکی دو ساعت دیگه کلشونو از کتاب بر نمی دارند . عادت دارند زیر مطالب کتاب خط بکشند که بعدا بخونند.بعضی هاشون هم که مثلا درس می خونند کتاب جلوشونه چشمشون هم روی کتابه ولی حواسشون یه جای دیگست ...یه عده ای هم هستند که به بهونه اینکه مشکل دارن زنگ میزنند خونه دوستشونو دوستشون هم از خدا خواسته حدود یک ساعت و اندی به طوری که اشک و دود تلفن در میاد !!
و اما پسر ها: یا درس نمی خونند یا وقتی می خوان بخونن باید حسش بیاد. وقتی حسش میاد که شب امتحانه… یه کم که درس خوندند یه موردی پیش میاد و بهش خیره می شوند و به یه چیزی فکر می کنند بعد انگار که درس خوندن، بلند میشن میرن استراحت می کنند بعد از یک ساعت استراحت دوباره میرند میشینند فکر می کنند . وقتی فکرشون تموم شد کتاب را ورق میزنند یه کم براندازش میکنند وزنش می کنند استخاره می کنند برای خودشون تقسیمش می کنند میگند تا ساعت فلان اینقدر می خونم تا ساعت فلان اینقدر بعد میرن استراحت کنند . {-7-}{-7-}
صفحات: 6 7 8 9 10

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ