یافتن پست: #پنج

sam
sam
خواهشا بخوانید:پسر:ضعیفه دلمون برات تنگ شده بود...اومدیم زیارتت کنیم
دختر:تو باز گفتی ضعیفه؟؟؟؟؟؟
پسر:خب...منزل بگم چطوره؟؟؟؟؟
دختر:واااااااای .... از دست تو...
پسر:باشه...باشه...ویکتوریا خوبه؟؟؟؟
دختر:اه اصن باهات قهرم...
پسر:باشه بابا...تو عزیز منی....خوب شد؟؟؟...آشتی؟؟؟؟؟
دختر:آشتی...راستی گفتی دلت چی شده؟؟؟
پسر:دلَم؟!...آها از دیشب تا حالا یکم پیچ میده...
دختر:واقعا که...
پسر:خب چیه...نمیگم...مریضم اصن...خوبه؟؟؟؟؟؟؟
دختر:لوووووووووووس...
پسر:ای بابا...ضعیفه...اگه اینبار قهر کنی ناز کش نداری ها؟!
دختر:بازم گفت این کلمه رو...
پسر:خب تقصیر خودته...میدونی اونایی که دوست دارم اذیت میکنم...
هی نقطه ضعف دستم میدی...
دختر:من از دست تو چیکار کنم؟؟؟؟؟
پسر:شکر خدا........!دلم پیچ میخورد چون تو تب و تاپ ملاقات تو بودم...
لیلی قرن 21 من...
دختر:چه دل قشنگی داری...چه قدر به سادگی دلت حسودیم میشه...
پسر:صفای وجودت خانوم...
دختر:میدونی...دلم تنگه...برای اون همه پیاده روی هامون...برای سَرک
کشیدن تو مغازه کتاب فروشی و ورق زدن کتابها...برای بوی کاغذ...برای
شونه به شونه باهات راه رفتن و دیدن نگاه حسرت بار بقیه...
آخه هیچ زنی...
مردی مثل من نداره...!!!
پسر:میدونم...میدونم...منم دلم تنگه...برای دیدن اسمون تو چشمای تو...
برای بستنیهای شاتوتی که با هم میخوردیم...برای خونه ای که تو خیال
ساخته بودیم و من مَردش بودم...؟؟؟؟!!!!
دختر:یادته همش بهم میگفتی خاتون؟؟؟
پسر:آره یادمه...آخه تو منو باد دخترای ابرو کمون قجری مینداختی...
دختر:ولی من که بور بودم...
پسر:باشه فرقی نمیکنه...
دختر:آخ چه روزایی بود...دلم برای دستای مردونت که تو دستام گره میخورد
تنگ شده...مجنون من...
پسر:....
دختر:چت شده؟چرا چیزی نمیگی؟
پسر:...
دختر:نگاه کن ببینم...!منو نگاه کن...
پسر:...
دختر:الهی من بمیرم...چرا چشات نمناک شده؟الهی من فدات شم...
پسر:خدا ن...(هق هق گریه)
دختر:چرا گریه میکنی؟
پسر:چرا نکنم؟هان؟
دختر:من دوست ندارم مرد من گریه کنه...جلوی این همه آدم..
بخند دیگه...
بخند زودباش...
پسر:وقتی دستاتو کم دارم چطور بخندم؟...کی اشکامو کنار بزنه که
گریه نکنم؟؟؟
دختر:اگه گریه کنی منم گریه میکنما...
پسر:باشه...باشه...تسلیم...ولی نمیتونم بخندما...
دختر:آفرین حالا بگو کادو ولنتاین برام چی خریدی؟؟؟
پسر:تو که میدونی...من از این
... ادامه
zoolal
zoolal
مردی،شبی را در خانه ای روستایی می گذراند
و پنجره های اتاق باز نمی شد.
نیمه شب احساس خفقان کرد
و در تاریکی به سوی پنجره رفت.
نمی توانست آن را باز کند.
با مشت به شیشه پنجره کوبید
و هجوم هوای تازه را احساس کرد
و سراسر شب را راحت خوابید.
صبح روز بعد،
فهمید که شیشه ی کتابخانه ای را شکسته است
و همه ی شب پنجره بسته بوده است.
او فقط با فکر «اکسیژن» اکسیژن لازم را به خود رسانده بود.
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/20 - 18:49 ·
1
مائده
مائده
مشت می کوبم بر در
پنجه می سایم بر پنجره ها

من دچار خفقانم
خفقان...
من به تنگ آمده ام از همه چیز
بگذارید هواری بزنم، آی آی با شما هستم این درها را باز کنید
من به دنبال فضائی می گردم
لب بامی ...
سر کوهی...
دل صحرائی ...
که در آنجا نفسی تازه کنم
می خواهم فریاد بلندی بکشم
که صدایم به شما هم برسد
من هوارم را سر خواهم داد
چاره ی درد مرا باید این داد کند
از شما خفته ی چند
چه کسی می آید با من فریاد کند
"فریدون مشیری"
... ادامه
صوفياجون
صوفياجون
شب همگی خوووووش من برم دیگه {-22-}{-22-}{-22-}{-43-}{-43-}
ببخشید تا فردا شب یه کوچول میام و میرم انشاالله پنج شنبه میام بیشتر میمونم {-22-}{-22-}{-22-}
{-35-}{-35-}{-23-}{-23-}
حمید
حمید
درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند
معنی کور شدن را گره ها می فهمند

سخت بالا بروی، ساده بیایی پایین
قصه ی تلخ مرا سرسره ها می فهمند

یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند

آنچه از رفتنت آمد به سرم را فردا
مردم از خواندن این تذکره ها می فهمند

نه نفهمید کسی منزلت شمس مرا
قرن ها بعد در آن کنگره ها می فهمند
کاظم بهمنی
... ادامه
bamdad
bamdad
آدم دلش میگیرد!

خیالت کنار من باشد؛

تو کنار دیگری...

خوش به حال پنجره ها

که آسمانشان هیچوقت 2تا نمیشود...
Noosha
806478-414f68b1503b04bee43bdb5f0c194be5-org.jpg Noosha
می توان در قاب خیس پنجره /
چک چک آواز باران را شنید /
می توان دلتنگی یک ابر را در بلور قطره ها بر شیشه دید /
می توان در زیر باران گام زد /
لحظه های تازه ای آغاز کرد
/ پاک شد در چشمه های آسمان
/ زیر باران تا خدا پرواز کرد
... ادامه
رضا
رضا
یعنی من چند روز نباشم کاربر جدیدی بیاد تو یک بخش مشکل داشته باشه کسی نباید کمکش کند آیا ؟ فقط لایک نزنین باشه ؟
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
چشمان مرا به چشمهایش گره زد

بر زندگیم رنگ غم و خاطره زد



او رفت ولی نه طبق قانون وداع



یکبار فقط به شیشه ی پنجره زد
... ادامه
bamdad
bamdad
بغض ها را گاهی باید قورت داد

عاشقانه ها را از پنجره ها تف کرد


و درها را به روی همه بست


باور کن


گاهی هیچ کس ارزش دچار شدن را ندارد...
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/14 - 11:36 ·
9
zoolal
zoolal
صبر کن سهراب! آری… تو راست می گویی آسمان مال من است پنجره،فکر،هوا،عشق،زمین،مالِ من است! اما سهراب تو قضاوت کن، بر دل سنگ زمین جای من است؟! من نمی دانم که چرا این مردم، دانه های دلشان پیدا نیست… صبر کن سهراب! قایقت جا دارد؟ من هم از همهمه ی داغ زمین بیزارم
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/13 - 17:48 ·
4
bamdad
bamdad
گاهی وقت ها
دل تنگی هم چنان ادامه پیدا می کند
تا آن دورها
تا آخر آسمان ، جایی نزدیکی های زمین .

دل تنگیت انگار
هزار ساله ست
رویت را بیهوده برمگردان .
نه دستانی از پشت سر ، روی چشمانت حلقه خواهد زد
نه هُرم داغ نَفَسی روی پوست گردنت خواهد نشست
و نه بوی آشنایی به وسوسه ، از پنجره جدایت خواهد کرد .....
... ادامه
بیکار عاشق
بیکار عاشق
****** ******
************ ************
************** **************
******شیشه پنجره را باران شست..******

*************از دل من اما*************

****چه کسی نقش تو را خواهد شست؟****

*********آسمان سربی رنگ*********

**من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ**

**می پرد مرغ نگاهم تا دور**

****وای، باران****

***باران***

****

*
... ادامه
bamdad
bamdad
محبوب من...

امروز فقط برای تو مینویسم...

آرام به زمزمه هایم گوش کن...

راستش را بخواهی کم آورده ام....

نبودنت زندگی ام را نابود کرده...

این ها را فقط به تو میگویم...

بهترینم....

تو برگرد...

قول میدهم دیگر بهانه گیری نکنم...

قول میدهم دیگر برای گرمای دستانت ترانه نگویم...

برایت از شعر هم نمیگویم...

نه از سهراب....نه ازنیما....

با اینکه پنجره ای برای تماشای ازدحام کوچه خوشبختی نثار کلبه ام نکردی ،

فروغ را هم از یاد میبرم...

همه ی زندگی ام...

تو برگرد...

قول میدهم نغمه های پیانوی قدیمی ام خوابت را آشفته نسازد...

حتی با اینکه میدانی فقط وقتی آرامشت را حس میکنم

انگشتانم سمفونی عشق را با ملودی نفس هایت اجرا میکنند...

تو بیا....

قول میدهم زیر باران شانه به شانه قدم زدن را فراموش کنم

دیگر عاشقانه ازتونخواهم به خش خش برگ های زرد زیر پایت گوش کنی...

تو که برگردی همانی میشوم که میخواستی...

سعی میکنم همسرت باشم نه کسی که زنده بودنش از گرمی نگاه تو بود...

توکه رفتی عشق هم رفت...

دل هم مرد...

بیدل تر از همیشه آمدنت را به نظاره مینشینم....

تو فقط بیا...

{-118-}
دیدگاه · 1393/01/9 - 19:11 ·
6
bamdad
bamdad
کجایی سهراب؟

کجایی که ببینی دیگر هیچکس مثل تو فکر نمیکند

همه راه خانه دوست را گم کرده اند

شبنم فروش ها به جای شبنم اشک به مردم میفروشند

درسبد های پر خواب این انسان نماها،جایی برای سیب سرخ خورشید نیست

شاخه گل های معرفت راهم از بیخ و بن کنده اند

راستی...

یادم رفت بگویم:

تو حق داشتی...

پشت دریا ها یک شهر بود

شهر عشق....

آدمهای این دوره و زمانه به دیوار های کاه گلی و باران خورده آن هم رحم نکردند...

من هم مدتی است نقاشی آخرتو را به پنجره اتاقم زده ام...

میدانی چرا؟

تا هنوز تصور کنم:

دست هر کودک ده ساله ی شهر،شاخه معرفتی است....

پشت دریا ها شهری است...

{-60-}
دیدگاه · 1393/01/9 - 19:07 ·
5
bamdad
bamdad
من
ديواري كه آجر به آجرش
تشكيل مي شود
از "تو"
بيخيال پنجره
چيده شو در من
بگذار اين ديوار
روز به روز
تنها با " تو "
بزرگ تر بشود
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/9 - 17:07 ·
6
رضا
Hamed2.jpg رضا
bamdad
bamdad
برگشت گفت: "پیر شوی مادر!"

با خودم گفتم: بد هم نمی گوید؛

پیر شوم،

آلزایمر بگیرم،

از کنار کوچه تان که رد می شوم، چشمم به پنجره اتاقت نیفتد... دلم هزار راه نرود.



پیر شوم،

آلزایمر بگیرم

و هیچ وقت یادم نیفتد که طعم آخرین بوسه ات چقدر روی دلم سنگینی می کند!
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/7 - 21:50 ·
6
bamdad
bamdad
دلم نگرفته از اینکه رفته ای …


دلگیرم از همه دوست داشتنهایی که گفتی ولی نداشتی … !!!...



شنبه:عکس های یادگاری..



یکشنبه:نمایشگاه عکاسی..



دوشنبه:پنجره..



سشنبه:روز آخر پاییز..



چهارشنبه:خط خطی کردن یک کاغذ..



پنجشنبه:خریدن یک کلاه..



جمعه:این هفته هم ندیدمت..

{-118-}
دیدگاه · 1393/01/7 - 00:31 ·
6
bamdad
bamdad
داشتم تو کلاس از اول تا آخر با دوستم حرف میزدم....!
معلمم آخرای کلاس دیگه از دستم خسته شده بود
گفت: پنج دیقه مونده دیگه حرفاتو جمع بندی کن!! !!!!!!!!
... ادامه
soheil
04.jpg soheil
@tarane
از زندگانيم گله دارد جوانيم

شرمنده ى جوانى از اين زندگانيم


دارم هواى صحبت ياران رفته را

يارى كن اى اجل كه به ياران رسانيم


پرواى پنج روز جهان كى كنم كه عشق

داده نويد زندگى جاودانيم


چون يوسفم به چاه بيابان غم اسير

وز دور مژده ى جرس كاروانيم


گوش زمين به ناله ى من نيست آشنا

من طاير شكسته پر آسمانيم


گيرم كه آب و دانه دريغم نداشتند

چون ميكنند با غم بى همزبانيم

اى لاله ى بهار جوانى كه شد خزان

از داغ ماتم تو بهار جوانيم


گفتى كه آتشم بنشاني، ولى چه سود

برخاستى كه بر سر آتش نشانيم


شمعم گريست زار به بالين كه شهريار

من نيز چون تو همدم سوز نهانيم
... ادامه
صفحات: 11 12 13 14 15

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ