یارب ای کاش آشناییها نبود...............
یا به دنبالش جداییها نبود.............
یا که او با من نمیشد آشنا.............
یا که او را از من نمیکردی جدا..........
جویمش با چشم گریان کو به کو.......
نقش دل کردم رخ زیبای او...............
بی تو می سوزد دل بی تاب من .........
روز شب خورشید من مهتاب من........

ترانه شیکموووووو....

آخی ی ی ی...
الهی....
گریه نکن دخمل شیتمو
پفک که گلیه نداله!

ترانه جان..
دندون آسیاب من هردوش سوراخ شده وتعطیله ولی همه چی میخورم...تاکاملاخراب شه..خخخخخخخخخخخخخخ

چشم دختریم م م م م....
پیرشدیم رفت پی کارش بالام جان...
هعی ی ی ی جوونی کجایی که یادت بخیررر

خواهش...

بامداد از دست تو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نخند

چشم رضاخان

شوخی کردم ناراحت نشی .

اره صوفی جونم آخرین قسمتش بود....بانو خودشو کشت.گ.نی افتاد زندان.کوزی و جمره هم عروسی کردن و رفتن دبی

گلم یا ساعت 1امشب تکرار ببین یا فردا ساعت 12 ظهر

شاهین گفت گونی ب کوزی تیر زد ؟؟؟؟

من که فردا هم نمیتونم ببینم میدونستم اخرش چی میشه ولی دلم میخواست ببینم
سیمای و زینب چندش چی شدن؟

امشب میبینم فردا میدونم شاهین نمیزاره

اره شلیک کرد گونی به کوزی ولی اسلحه الکی بود....خیلی اعصتبم خورد شد فکر کردم کوزی مرده بعد دیدم نه زندست اومده دنبال جمره که برن دبی شقایقم

صوفی جونم سیمای که از وکیل خونوادگی باریش پول گرفت رضایت دادو ساکشو بست و رفت...
زینبم برای روز عروسی کوزی و جمره یه فیلم از روزی که قرار بود ماکارا افتتاح بشه و علی زنده بود همه داشتن میرفتن واسه افتتاحیه پیدا کرده بود همه رو تو سالن عروسی سورپرایز کردو اشک همه رو دراورد....همین

خب خدا رو شکر....اخی اخرش ب هم رسیدن چقد خوبه واقعا

چرا؟!!!!
چه فکری؟!!!!

چه بدونم والله