Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210
شبکه اجتماعی نمیدونم - جستجو در پست ها

 

یافتن پست: #چشم

صوفياجون
Passiflora edulis 10.jpg صوفياجون
رضا
رضا

Warning: preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 677
دیدگاه · 1393/02/29 - 14:34 ·
4
ReyHaNE (دختر همسایه)
ReyHaNE (دختر همسایه)
دلم برای کسی تنگ است که طلوع عشق را به قلب من هدیه می دهد ...

بعله...اینجوریاس...دله نه سنگ....میشکنه....هواشو داری؟؟؟یانه... بازم....

دلم برای کسی تنگ است که با زیبایی کلا مش مرا در عشقش غرق می کند ...

دلم برای کسی تنگ است که تنم آغوشش را می طلبد ...

دلم برای کسی تنگ است که دستانم دستان پر مهرش را می طلبد ...

دلم برای کسی تنگ است که سرم شانه هایش را آرزو دارد ...

دلم برای کسی تنگ است که گوشهایم شنیدن صدایش را حسرت می کشد ...

دلم برای کسی تنگ است که چشمانم ، چشمانش را می طلبد ...

دلم برای کسی تنگ است که مشامم به دنبال عطر تن اوست ...

دلم برای کسی تنگ است که اشکهایم را دیده ...

دلم برای کسی تنگ است که تنهاییم را چشیده ...

دلم برای کسی تنگ است که سرنوشتش همانند من است ...

دلم برای کسی تنگ است که دلش همانند دل من است ...

دلم برای کسی تنگ است که تنهاییش تنهایی من است ...

دلم برای کسی تنگ است که مرهم زخمهای کهنه است ...

دلم برای کسی تنگ است که محرم اسرار است ...

دلم برای کسی تنگ است که راهنمای زندگیست ...

دلم برای کسی تنگ است که قلب من برای داشتنش عمرها صبر می کند ...

دلم برای کسی تنگ است که دوست نام اوست ...
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/29 - 11:37 ·
9
zahra
zahra
مگر نمی‌گویند که هر آدمی

یک بار عاشق می‌شود ؟

پس چرا هر صبح که چشم‌هات را باز می‌کنی

دل می‌بازم باز ؟

چرا هربار که از کنارم می‌گذری

نفست می‌کشم باز ؟

چرا هربار که می‌خندی

در آغوشت در به در می‌شوم باز ؟

چرا هر بار که تنت را کشف می‌کنم

تکه‌های لباسم بال درمی‌آورند باز ؟

گل قشنگم

برای ستایش تو

بهشت جای حقیری ست

با همین دست‌های بی‌قرار

به خدا می‌رسانمت
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/29 - 09:30 ·
5
zahra
zahra
طوفان نـــوح زنده شد از اشک چشم من
با آنکه در غمت،
به مــــدارا گـریستم!!
دیدگاه · 1393/02/29 - 09:25 ·
4
حمید
1مادر.jpg حمید
دندانم شکست،

برای شن ریزه ای که در غذایم بود ...

درد کشیدم ، نه برای دندانم،

برای کم شدن سویِ چشمان مادرم....
دیدگاه · 1393/02/28 - 11:39 ·
6
bamdad
bamdad
❥گآهے وَقـتــ هآ . . .




فـَـقَط گـآهے وَقــت هآ . . .




בوستــ כآرَґ کـَسے בَستآنـَمــ رآ כَر בَستـَش بگیـرَכ . . .




زُل بــِـزنـَـב بـﮧ چشمآنـَم פَ بگویَـכ : " פـَق بآ توسـتـــ "
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/27 - 21:41 ·
4
bamdad
bamdad
تو فقط مال همين قلب پر احساس مني




شب من با تو سحر خواهد شد




تو نمي داني من . . .




چه قدر عشق تو را مي خواهم




تو بخوان تا همه احساس شوم




كاش مي دانستي . . .




شعرهاي دل من پيش نگاه تو به خاك افتاده است




به سرم داد بزن . . .




تا بدانم كه حقيقت داري




اين همه عشق براي دل تو ناچيز است




آسمان را به زمين وصل كنم؟




يا زمين را همه لبريز ز سر سبزي يك فصل كنم؟



من به اعجاز دو چشمان تو ايمان دارم



به خدا گر تو نباشي




بي تو من يك بغل احساس پريشان دارم...

{-41-}
دیدگاه · 1393/02/27 - 21:40 ·
4
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
فکر میکردم سیاهی چشمانت پر از رمز و راز عاشقی است
زهی خیال باطل !
مرموز را چه به تمجید
دیدگاه · 1393/02/27 - 17:56 ·
6
zoolal
zoolal
وقـتی از چـشمِ کـسی بیُــفتی ،
مثلِ یــك قـــطره اشک ..
دیگه فــرقـی نمیــکنه کجـــا بـــاشی !؟...
گوشه ی چشم ..
رویِ گونه ..
و يا ..
رویِ خــاک !
...
تـــو دیـگه چــکیــدی !!!
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/27 - 17:44 ·
4
zoolal
zoolal
دلتنگم
از این لبخندهای خشک ،
احوال‌ پرسی‌ های معمولی !
چشمانِ من تصویری از جنسِ تو می‌خواهد . . . !
دیدگاه · 1393/02/27 - 17:40 ·
4
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
ıllı YAŁĐA ıllı یک جای قرآن را نمی فهمم

واللیل...

توصیف موی توست

یا چشمت!؟
✔♥Дℓɨ♥✔
✔♥Дℓɨ♥✔
، ریشه تمام گناهان و دردهاست " " را " "کرد...
... ادامه
zoolal
zoolal
هیچکس
آب بر زمین نریخت
هیچکس برای ما دعا نکرد
در تمام راه
یک پرنده از وسیع آسمانمان , رد نشد
غنچه ای
در مسیرمان نبود
یا اگر که بود
لب به خنده وا نکرد
در کناره کویر
زیر آسمان صاف و پر ستاره کویر
هیچکس من و تو را صدا نکرد
هیچکس دلش برایمان نسوخت
در تمام راه
یک مسافر از کنارمان گذر نکرد
آه هیچکس
اینچنین غریب
مثل ما سفر نکرد
... ادامه
zoolal
zoolal
سكوت می كنم اما درونم غوغایست نا فرجام...
bamdad
bamdad
حرفهایم در دل می میرند....

اشکهایم در چشمانم می خشکند....

پاهایم از حرکت می ایستند...

بغضم در گلو می میرد...

من مدت هاست برای خندیدن از غصه هایم اجازه می گیرم.
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/26 - 21:13 ·
4
صوفياجون
1506766_725846010766625_1079834908_n.jpg صوفياجون
عکسی از داخل در خیابان سعدی رشت
خیلی دوست دارم برم توش {-57-}{-57-}
zoolal
zoolal
چشمهايت به کجاست
که مرا نميبيني
کمي در هواي من زندگي کن
دیدگاه · 1393/02/24 - 23:26 ·
6
bamdad
bamdad
پشتـــــ این چشمـــ ها …
ابرها درگــــیرند …
و منـــــ …
کنار خنده هایتــــــ می مانمـــــ …
در اینــــ دقایقــــ دلتنگیـــــ …
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/24 - 21:50 ·
4
zoolal
zoolal
امـــروز نــه چـایـــ م دارچیــن داشـت
نـه قهـــوه ام شکــر
نــه اینکــه نــخواهـم
حـــوصله اش را نــداشتــم
یعنـــی مــی دانـــی..
امـــروز نــبـودم
نــه!
امـــروز اصــلا نـبـــودم
مــن کـه خیلــی وقـــت اسـت
نـ.یـ.سـ.تـ.مـ..
امـــروز آفتــاب بـــود..بهــــار بــــود...
راحـــت بگویــمــت
امـــروز تــــو بایـــد مــی بـــودی
همـــه ی روزهـا بـه کنــار
تــو امــروز را عجیــب بـه مــــــن
وبه چشمهای منتظرم
بـ.د.هـ.کـ.ا.ر.ی. . . !
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/24 - 21:50 ·
5
bamdad
bamdad
شعرهایم را میخوانی…

و میگویی روان پریش شده ام !

پیچیده است … قبول …

اما من فقط چشمهای تو را مینویسم …

تو ساده تر نگاه کن …
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/24 - 21:50 ·
4
mostafa AZ
mostafa AZ
Noosha
از این به بعد اگه خواستی در مورد فیلم وسریال نقد بررسی وتفسیر بشه تو این گروه بزار تا با هم تفسیر کنیم
sam
sam
روزی ، یک پدر روستایی با پسر پانزده ساله اش وارد یک مرکز تجاری میشوند.
پسر متوّجه دو دیوار براق نقرهای رنگ میشود که بشکل کشویی از هم جدا
شدند و دو باره بهم چسبیدند، از پدر میپرسد، این چیست ؟ پدر که تا بحال
در عمرش آسانسور ندیده میگوید پسرم، من تا کنون چنین چیزی ندیدم، و
نمیدانم .
در همین موقع آنها زنی بسیار چاق را میبینند که با صندلی چرخدارش به آن
دیوار نقرهای نزدیک شد و با انگشتش چیزی را روی دیوار فشار داد، و دیوار
براق از هم جدا شد ، و آن زن خود را بزحمت وارد اطاقکی کرد، دیوار بسته
شد، پدر و پسر ، هر دو چشمشان بشماره هائی بر بالای آسانسور افتاد که از
یک شروع و بتدریج تا سی رفت، هر دو خیلی متعجب تماشا میکردند که
ناگهان ، دیدند شمارهها بطور معکوس و بسرعت کم شدند تا رسید به یک، در
این وقت دیوار نقرهای باز شد، و آنها حیرت زده دیدند، دختر ۲۴ ساله مو
طلایی بسیار زیبا و ظریف ، با طنازی از آن اطاقک خارج شد.

پدر در حالی که نمیتوانست چشم از آن دختر بردارد، به آهستگی، به پسرش گفت سريع برو مادرت رو بيار اينجا{-18-}
دیدگاه · 1393/02/24 - 14:59 ·
3
bamdad
bamdad
كاش جايمان عوض ميشد

تا

تو

مي دانستي

كه

چقدر " بي انصافي "

و

من

مي دانستم چرا...

{-109-}
صفحات: 31 32 33 34 35

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ