#زندگی ...
زندگی فی البداهه
نمایشی بی تمرین
تنی بی پُرو
سری بی تأمل
از نقشی که بازی میکنم ناآگاهام
فقط میدانم که از آن خودمست، غیر قابل تعویض
موضوع نمایشنامه را
درست روی صحنه باید حدس بزنم
برای افتخار زندگی هنوز آماده نیستم
سرعت جریانی را که بر من وارد میشود به سختی تاب می آورم
بدیهه میسازم، با آن که از بدیهه سازی بدم می آید
بر ناآگاهی ام هر گام سکندری میخورم
رفتارم بوی شهرستانی بودن میدهد
غریزه هایم نشان از تازه کاری دارند
ترس صحنه، علتی است برای تحقیرشدنم
به گمانم موجبات تخفیف، ظالمانه است
واژگان و حرکات غیر قابل پس گرفتن
ستارگان، تا آخر شمرده نشده اند
شخصیتم مثل پالتویی است که در حال دویدن دکمه هایش را میبندم
این هم نتایج تأسف بار این شتابزدگی است
کاش دست کم، بشود چهارشنبه ای را از پیش تمرین کرد
پنجشنبه ای را تکرار کرد
اما وای، دیگر، جمعه با نمایشنامه ای که نمیشناسمش از راه میرسد
میپرسم آیا این کار درستی است
(صدایم گرفته است
چون حتی نگذاشتند پشت پرده، سینه ام را صاف کنم)
گمراه کننده است که فکری کنی این امتحانی سرسری
در اتافی موقتی است، نه
میان دکورها ایستاده ام و میبینم چه استوارند
دقت همه ی آکساسوارها مرا متعجب میسازد
صحنه ای گردان، دیریست که میگردد
حتی دورترین سحابی ها روشن شده است
آه، شکی ندارم که این نخستین شب نمایش است
و هر کاری که میکنم
برای همیشه به کاری که کرده ام بدل میشود
وسیلاوا شیمبورسکا
... ادامه
سلاااااااااااااااااااااااااام صوفیا ، همشهری عزیز
1392/12/24 - 21:31خوش اومدی یووووووووهوووووووووووووو
خسته نباشی...
خوبی عایا؟
سلام خانم مهندس نخسته
1392/12/24 - 21:32به به سلام بر کارمندو سلطنه نمیدونم
1392/12/24 - 21:33سلام عزیز دلم
1392/12/24 - 21:35خوبی
خوشی
اه چهارشنبه سوری رو دوست ندارم چیه اخه فقط رسم قدیمی که با بابام و مامانم میرفتیم اسپند و شونه و اینه میخریدیم و خونوادگی از روی اتیش میپریدیم البته سالهای دور یا دوران بچگی دیگه الان هیچ ذوقی ندارم خرید اسپند ووسایلم نمیریم نمیخریم یعنی با مامان و بابام نمیرم من خودم میخرم . هیچ مثل سالهای دور نیست از چهارشنبه سوری و سرو صداش متنفرم از ایام عید بدم میاد از سیزده بدر بدم میاد فقط لحظه تحویل سال که دم سفره هفت سین بشینم و دعا کنم شمع روشن کنم فقط به عشق این منتظرم
1392/12/24 - 22:48