قافله شب چه شنیدی ز صبح/مرغ سلیمان چه خبر از سبا
بر سر خشمست هنوز آن حریف/یا سخنی میرود اندر رضا
از در صلح آمدهای یا خلاف/با قدم خوف روم یا رجا
بار دگر گر به سر کوی دوست/بگذری ای پیک نسیم صبا
گو رمقی بیش نماند از ضعیف/چند کند صورت بیجان بقا
آن همه دلداری و پیمان و عهد/نیک نکردی که نکردی وفا
لیکن اگر دور وصالی بود/صلح فراموش کند ماجرا
تا به گریبان نرسد دست مرگ/دست ز دامن نکنیمت رها
دوست نباشد به حقیقت که او/دوست فراموش کند در بلا
خستگی اندر طلبت راحتست/درد کشیدن به امید دوا
سر نتوانم که برآرم چو چنگ/ور چو دفم پوست بدرد قفا
هر سحر از عشق دمی میزنم/روز دگر میشنوم برملا
قصه دردم همه عالم گرفت/در که نگیرد نفس آشنا
گر برسد ناله سعدی به کوه/کوه بنالد به زبان صدا
#سعدی
دیوان اشعار
غزل ۲
بسيار زيبا بود ...
1391/11/22 - 16:37زیبا
1391/11/23 - 16:50