6 امتیاز + / 0 امتیاز - 1392/06/23 - 01:00 در داستانک
پیوست عکس:
0.052466001319804080_jazzaab_ir.jpg
0.052466001319804080_jazzaab_ir.jpg · 250x300px, 12KB
دیدگاه
mahnaz

به گفت: من واسه می خوام!‎
پسر خیلی و بود! اون همیشه همه رو می کرد…
بهش گفت: آیا حقته که یه برات بگیریم واسه ؟!
گفت آره…
بهش گفت: برو تو اتاق خودت و یه برای بنویس و ازش بخواه به خاطر کارای که انجام دادی بهت یه بده!

:

.
اسم من هست.
من یک خیلی بودم و حالا ازت می خوام که یه بهم بدی.
دوستدار تو:
کمی فکر کرد
دید که این چون کارساز نیست و ای گیرش نمی یاد! برا همین رو کرد…

:

.
اسم من و من همیشه سعی کردم که پسر باشم.
لطفاً واسه یه بهم بده.

اما یه کمی فکر کرد و دید که این هم جواب نمی ده! واسه همین کرد…

:

.
اسم من هست.
درسته که من خوبی نبودم ولی اگه واسه یه بهم بدی می دم که باشم.

کمی فکر کرد و با خودش گفت که شاید این هم جواب نده! واسه همین کرد…
اون تو فکر فرو رفت!!!
بعد از مدتی رفت به گفت که می خوام برم !
دید که کلکش کار ساز بوده؛ بهش گفت:
خوب برو. ولی قبل از شام خونه باش.
و رفت
یه کمی نشست و وقتی دید هیچ کسی اونجا نیست، پرید و ی رو کش رفت! و از فرار کرد…
بعدش مستقیم رفت تو اتاقش و جدیدش رو نوشت!

:

!

اگه رو می خوای، واسه باید یه بهم بدی!!!

1392/06/23 - 01:01
Mostafa

{-18-}

{-18-}

1392/06/23 - 01:06
mahnaz

دنیای بچه هاست دیگه {-33-} شیـــــرین...

1392/06/23 - 01:09