پایم لغزید..
و همرنگ جماعتی شدم که ....
طعم شیرینی داشت دوستی با او...
اما تلخ میشود تمام وجودم.
وقتی تو را با چهره ای پر از اخم و قهر تصور می کنم آقا...
من تمام آن لذت های زود گذر با معشوقه ای بودن را فدای یک لحظه لبخند تو کردم
آقا...
درد یک پنجره را پنجره ها میفهمند
معنی کور شدن را گره ها میفهمند
سخت است بالا بروی ساده بیای پایین
قصه ی تلخ مرا سرسره ها میفهمند
یک نگاهت به من آموخت که درحرف زدن
چشم ها بیشتر از حنجره ها میفهمند . .