...
"رفتن" !
رفتن که بهانه نميخواهد ،
يک چمدان ميخواهد از دلخوريهاى تلنبار شده و گاهى حتى دلخوشيهاى انکار شده ...
رفتن که بهانه نميخواهد وقتى نخواهى بمانى ، با چمدان که هيچ بى چمدان هم ميروى !
"ماندن" !
ماندن اما بهانه مى خواهد ،
دستى گرم، نگاهى مهربان، دروغهاى دوست داشتنى،
دوستت دارمهايى که مى شنوى اما باور نمى کنى،
يک فنجان چاى، بوى عود، يک آهنگ مشترک، خاطرات تلخ و شيرين ...
وقتى بخواهى بمانى ،
حتى اگر چمدانت پر از دلخورى باشد خالى اش مى کنى و باز هم ميمانى ...
ميمانى و وقتى بخواهى بمانى ، نم باران را رگبار مى بينى و بهانه اش مى کنى براى نرفتنت،
آمدن دليل مى خواهد
ماندن بهانه
و رفتن هيچکدام ... !!!
میدونم...
1393/04/31 - 18:51من در کل آدمی هستم که از اینجور فضا ها خوشم میاد
1393/05/2 - 22:46کلا ذات من آدم غمگنیه ، این تو ذاتمه و قابل تغییر نیست
مثل آدمی که همیشه شوخ طبعه یا همیشه خنده رو
نمیتونم فیلم بازی کنم ، من خودم هستم
خود خودم...
1393/05/4 - 18:12خوبه؟