من تنهام-راستگو.وقتی که تنهام داغون ولی تو جمع باحال چون دوست ندارم کسی رو ناراحت کنم.زندگی به خودم سخت گرفتم که بتونم تو آینده نزدیک مستقل بشم.و ........

مشخصات

موارد دیگر
0$D->usr->favs) ) { ?>
ebrahim (آفلاين)
379 پست
47 ديدگاه
615.5 امتياز
مهربون
1370-10-19
m - مجرد
اسلام
اصفهان
لیسانس
آزاد
وزن: 65 - قد: 160
معاف
نمی کشم
موسیقی پاپ-ادبیات فرانسه که تازه بهش روی آوردم.به سختی کتاب میخونم چون حوصله شو نداشتم اما از کتاب خوندن خوشم اومده.

دنبال‌کنندگان

(36 کاربر)

آخرین بازدید کنندگان

حس من


ebrahim
ebrahim
3.
وقت كودكي آيسودا آواز سبز تبسم بود،
مادري بود، ه مچون آبي دريا، صبح را با ريسه ها و مهرباني او س رمي كشيديم،
و آيسودا چه قدر حسود لحظه ها مي شد و دست هاي من ب يهيچ تكلفي مثل چرخ ساده نخ ريسي برايش مثل
گذشته مي شدم
من بودم و آيسودا !
و تبسم هاي ساده ي شكوفه، چه ديدني بود ديروز !
شكوفه آبي تر از دريا مي شد و پستان هايش سبزتر از رويش و
آيسودا چه قدر دلش مي خواست تمام عروسك هاي دنيا را ه مچون مادرش زير پستان مي گرفت و تا مرز خيس
علف با رويا هم سفر مي شد، ولي
گرهي در جان شكوفه بود.
... ادامه
ebrahim
ebrahim
2.
كنار آيينه ايستاد، شبيه خودش بود
دهن كجي كرد، آيينه خنديد!
اخم كرد، باز آيينه خنديد!
زل زد و خيره خيره آيينه را نگاه كرد، باز آيينه خنديد!
خواست با مشت هستي آيينه را خرد كند ولي …
شكوفه با تبسمي در قاب آيينه لغزيد، خسته شد، وا داد.
لحظه هاي دلتنگي را تا خاطره مادر طي كرد.
مشت گره كرده را مايوس و نااميد تا نزديك را نهايش پايين آورد،
آيينه را رها كرد.
پاهايش سست شد، روي فرش خاطر مادر رنجيد، صورتش را روي ترنج فرش گذاشت،
گره ها را نوازش داد.
حالا بوي شكوفه در تمام اتاق معطر بود، اما خيلي دير نشده بود
دانه هاي زلال رنج حالا گر ههاي زير پاي مادر خيس مي كردند.
مژه هايش را تا نزديكي خواب پيش راند، اما ب يفايده بود.
«. آن چه بايد اتفاق بيافتد، م يافتاد و هيچ كاري هم نمي شد كرد »
اين عين جمله شكوفه بود و چ هقدر خودش شبيه حرف هايش شده بود و
حرف هايش شبيه خودش، هر چه بيشتر در خيال مادر گم مي شد، بيشتر شبيه شكوفه م ي شد …
... ادامه
ebrahim
ebrahim
آيسودا
حميد مزرعه
.1
شيون باد
پرده هاي رقصان
قاب شيشه اي پنجره
خاطره
و يك نگاه سير شكوفه!
خواب ديدم، خواب كفش ه ايي كه هي جفت مي شدند
خواب لنگه كفش هايي كه پشت سر هم رديف شدند
و من از شمارش تعداد مهمان ها عاجز مي ماندم
پاشنه ي در، زودتر از اين ها بايد م يچرخيد، كسي بايد م يآمد، كسي كه از سرفه شب ذا تالريه،
پونه دم كرده شكوفه، كسي بايد م يآمد بي نام و نشان،
كسي بايد مي آمد و اين انتظار را پايان مي داد، خواب ديدم!
نه شيون باد بود و نه رقص پرد هها.
سايه از روي ترنج گذشت روي ديوار دراز شد، سر خم شده اش
تا نصفه هاي سقف رسيد، براي لحظ هاي طولاني سكوت بود.
دوباره به طرف پنجره برگشت، شيش هها گر گرفته بودند، انگشت كوچكش را روي شيشه بخا رگرفته چرخاند،
حالا يقيناً شبيه گذشته بود.
دستي خيس روي شانه حاجي بابا لغزيد
تمام خاطرات حاجي بابا براي لحظه اي يخ بستند و تا عطر سبز خاطر او كوچيدند
« حاجي بابا، حاجي بابا، سلام »
... ادامه
ebrahim
ebrahim
اين بار فصل كوچ نمي توانيم آنجا بياييم . در برنامه ي ما نيست . بالاخره روزي يك عكس از تو خواهم گرفت
كه همه بتوانند ببينند . سال ديگر به جاي ديگر مي رويم. من نمي خواهم بروم . مي ترسم دوباره ديواري بكشيم
كه نتوانيم از زير آنها پتوها را بيرون بياوريم . هر بار كه كپه اي ماسه م ي بينم مي خواهم روي آن بيافتم و به
آسمان نگاه كنم و هيچ چيز نبينم. تو را هم كه هميشه همه جا م يتوانم پيدايت كنم.پایان قسمت هشتم و اتمام
امید وارم خوشتون اومده باشه.
... ادامه
ebrahim
ebrahim
يك نفر سريع يك شماره يادداشت كرد:« 5555 »به او گفتم :از عددت خوشم اومد . شانس آوردي رند شدي.خنديد و پتو را دوباره روي خودش كشيد . اين قدر بالا كشيد تا پاهايش بيرون باشد . گفت: به دردعكس گرفتن مي خوره.گفت:به دوستت بگو بياد كنار پاي من بشينه.آن مردي كه گفت مرده مرا ياد آن عكسي مي اندازد كه ترسيده بودي و بند نمي شدي. از دوست هايم عكس
گرفته بودم كه يكي از آنها خودش را خاك كرده بود و آن يكي كنارش خوابيده بود و تو فكر مي كردي
مرده اند ولي بازي م ي كردند. بچه ها كه دائم تماشاچي بودند و زل زده بودند به اين بازي نمرده بودند . اگر
مرده بودند حتما پتو داشتند.پایان قسمت هفتم
... ادامه
ebrahim
ebrahim
آن زن كه بر سر خودش م ي كوبيد و
« . اين بچه ي من است » : دستانش را در هوا مي چرخاند م يگفت
« !؟ سردش بود » : از او پرسيدم
با دست روي پاهايش مي زد و جوابي نداد . شايد اصلا نشنيد من چه گفتم. تو داشتي با نوكت پتو را بيرون
مي كشيدي و بالاخره توانستي . يك نفر از تو عكس گرفت ولي تو را نديد . توي عكس بالاي سر يك پتوي
نه . » : گفت « ؟ سردته » : مچاله شده بودي كه روي يك نفر انداخته بودند . چون پتو روي سرش بود گفتم
.« فقط مردم پابان قسمت ششم
... ادامه
ebrahim
ebrahim
و
و oh , my god.: پاهايشان از آن بيرون افتاده بود و عكاسي دائم عكس مي گرفت و زير لب مي گف ت
juses juses : دائم تكرار مي كرد
جات خوبه؟ توي اين عكس » : پر كشيدي . بالهايت را به هم مي زدي و مي رفتي. به ديوار نگاه كردم و گفتم
« . مي خواي همين طوري بيافتي؟! حداقل بلند شو سر پا. خودتو مرتب كن
جواب نمي داد. آستين هايم را بالا زدم و شروع كردم به چيدن ديوار . چارك و نيمه مي دادم و اوستا شاقول
مي انداخت.
نشستي جلوي يكي از كپرها . دوربين را برداشتم و از چشمي نگاه كردم . تو بودي و يك كپر كه يك بچه
داشت از داخل كپر بيرون را آرام نگاه مي كرد. اين تنها عكسي است كه تو در آن هستي . بچه ها مي گويند باز
هم نيستي ولي من مي بينمت. من هميشه تو را مي بينم . مثل آن دفعه كه يك پتوي خاكي را پنجه
مي كشيدي تا از زير اين ديوارها بيرون بياوري . كمكت كردم ولي نشد . پایان قسمت پنجم
... ادامه
ebrahim
ebrahim
مي گويند اول
گِل مي شود و بعد جوب و آخر رود و بچه ها از ترس سيل به سينه ي مادرهاي شان مي چسبند . بچه ها
.« هر كي بيشتر آب جم كنه خدا مي بردش بهشت » : تشت هاي آب مي گرداندند توي كپرها و مي گفتند
« !؟ تو نمي خواي بري بهشت » : گفتم
.« ننم مي گه هر كي مرد خونشون باشه مي برندش بهشت » : گفت
آستينش را پشت هم مي كشيد زير دماغش و خط بي رنگ خيسي روي آستينش جا مي انداخت. چفيه اي كه
به سرم بسته بودم تا خاك ننشيند روي سرش انداختم . مثل همان موقع كه پتوها را روي سرشان انداختيم پایان قسمت چهارم
... ادامه
ebrahim
ebrahim
اوستا ماله مي كشيد. تو قبلا فقط روي شاخه صدا م ي كردي و پا به پا. حالا روي ديوار هم مي نشيني . دوباره
فلاش زدم :
زني با تشت لباسي روي سرش رد مي شد و بچه ها دورترها زل م يزدند به ديوارها و آجرها . آنها مات »
فلاش تو را پرانده بود يا قبل از آن پريده بودي كه توي عكس نيستي. « بودند
حتي توي آن عكسي كه ديوارها كشيده شده بودند روي بچه ها هم نبودي ك ه پا به پا كني . از خيلي دور
مي پاييدمت. جفتت هم پيش گوشت عوعو نمي كرد. فصل كوچ نبود كه با سر و صدا از بالاي سرم رد شوي .
آن جا چه مي كردي؟ يكبار ديدمت كه روي كپه اي خاك پنجه مي كشيدي. آن جا چه بود؟ به آسمان نگاه
كردم. وقتي كه فصل كوچ است ابرها دست افشاني م ي كنند و گوروم گوروم پا مي كوبند. خرد نان هايي كه از
ترس فلاش دوربين برنچيدي خيس مي خورند و گِل مي شوند. بچه ها توي خانه هاشان جمع مي شوند و بازي
مي كنند. چون پاهايشان به گِل ها فرو مي رود. وقتي فصل كوچ نيست نمي خواستند باران بيايد .پایان قسمت سوم
... ادامه
ebrahim
ebrahim
خنديد. تو بق بقو كردي . بين دندان هاي جلويش فاصله هست . لابد خوش شانس است . از جيب ام نان خشك
شده اي در آوردم و روي زمين ريختم و به آسمان نگاه كردم . همه رفته بودند و از سر و صدا ي شان خبري
نبود. پايين پريدي و تند تند برچيدي و ما خنديديم.
_بين دندان هاي پيش ما هم فاصله هست؟
به سرعت بطرف دوربين ام رفتم و دستكش هايم را در آوردم . دوربين را جلوي صورتم گرفتم و به تو نگاه
كردم. تند پريدي و غرغري كردي و رفتي روي شاخه نشستي . دوربين را بطرفش برگرداندم و او باز
مي خنديد. دكمه را فشار دادم و فلاش پر نوري زده شد. با لهج هي قشنگي گفت: از من گرفتي؟!
دوربين را برگرداندم تا دوباره از تو بگيرم . از چشمي نگاه كردم . ديوارها امتداد مي كشيدند و بالا مي رفتند .
پایان قسمت دوم
... ادامه
ebrahim
ebrahim
آسمان
حسين نيازي
مي دانستم كه صاف زل زده اي به آنها و چيز غريبي را به ياد مي آوري. صداي خنده هاشان دشت خشك را پر
كرده بود . هميشه در اين فصل با سر و صدا از آن بالا رد مي شوي. حالا نشسته اي و صداي بق بقوي خودت
را ول كرده اي و جفتت را از آن بالا پايين مي كشي.
وقتي اوستا فرياد مي كشد نيمه يا چارك تو پا به پا مي شوي و تنه به تنه ي جفت ات مي زني. من از صداي فرو
كردن بيل داخل كپ ههاي ماسه لذت مي برم.
از آن كودكي كه هر وقت تو هستي او هم هست مي پرسم چند سالش است؟ پایان قسمت اول
... ادامه
ebrahim
ebrahim
آسمان
حسين نيازي
مي دانستم كه صاف زل زده اي به آنها و چيز غريبي را به ياد مي آوري. صداي خنده هاشان دشت خشك را پر
كرده بود . هميشه در اين فصل با سر و صدا از آن بالا رد مي شوي. حالا نشسته اي و صداي بق بقوي خودت
را ول كرده اي و جفتت را از آن بالا پايين مي كشي.
وقتي اوستا فرياد مي كشد نيمه يا چارك تو پا به پا مي شوي و تنه به تنه ي جفت ات مي زني. من از صداي فرو
كردن بيل داخل كپ ههاي ماسه لذت مي برم.
از آن كودكي كه هر وقت تو هستي او هم هست مي پرسم چند سالش است؟
خنديد. تو بق بقو كردي . بين دندان هاي جلويش فاصله هست . لابد خوش شانس است . از جيب ام نان خشك
شده اي در آوردم و روي زمين ريختم و به آسمان نگاه كردم . همه رفته بودند و از سر و صدا ي شان خبري
نبود. پايين پريدي و تند تند برچيدي و ما خنديديم.
_بين دندان هاي پيش ما هم فاصله هست؟
به سرعت بطرف دوربين ام رفتم و دستكش هايم را در آوردم . دوربين را جلوي صورتم گرفتم و به تو نگاه
كردم. تند پريدي و غرغري كردي و رفتي روي شاخه نشستي . دوربين را بطرفش برگرداندم و او باز
مي خنديد. دكمه را فشار دادم و فلاش پر نوري زده شد. با لهج هي قشنگي گفت: از من گرفت
... ادامه
ebrahim
ebrahim
اینجا، زمین... ارزانتر از همه چیز، انسان! نرخَ ش هم بروز نیست! امّا، مصرفش تاریخ دارد! سلام، تولیدَش! و انقضایش؛ خداحافظ
دیدگاه · 1392/02/1 - 01:00 توسط Mobile ·
4
ebrahim
ebrahim
ای خدای بزرگ به من کمک کن تا وقتی می خواهم درباره ی راه رفتن کسی قضاوت کنم, کمی با کفش های او راه بروم
دیدگاه · 1392/02/1 - 00:56 توسط Mobile ·
2
ebrahim
ebrahim
همیشه از فاصله ها گله مندیم... شاید یادمان رفته که در مشق های کودکیمان گاه برای فهمیدن کلمات فاصله هم لازم بود...
دیدگاه · 1392/01/31 - 23:46 توسط Mobile ·
3
ebrahim
ebrahim
لوتی ترین پیامک 1392، خیلی دلاری، ریالتم رفیق!!
دیدگاه · 1392/01/31 - 23:45 توسط Mobile ·
4
ebrahim
ebrahim
یک جمله زیبا از طرف خدا: “قبل از خواب دیگران را ببخش و من قبل از اینکه بیدار شوید، شما را بخشیده ام”...
دیدگاه · 1392/01/31 - 23:40 توسط Mobile ·
4
ebrahim
ebrahim
دقت کردین همه میمیرن و مرگ راست ترین خبر واقعی دنیاست اما خوشم میاد با اینکه میدونیم انگار نه انگار منم میمیرم...
دیدگاه · 1392/01/31 - 23:37 توسط Mobile ·
4
ebrahim
ebrahim
خوشبختي، يعني توانايي شناختِ خود، بدون ترسيدن. (والتر بنيامين)
دیدگاه · 1392/01/31 - 23:19 توسط Mobile ·
3
ebrahim
ebrahim
همچنان که عضلات بدن در اثر ورزش نیرومندتر می شوند ، قدرت تصمیم نیز با تمرین افزایش می یابد . آنتونی رابینز
دیدگاه · 1392/01/31 - 13:12 توسط Mobile ·
2
ebrahim
ebrahim
خوشبختی شکل ظاهری ایمان است ،تا ایمان و امید و سخت کوشی نباشد ،هیچ کاری را نمی توان انجام داد . هلن کلر
دیدگاه · 1392/01/31 - 13:09 توسط Mobile ·
2
ebrahim
ebrahim
من دارم میخوابم | ,o_,__, l=========i اوه فراموش کردم o> | , /(,__, l=========i به شما بگم o_, شب | (,__, بخیر l=========i.
1 دیدگاه · 1392/01/31 - 02:46 توسط Mobile ·
3
ebrahim
ebrahim
بیخودی پرسه زدیم ،صبحمان شب بشود بیخودی حرص زدیم ، سهممان کم نشود ما خدا را با خود ، سر دعوا بردیم و قسم ها خوردیم ما به هم بد کردیم ،ما به هم بد گفتیم ما حقیقتها را ، زیر پا له کردیم
... ادامه
دیدگاه · 1392/01/31 - 02:40 توسط Mobile ·
3
ebrahim
ebrahim
از خدايى بترسيد كه اگر سخنى گوييد مى شنود ، و اگر پنهان داريد مى داند
دیدگاه · 1392/01/31 - 02:37 توسط Mobile ·
4
ebrahim
ebrahim
زندگی چیست : زنگی یعنی اینکه هی بخوری زمین و بلند شی و ادامه بدی .زندگی اینه که مواظب پشت سرت باشی که یهویی بهت خنجز نزنه و خیلی چیز خا میشه که درباره زندگی گفت...........................نقطه هم در مورد گفتن زندگی کم میاره اوف عجب کلمه ای سخت غیر قابل هضمیه وای وای وای.دلم میخواد گریه کنم فقط همین.
... ادامه
دیدگاه · 1392/01/30 - 02:43 توسط Mobile ·
2
صفحات: 11 12 13 14 15