sailor - شبکه اجتماعی نمیدونم

شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی هر لحظه به دام دگری پــا بستی گفتا شیخا هر آن چه گویی هستم آیا تو چنان که می نمایی هستی ؟

دیدگاه · 1390/05/12 - 00:48 در عاشقانه ·

می خوردن و شاد بودن آيين منست فارغ بودن ز کفر و دین؛ دین منست گفتم به عروس دهر کابین تو چیست گفتــا دل خـرم تـو کابین مـن است

دیدگاه · 1390/05/12 - 00:46 ·

دلم در حلقه غمها نشسته، زبانم بسته و سازم شكسته. وجودم پر ز شعر عاشقانست، تو را مي خواهم و اينها بهانست. {-35-}

دیدگاه · 1390/05/6 - 13:21 در Girls and Boys ·

5

من شعر سکوتم را در گوش تو خواهم خواند، شب های بلندم را با یاد تو خواهم ماند، من ریشه ی عشقم را در قلب تو خواهم کاشت، آن صحبت اول را در خاطره خواهم داشت..

... ادامه

1 دیدگاه · 1390/05/5 - 23:50 ·

سلام ممنونم از مدیرسایت به خاطر این تم قشنگی که گذاشته عالی شد مرسی

دیدگاه · 1390/05/5 - 23:45 ·

بعد از اين با بي كسي خود مي كنم، هر چه در دل داشتم رو مي كنم. نيستم از مردم خنجر به دست، بت پرستم بت پرستم بت پرست.

دیدگاه · 1390/05/4 - 22:49 در دل نوشته ·

چندانكه به كوي سلمه تارست و پود، چندانكه درخت ميوه دارست و مرود. چندانكه ستاره است بر چرخ كبود، از ما بر دوست سلامست و درود.

دیدگاه · 1390/05/4 - 10:47 در دل نوشته ·

بر خاك بخواب نازنين تختي نيست، آواره شدن حكايت سختي نيست. از پاكي اشكهاي خود فهميدم، لبخند هميشه راز خوشبختي نيست.

دیدگاه · 1390/05/4 - 10:43 ·

وقتي كوچيك بوديم دلمون بزرگ بود، ولي حالا كه بزرگ شديم بيشتر دلتنگيم. كاش كوچيك مي مونديم تا حرفامون رو از نگاهمون بفهمن، نه حالا كه بزرگ شديم و فرياد هم كه مي زنيم، باز كسي حرفمون رو نميفهمه.

... ادامه

1 دیدگاه · 1390/05/2 - 23:55 ·

خدایا پشت حصار تکرار خطاهایم بنویس جوانی...

دیدگاه · 1390/05/2 - 23:51 در دل نوشته ·

من خدا را دارم . سفری میباید سفری بی همراه گم شدن تا ته تنهایی محض ساز با من گفت هر کجا ترسیدی از سفر لرزیدی تو بگو از ته دل من خدا را دارم...

دیدگاه · 1390/05/2 - 23:50 در دل نوشته ·

هرچه باشي نازنين ايام خارت ميكند، هرچه باشي شيردل دنيا شكارت ميكند. هرچه باشي با لب خندان ميان ديگران، عاقبت دست طبيعت اشكبارت ميكند.

دیدگاه · 1390/05/2 - 11:40 ·

سلام به همگی مخصوصا خواهر گلم کاکتوس {-35-}

دیدگاه · 1390/05/1 - 23:58 در دلتنگی ·

بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم،همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم. شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم، شدم آن عاشق ديوانه كه بودم. در نهانخانه جانم گل ياد تو درخشيد، باغ صد خاطره خنديد عطر صد خاطره پيچيد. {-35-}

1 دیدگاه · 1390/04/28 - 23:53 ·