یافتن پست: #ترازو

مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
رک بگویم... از همه رنجیده ام! از غریب و آشنا ترسیده ام
با مرام و معرفت بیگانه اند من به هر ساز ی که شد رقصیده ام
در زمستانِِ سکوتم بارها... با نگاه سردتان لرزیده ام
رد پای مهربانی نیست...نیست من تمام کوچه را گردیده ام
سالها از بس که خوش بین بوده ام... هر کلاغی را کبوتر دیده ام
وزن احساس شما را بارها... با ترازوی خودم سنجیده ام
بی خیال سردی آغوشها... من به آغوش خودم چسبیده ام
من شما را بارها و بارها... لا به لای هر دعا بخشیده ام
مقصد من نا کجای قصه هاست ا
ز تمام جاده ها پرسیده ام
میروم باواژه ها سر میکنم
دامن از خاک شما بر چیده ام
من تمام گریه هایم را شبی... لا به لای واژه ها خندیده ام
... ادامه
دیدگاه · 1394/07/9 - 13:31 ·
3
zoolal
zoolal
پروردگارم!
قاضی تویی
کمک کن هیچوقت قضاوت نکنیم ...

خوب یاد گرفته ایم برانداز کردن همدیگر را!
یک خط کش این دستمان !
یک ترازو آن دستمان !
اندازه می گیریم و وزن می کنیم
آدم ها را
رفتارشان را
انتخاب هایشان را
تصمیم هایشان را
حتی قضا و قدرشان را !!

به رفیقمان یک تکه سنگینی می اندازیم،
بعد می گوییم
خیر و صلاحت را می خواهم !
غافل از اینکه چه برسر او می آوریم !

در جمع ، هرکس را یک جور مورد بررسی قرار می دهیم
آن یکی را به ازدواج نکرده اش
این یکی را به نوع رابطه اش
آن دیگری را...

یکی هم نیست گوشمان را بگیرد که :
چندبار به جای او بوده ای
که حالا اینطور راحت نظر می دهی

حواسمان نیست که چه راحت
با حرفی که در هوا رها میکنیم
چگونه یک نفر را به هم می ریزیم
چندنفر را به جان هم می اندازیم
چه سرخوردگی یا دلخوری بجای میگذاریم
چقدر زخم میزنیم...
حواسمان نیست آبروی مومن از کعبه حرمتش بیشتر است

حواسمان نیست که ما می گوییم و رها میکنیم و رد می شویم
اما یکی ممکن است گیر کند
بین کلمه های ما
بین قضاوت های ما
بین برداشت های ما
دلی که می شکنیم ارزان نيست ..
... ادامه
دیدگاه · 1394/04/13 - 19:49 ·
3
zoolal
zoolal
روزگارتان از رحمت *الرَّحْمَنُ الرَّحِیم* لبریز...

دستانتان از نعمت * رَبُّ الْعَالَمِين* سرشار...

چشمانتان به نور*اللَّه نور السَّموَاتِ وَالَارض* روشن...

کفه ترازویتان در ردیف * فَأمَّا مَن ثَقُلَت مَوَازِینُه * میزان باد.

زندگانیتان * فِی عِیشَةِ رَّاضِیَة * باد.

و عاقبتتان * عِندَ مَلِکَ الْمُقتَدِر" ختم به خیر باد...
... ادامه
دیدگاه · 1394/04/2 - 21:02 ·
7
hamed
hamed
شرم می کنم با ترازوی کودک گرسنه ای که در پیاده رو نشسته است وزن سیری ام را بکشم...
دیدگاه · 1393/09/19 - 15:22 ·
5
متین (میراثدار مجنون)
309e849bab5ef47bb9d5fd2a4f54ac2e-425.jpeg متین (میراثدار مجنون)
شرم میکنم! که وزن سیری ام را با ترازوی کودک گرسنه کنار پیاده رو بکشم!
atefe
atefe
من بودم… تو… و یک عالمه حرف…

و ترازویی که سهم تو را از شعرهایم نشان میداد!

کاش بودی و می فهمیدی وقت دلتنگی یک آه چقدر وزن دارد…
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/5 - 16:35 ·
6
ıllı YAŁĐA ıllı
ن.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
zoolal
zoolal
من بودم.....تو... و یک عالمه حرف...

و ترازویی که سهم تورا از شعرهایم نشان می داد...

کاش بودی و می فهمیدی،وقت دلتنگی

یک آه.....

چقدر وزن دارد...
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/24 - 19:37 ·
2
bamdad
bamdad
امکان هجرت تو


تراوش می کند،از خطوط مبهم نگاهت


من پیشتر،دیده بودم


جرقه محال ماندنت را


در سایش دستانمان به رفتنت ایمان دارم،


چون ماهی آزاد به جریان آب


نبودنت،


مرا در سطح بزرگ اشکهایم پر از عطش میکند


چقدر سنگین شده اند شانه هایم!


آخر بعد از تو ترازوی تنهایی ام شده اند...
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/27 - 19:50 ·
7
...
...
معلم:کدام شاعربودکه وزن شعررورعایت نمیکرد؟
شاگرد:آقااجازه٫اسمش رونمیدونم؛ولی هرکسی بوده قبل ازاختراع ترازوشعرمیگفته!
{-11-}
دیدگاه · 1392/12/4 - 02:13 ·
6
♥هـــُدا♥
778559_qhzqAaSD.jpg ♥هـــُدا♥
مرد فقیرى بود که همسرش کره مى ساخت، آن زن کره ها را به صورت دایره های یک کیلویى مى ساخت. مرد آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را مى خرید. روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به مرد فقیر گفت:

دیگر از تو کره نمى خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى در حالى که وزن آن ۹۰۰ گرم است.مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت:

ما ترازویی نداریم و یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار مى دادیم .یقین داشته باش که:به اندازه خودت برای تو اندازه مى گیریم! ..
... ادامه
دیدگاه · 1392/10/19 - 11:32 ·
5
amir hossein
amir hossein
شـوهـر مظـلــوم! (شعر طنز)
«همسرم با غم تنهایی خود خو می کرد»

موقـع بحث هوو لیک هیاهـــــو می کرد!

بسکه با فکـــر و خیالات عبث می خوابید

نصف شب در شکـم آن زنه چاقو می کرد!

وقتی از رایحه ی عشق سخن می گفتم

زود پا می شد و تی شرت مرا بو می کرد

طفلکی مادر مــن آش که می پخت زنم-

معتقد بود در آن جنبـــــــل و جادو می کرد

بهـــر او فاخته می دادم و می دیدم شب

داخل تابـــه به آن سس زده کوکو می کرد!

آخـــــــر برج کــــه هشتم گرو نه می شد

باز از مـــــن طلب ماهــــی و میگو می کرد

فیش دریافتــــــــــی بنده از او مخفی بود

زن همکـــــار ولی دست مـــــرا رو می کرد

دخل یکمـــــــــاه مرا می زد و ظرف یکروز

خـــرج مانیکــــــــور و میزامپلی مو می کرد

گـــــر نمی دادم بــــــا اشک سر مژگانش

آب می زد بــــــــ

عصبی می شد و لعنت بـــه ترازو می کرد

عاقبت هیکل پنجــــــاه و سه کیلویی را

خون دل خورده و پنجــاه و دو کیلو می کرد

حسرت زندگی خواهــــر خود را می خورد

کاو بــــه مچ - تـــا سرآرنج- النگو می کرد

نظـــــــــــر مادرش از هر نظری حجت بود

هر چــــــــه می کرد فقط با نظر او می کرد

بر خلافش اگـــــر آن دم نظری می دادم

لنگــــــه ی کفش نثــــار من هالو می کرد

کاشکی دست بزن داشتم امــا چه کنم

که خدا قسمت او شوهـــــر مظلومی کرد!
... ادامه
دیدگاه · 1392/09/15 - 23:37 ·
7
محسن
محسن
سلامتی رفیقی که وقتی روی ترازو میره
معرفتش از وزنش سنگین تره
دیدگاه · 1392/09/11 - 22:36 ·
7
MahnaZ
444.jpg MahnaZ
تمام ها دقیقا از همان جایی آغاز می شوند که بر می داری می افتی به جان .
می گیری !
و می کنی !
می کنی !
و خدا نکند حساب و کتابت برسد به آنجا که دوستش داشته ای ،
که داده ای ،
که ای ،
که ای ،
به قدر ،
،
حتی !
درست از همانجاست که آغاز می شود
و آغاز همه ی هایی است که به نام می بریم ...
MahnaZ
1366369425_0svkebn0lac137jcj02n.jpg MahnaZ
میکنم
که ام را با

کنار رو بکشم . . . !
... ادامه
دیدگاه · 1392/06/16 - 01:44 ·
7
amir hossein
amir hossein
دختر خالم آیپدشو گذاشته بود رو زمین منم فک کردم از این ترازو دیجیتالاس رفتم روش وایسادم :|
هیچی دیگه بیچاره کور شد از بس گریه کرد :|
دیدگاه · 1392/05/30 - 20:13 ·
9
نگار
4dmgk3k5x4mef1qsgpi.jpg نگار
بفرمایید کیک{-7-}
しѺ√乇 MσstᗩƑᗩ ᵐ しѺ√乇
しѺ√乇 MσstᗩƑᗩ ᵐ しѺ√乇
خانومای محترم! با عقب نگه داشتن شکم بر روی ترازو
گرمی از وزن شما کاهش نخواهد یافت
دیدگاه · 1392/05/21 - 21:56 ·
2
Morteza
Morteza
شرم میکنم

که وزن سیری ام را با ترازوی

کودک گرسنه

کنار پیاده رو بکشم . . . !
しѺ√乇 MσstᗩƑᗩ ᵐ しѺ√乇
しѺ√乇 MσstᗩƑᗩ ᵐ しѺ√乇
شرم میکنم با ترازوی کودک گرسنه کنار پیاده رو، وزن سیری ام را بکشم.
دیدگاه · 1392/05/14 - 11:13 ·
2
parastou
parastou
من بودم.....تو... و یک عالمه حرف...

و ترازویی که سهم تورا از شعرهایم نشان می داد...

کاش بودی و می فهمیدی،وقت دلتنگی

یک آه.....

چقدر وزن دارد...
... ادامه
しѺ√乇 MσstᗩƑᗩ ᵐ しѺ√乇
しѺ√乇 MσstᗩƑᗩ ᵐ しѺ√乇
مادر ، تک‌واژه‌ای‌ست زیبا.
مادر، عین زیبایی‌ست و البته که زیباتر از زیبایی چیزی نیست.
قلب بزرگ خدا در سینه‌ی مادران می‌تپد.
مادر، دستی بر گهواره دارد و دستی در دست خدا.
آن‌گاه که مادر، گهواره را تکان می‌دهد ، عرش خدا به لرزه درمی‌آید.
و همه‌ی فرشتگان سکوت می‌کنند تا زیباترین سمفونیِ هستی را بشنوند: لالایی مادر را.
هیچ سنگی به آن سنگینی نیست که بتوان آن را در یک کفه‌ی ترازو نهاد و در کفه‌ی دیگر آن، وزن مهر و قدر و قیمت مادرانه را سنجید.
پدر، باران است و مادر، خاک حاصلخیز!
و زندگی
با وجودِ این دو موجودِ همزاد است
که سبزِ سبز و آبیِ آبی‌ست...


مادر، عنوان عاشقانه‌ترین شعر خداست. شعری که مضمون آن جز عشق نیست.
مادر، همان عشقی‌‌ست که در هیأت آدمی بر خاک گام برمی‌دارد.
مادر، چیزی‌ست شبیه خودش.
هیچ‌چیز شبیه مادر نیست،
مادر، فقط مادر است...
... ادامه
دیدگاه · 1392/05/12 - 11:30 ·
3
صفحات: 1 2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ