تو حیف که آدمتو خوب نمیشناسی و نشناختی به متین نتاز همین
1393/10/6 - 20:56شما که نزدیکش هستی سعی کن که خوب بشناسیش منکه قبول دارم نشناختمش اما عذرم موجهه اونقدر ازش دور بودم که فقط خام حرفهاش بشم شایدم موجه نیست و این دلیل خوبی برای ساده لوحی و حماقت نیست.
1393/10/6 - 21:42سارا توام به من نتاز من خیلی غمگینم
1393/10/6 - 21:49خانم زهرا
من نمیتازم تو هم باید درک کنی متینو خودش نخواسته من کاملا خبر دارم خانوادش نزاشتن این یه مرد کامله حرفش حرفه ولی به خانوادش و تصمیمات اونا اشراف کامل داره
حرفای شما درست اما خانوادش از ابتدا نبودن؟ قبل از اینکه کسی رو به جنون بکشه و قبل از اینکه با روح و روان کسی بازی کنه؟ شما کاملا خبر ندارین سارای عزیز. چیزی که بین من و متین بود رو فقط من خبر دارمو و متین و خدا. عشق خیلی مقدسه عشق جایگاه خیلی بلندی داره با یک کلمه که خانوادم اجازه ندادن عشق رو نمیشه صلاخی کرد.این ماجرای تلخ یک مقصر بزرگ داره و اون کسی نیست جز متین کسی که میراث مجنون رو به تباهی کشید
1393/10/7 - 18:48اون واقعا خوبه و چشم پاک اصلا مردی که هوسشو کنترل کنه یعنی می تونه هر کاری بکنه تو هم زیاد بهش نتاز اون هیچی به هیچکس نمی گه ولی می دونم اونم خب حدی داره دیونه میشه دیگه جلو دارش کسی نیست یه ابریه پاک و بی آلایش
نگران همه هست خدا می دونه واسلام خودتون می دونین خانم
بهش نمیتازم خودش میدونه چی میگم خودش میدونه چقد دوستش دارم چون تنها مردیه که تو زندگیم لایق عشق دیدمش. نگران نباش سارا من و متین خیلی وقته دیوونه شدیم اما نگران نباش جای من تو قلب اون و جای اون تو قلب من اونقد بزرگه که نگرانی هیچ معنی نداره.
1393/10/11 - 18:26خدارو شکر کاش بتونی خوشبختش کنی و لایقش باشی حتما که هستی
انتخاب متین نابه ناب
سلام مصطفی هستم 32سالمه.
بخاطر آرامش وجدانم و اینکه شاید این متن ب دست امثال من برسه این متن رو مینویسم.
امیدوارم درسی باشه برای بقیه... چند سال پیش با پریسا آشنا شدم و چون دختر پاکی و معصومی بود بعد ازمشورت وتایید خانوادم باهم ازدواج کردیم. زندگی معمولی و آرومی داشتیم.بعداز دوسال کم کم هوس کردیم بچه دار بشیم. و من وقتی تصور میکردم بابا میشم تمام وجودم رو آرامش و یه حس خاص ک فقط بابا ها میتونن درک میکنن، فرا میگرفت. برادر و خواهرانم همه شون پسر داشتن. ولی من همیشه از خدامیخاستم بچم دخترباشه. باهمسرم توافق کردیم ک فقط یک بچه داشته باشیم و من از صمیم قلب آرزو میکردم بچمون دختر باشه. همسرم دوماه حامله بود ک باهم ب مشهد رفتیم و چون شوق و ذوق زیادی ب بچه داشتیم کلی لباس و عروسک خریدیم. پریسا بمن میگفت فقط از خدابخواه بچون سالم وصالح باشه. ولی من میخندیدم و میگفتم سالم باشه صالح باشه دختر باشه..... وقتی از مشهد اومدیم اتاق بچه رو تزیین و مرتب کردیم .گذشت وگذشت. پریسا 4ماهه حامله بود سونوگرافی رفت و دکتر گفت بچه تون سالمه و دختره... نمیتونم بیان کنم ولی خدارو بخاطر لطفش خیلی شکر کردیم. گذشت وگذشت.... من و پریسا بخاطر شرایطش رابطه زناشویی مستقیم نداشتیم.. ولی بخاطر روحیه پریسا و مخصوصا خودم نمیذاشتم رابطه جنسیمون سرد بشه.. متاسفانه ی کم اراده من سست شده بود. .یکروز ک با یکی از دوستام تو مغازه نشسته بودیم بهم پیشنهاد داد ک وقتیکه مادرش خونه نیس یکی از دوست دختراشو ببریم خونشون... منم شرایطم طوری بود ک دوستم بیشتر وسوسم میکرد...قبول کردم و ..... . گذشت... تا اینکه باز این کار و هر بار با یه خانم تکرار شد... دیگه احتیاجی نبود ک طرفه پریسا برم. از اینکارم لذت میبردم.. پریسا همش بمن کنایه میزد اما من جدی نمیگرفتم و میگفتم من منتظرم بچه مون بدنیا بیاد بعد رابطمون مثل سابق میشه. از صمیم قلب پریسا و بچه مون رو دوست میداشتم اما مثل کسی ک اعتیاد داره ب این کار وابسته شده بودم. اما اصلا فکرشو نمیکردم پریسا بمن شک کنه. پریسا هفت ماهه حامله بود ومن هی بیشتر تو لجنزاری ک بخودم درست کرده بودم غرق میشدم.ای کاش میشد ب گذشته بر میگشتم. ی شب ک عروسی دوست پریسا بود تصمیم گرفتم در نبود پریسا یکی از دخترها رو بیارم خونه.چند بار این کار رو قبلا انجام داده بودم.عصر پریسا بامن تماس گرفت و گفت با خواهرش ب آرایشگاه میره.منم ک فرصت رومناسب دیدم دختره رو ب خونمون آوردم ... حدودا یکساعت بعدش دختره رفت ومنم ک خیلی هول بودم ب پریسا زنگزدم هرچی زنگزدم جواب نداد. ب خواهرش زنگزدم اون گفت خبری از پریسا ندارم.دلواپس وعصبانی شدم. دوبار صدبار هزاربار زنگ زدم جواب نداد. داشتم دیوانه میشدم.شاید اگه حامله نبود بهش شک میکردم و دربارش فکرای بد میکردم. ساعت7شب بود.و خبری از پریسا نبود. کفشامو پوشیدم ک برم بیرون ک یکدفعه دیدم هر سه تا کفش پریسا سرجاشه.تعجب کردم.اومدم یکی یکی اتاق و آشپزخونه رو نگاه کردم .ترس تو دلم افتاد ک نکنه پریسا خونه بوده و همه چی رو دیده.. حمام و توالت رو هم نگاه کردم فقط تو کمد لباس نگاه نکرده بودم. در کمددیواری رو باز کردم..... پریسا توکمد بود اما انگار خودشو ب خواب زده. زبونم بند اومده بود نمیدونستم چی بگم ...گفتم تو اینجایی ؟؟ مگه آرایشگاه نبودی؟؟ جواب نداد... وقتی تکونش دادم ی دفعه افتاد.. لباسش غرقه ب خون بود.. پریسا رگ دستش رو زده بود..و من اصلا باورم نمیشد..او همه چی رو کامل دیده بود... وقتی اونو ب بیمارستان رسوندم او تموم کرده بود دکتر گفت بخاطر خونریزی شدید مادر و بچه هردو مردن...تموم دنیا بر سرم خراب شد هنوز همه از من میپرسن چرا..مگه چ مشکلی داشتید ک پریسا خودشو کشت و فکر بچه تو شکمش رو هم نکرد... ومن فقط نگاشون میکنم و حرفی ندارم بگم.بیمارستان دوتا جنازه تحویلم داد. حالم خییلی خرابه..ب کسی چیزی نگفتم و لی زندگی ک بعد از پریسا برام مونده از عذاب طناب داربدتره. بی اختیار ب اتاق دخترمون میرم و ساعتها زانو میزنم و اشک میریزم ومیشینم لباسها و عروسکها رو نگاه میکنم.برگه های سونو و آلبوم عکس تنها یادبودیه ک از پریسا و دخترم برام مونده. پریسا من اشتباه کردم اما این تقاصی نبود ک بخاطر یک لحظه لذت و نفهمی بخام پس بدم. تو حق زندگی داشتی. زندگی برای من تموم شده.پریسا فقط یک رویای کوتاه بود.بارها خواستم تیغ رو روی رگهام بکشم اما شهامتش رو ندارم. تیغی ک پریسا هفت بار رو دستاش کشیده بود...میخام برم اعتراف کنم اما برم چی بگم.؟؟ چی عوض میشه؟؟ پریسا برمیگرده؟؟ دخترم چی؟؟ یا امام رضا قول داده بودم ک دخترم بدنیا اومد سه تایی بیام پابوست.. پریسا خیلی ظالمی.. من صدبار گناه کردم بهت خیانت کردم اما تو یکبارب همیشه نابودم کردی.. هر روز سر خاکشون میرم.. ازشون معذرتخواهی میکنم..
تأسف آوره
1393/10/6 - 15:26واقعا این اتفاق برای خودت افتاده؟
اگه اینطور باشه که... چی بگم؟!
هیچ وقت نمیتونم این کاری رو که کردی توجیه کنم
فقط میتونم بگم متاسفم
اگه نخواسته بودی کامنت بذارم اصلا چیزی نمینوشتم
بازم بگم که متاسفم ، فقط همین
بامداد این شروینه یه داستان بود واسه یه یارویی بنام مصطفی الان منظورت به کی بود نفامستم
1393/10/7 - 13:57چرا نفهمستی؟
خب یکم فکر کودی دِ
کیه تانم بگم خب
هَ یارویه گم دِ خاخور
بامداد جان ب نظرت الآن مصطفی من هستم؟
1393/10/9 - 23:41جالبه
1393/05/14 - 22:38خانوما وقتی صبحانه درست نکنن آقایون هم مجبور به استفاده از این دستگاهها میشن
1393/05/15 - 13:35این وظیفه همراه با لطفیه که به عهده مرداس که عصرا باید انجام بدن..حالا گاهی هم میشه اوانس داد به شما بیفته رو دوش خانوما....شما این وظیفه عصرو انجام میدین که انتظار صبحونه مشتی دارین؟؟؟
1393/05/15 - 13:57زن هم زن های قدیم، والا، روزی 5 بار هم غذا حاضر می کردن
1393/06/15 - 08:32در ضمن روز کلاً با صبح شروع میشه، هر موقع با عصر شروع شد شوما انتظار داشته باشین که مردا موقع عصر قهوه بدن
1393/06/15 - 08:34اولا که مرد هم مردای قدیم که تا اخر شب فکرشون نون در اوردن بود و دلشون با خانومِ خونه...بعدشم ثابت شده س که با درست کردن چای اول صبح اقایون عصرا زحمت ی قهوه رو به خودشون نمیدن...اکثرا....نسبتا....نه تماما...
1393/06/15 - 18:17اون چیزی که ما از قدیما شنیدیم چای صبح و ظهر و عصر و شب و... رو زن آماده می کرد جدیداً زنا خیلی تنبل شدن
1393/06/16 - 08:12خودت میگی قدیمیا... تو به مردای قدیمی رفتی؟؟؟آقایون الان مردای قدیم نمیشن پس نباید انتظار خانومی به سبک قدیم داشته باشن..
1393/06/23 - 23:35اتفاقاً میشن ولی خانوما دیگه اونجوری نیستن خانومه از سر صبح تا 10 شب داره تو مغازه ها میچرخه البته هنوز هم خانومای خوب هستن
1393/06/24 - 08:59منم میتونم بگم مردی که فلان و فلان...بحث بی فایده س مشکل از خانواده از جامعه س،کلی نگاه کنیم از ریشه نگاه کنیم.. من خودمو خانوادمو بسازم بین این خاانواده ها تو این جامعه خیلی کار کردم بقیه وقتی به من مربوطه که خودشون بخوان بنیه خوب بودن و داشته باشن
1393/06/26 - 00:1110
1393/03/27 - 15:44خدانکنه یلدایی..
زبونت گازبگیر!!!
2
1393/03/27 - 15:50از ته دلم من و همه دوستام خانوادم ۱
1393/03/27 - 16:16 توسط Mobileاره خوب تقریبا
منم نگرانشم خیلی
نگران نباشید بچه ها
دیگه اونقدرا هم اوضاش وخیم نیست
چند ساعت پیش باهاش صحبت کردم...
شکر خدا
1392/12/14 - 00:31الان داریم ب هم اس میدیم
1392/12/14 - 00:32سلام برسون
1392/12/14 - 00:39سلام منم برسون...
بشو بخوس باهاش کلی گپ بزی بس نیه
1392/12/14 - 00:47اه این عکسمو از کجا اوردی حامد
1392/11/10 - 01:10دیگه دیگه ما با اسنودر رفیقیم
1392/11/10 - 01:12ابروم رفت
1392/11/10 - 01:15خب چرا جلو شکمتونمیگری اخه تو دختر
1392/11/10 - 01:24این عکس بچگیامه الان که اینجوری نیستم
1392/11/10 - 01:29سالی که نکوس از بهارش پیداس خانومی
1392/11/10 - 01:31خدایی کم غذام...قبلا خانوادم با کم غذاییم مشکل داشتن الانم امیر مهسا هم اضافه شدن
1392/11/10 - 01:333.5.6
1392/10/12 - 16:472.4.5.6
1392/10/12 - 16:55۳
۴
۵
۶
۷ همه خانوادم خواهرزاده هام و دوستام
5-6
1392/10/13 - 01:15پدرم.برادرام.دوستام...
1392/10/13 - 20:49همتون ک عقده ای شدین
1392/09/18 - 12:07من شارژ کردم عروسمون رو به خاطر اینکه من زیبا هستم و هر کاری بخوام میکنم چ مسخره خخخخ
1392/12/20 - 12:59عروس کجا بود باو جمع کنین بابا خرافاته
1392/12/20 - 14:42خرافات نیست دختر بد
سرگرمیه...
بابا این چه سرگرمی؟! یعنی چی شارژ کردم عروس رو ؟!
بابا این پست مورد داره اصن
خب تو سیم کارتت رو شارژ کن
من چه میدونم ، گوشیتو شارژ کن
مجبوری عروستون رو شارژ کنی که بره کله ی داداشت رو بکنه؟! ها؟ ها؟
چرا تو مسائل خصوصی مردم دخالت میکنی؟ چرا خواهرشوهر بازی در میاری؟
ها؟ ها؟ ها؟
واقعأ متأسفم
برو از خدا بترس...
زود برو توبه کن
دو رکعت نماز بخون
د برو دیگه ، بازم داره منو نگاه میکنه
برو.....
برام حرف در نیار بامداد
حرف تو دهنمم نذار
باشه رفتم توبه کنم
آفرین
دیگه نبینم تو زندگی مردم دخالت کنیا
باشه؟
این داستان واقعی خودم هست
1392/07/21 - 22:11واقعا؟؟؟
حالا امروز عصر زمانی که خواب بودم ی خانومه ب تلفن خونمون زنگ زد میگفت از اتحادیه زنگ میزنم با سرپرست خانوار کار دارم گفتم نیستند گفت شماره همراه شون لطف کنید گفتم من شماره همراه بابامو نمیدم شما بگو کارت چیه ... گفت خانوم من میگم از اتحادیه زنگ میزنم راجع ب سهمیه گازشهریه.. ایشون که سرپرست خانوار هستن باید جواب بدن منم گفتم شما بگو من جواب میدم .. عصبانی شد گفت سهمیتون قطع شد زارت گوشیو قطع کرد مردم اعصاب ندارنا.. حالا این سهمیه بدجور مغزمو درگیر خودش کرده .. اگه ب خونتونم زنگ زدن بمن بگید موضوع چی بوده..
باشه من بردارم میگم خودم سرپرست خانوادم
1392/07/21 - 23:32اره مصطفی حتما اینکارو بکن لامصب بدجور منو درگیر کرده...
1392/07/22 - 01:28مهناز ههههه گند زدياااا
1392/07/22 - 06:53شب شیک آبجی
1392/05/18 - 03:06اون چ جور شیکه که ایمان ؟؟؟؟ تیربارانم کردی که..... من هنو جوووونم هزارتا آرزو دارم
1392/05/18 - 03:14شبت بخیر عزیزم...از جلو چشام گمجو
1392/05/18 - 03:15تفنگ جواب تفنگ
این رسم روزگاره
وااااااااااااااای یکی به دادم برسه همون بهتر که من برم اینجا باشم جنازمم ب خانوادم نمیرسه.....
1392/05/18 - 03:20دور از جون اخمخ
1392/05/18 - 03:21دور از جون آبجی
شوخی بود
خانوادم&دوستام
1392/02/30 - 01:26همه موارد صحیح میباشد
1392/02/30 - 01:27خوشگلی، باهوشی،باسوادی، مهربونی،خانواده
1392/02/30 - 01:41خوشگلی-دوستام-خانوادم
1392/02/30 - 09:46خوشگلی ک باید دوستان بگن
ولی ب زرنگی باهوشی با معرفتی ب خونواده خودم مینازممممممممممم راستی مهربونم هستم
چیزی ندارم
1392/02/30 - 17:53ب لطفا جواب بده!
1392/02/31 - 23:01خانواده ام - وفاداريم
1392/03/2 - 15:43معرفتم
1392/03/2 - 23:31نازم به ناز کسی که به ناز خود ننازد
1392/03/10 - 15:27پول تو جیبیتو با مــن شریک میشی؟؟
بذار منم دلخوشی داشته باشم
باشه نصف نصف
تو هم با من شریک میشی
1 2 3 4 7
1392/01/30 - 15:4316
1392/01/30 - 22:49به همه چیز
1392/02/1 - 17:401
3
4
5
خانوادم
اینکه میگن ی خدایی هست اون بالاها..
1392/02/11 - 01:354-5
1392/02/20 - 16:59هیچی
1392/03/19 - 11:4411
1392/03/19 - 11:57واقعا براشون متاسفم
1391/12/22 - 00:09نه بابا من بچه خوبیم.بوخودا خانوادم باید قدرانی بکونن از من.بچه ب این خوبی والا.ازارم ب کسی نمیرسه.کارا خونه رو انجام میدم.بچه سر ب راهی بودمو هستم.اهل پسر بازی نبودم.درسخون بودم دیگه چی میخوان
1391/12/22 - 12:25خوش به حالت
1391/12/23 - 09:06
محمد یکبار نشد بیای کامنت اغتشاش گرانه نذاری
1394/08/11 - 15:07رضا
1394/08/12 - 08:13سالار
خوشم میاد این سالار اصلا تکذیب نمیکنه
1394/08/12 - 10:06رضا تو یاد بگیر اون همه مطلب از خجسته گذاشتی تا ما رمزگشایی کردیم همه رو انکار کردی
فقط یه چیزی این رعنا اینطور که نوشتی قدش از تو بلندتره؟ چه ضایع
یعنی تو رو ولت کنن رو دست فتحعلی شاه بلند میشی
پس یادم باشه بگم ولت نکنن
1394/08/14 - 10:30اوه اوه عصبانی شد
1394/08/17 - 10:05محمد تو میدونی که من نمیخواستم دست روش بلند کنم
1394/08/17 - 10:14حالا دیگه کتک بسشه