یافتن پست: #صبحدم

ıllı YAŁĐA ıllı
ıllı YAŁĐA ıllı
soheil
soheil
بنال ای نی که من غم دارم امشب




نه دلسوز و نه همدم دارم امشب







دلم زخم است از دست غم یار




هم از غم چشم مرهم دارم امشب







همه چیزم زیادی میکند، حیف!!!




که یار از این میان کم دارم امشب







چوعصری آمد از در ،گفتم ای دل




همه عیشی فراهم دارم امشب







ندانستم که بوم شام رنگین




به بام روز خرم دارم امشب







برفت و کوره ام در سینه افروخت




ببین آه دمادم دارم امشب







به دل جشن عروسی وعده کردم




ندانستم که ماتم دارم امشب







درآمد یار و گفتم دم گرفتی




دمم رفت و همه غم دارم امشب







به امید اینکه گل تا صبحدم هست




به مژگان اشک شبنم دارم امشب







مگر آبستن عیسی است طبعم




که در دل بار مریم دارم امشب







سر دل کندن از لعل نگارین




عجب نقشی به خاتم دارم امشب







اگر روئین تنی باشم به همت




غمی همتای رستم دارم امشب







غم دل با که گویم شهریارا




که محرومش زمحرم دارم امشب
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/5 - 19:52 ·
3
soheil
soheil
تو را خبر ز دل بی‌قرار باید و نیست
غم تو هست ولی غمگسار باید و نیست


اسیر گریهٔ بی‌اختیار خویشتنم
فغان که در کف من اختیار باید و نیست


چو شام غم دلم اندوهگین نباید و هست
چو صبحدم نفسم بی‌غبار باید و نیست


مرا ز بادهٔ نوشین نمی‌گشاید دل
که می به گرمی آغوش یار باید و نیست
... ادامه
دیدگاه · 1392/10/19 - 01:11 ·
6
...
...
درصبحدمان خلوت کوچه

اظطراب نرسیدن

به فردای خیال


به آن زیباترین عشق محال


وافسوس ودریغ!

ازبی توبودن


وبی تو


درفراق آسمان پرستاره


پرگشودن


و


درآنسوی نگاهی منتظر


به دریا


میرسدلنجی زدور


پرازمسافر


نیست

اما

آنکه میخواهم


نیامد..
{-35-}
دیدگاه · 1392/10/10 - 22:30 ·
7
شهرزاد
557372_462462153774855_1772145298_n.jpg شهرزاد
تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم
آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم


با آسمان مفاخره کردیم تا سحر
او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم


او با شهاب بر شب تب کرده خط کشید
من برق چشم ملتهبت را رقم زدم


تا کور سوی اخترکان بشکند همه
از نام تو به بام افق ها ،‌ علم زدم


با وامی از نگاه تو خورشید های شب
نظم قدیم شام و سحر را به هم زدم


هر نامه را به نام و به عنوان هر که بود
تنها به شوق از تو نوشتن قلم زدم


تا عشق چون نسیم به خاکسترم وزد
شک از تو وام کردم و در باورم زدم


از شادی ام مپرس که من نیز در ازل
همراه خواجه قرعه ی قسمت به غم زدم



«حسین منزوی»
... ادامه
♥ یلدا♥
♥ یلدا♥
عصریک روز دلگیر

، دلم گفت

بنویسم

در جواب پرسش

راز همسفری باد با قاصدک...؟

نجوا ی باد عاشق در لابلای زلف یار است
قاصدک در پی باد دوان دوان
حامل عاشقانه های یارمهربان....
دل انگیزی و خنکای نسیم صبا در صبحدم
حقیقت محض است .

حقیقتی بس هویدا
و درد صخره های ساحلی در سیلی امواج
و شکستن صخره به تکه های سنگ
تولدی دیگر

و حکایتی شنیدنی از پیروزی بعد از شکست. ..
تا نغمه ی چکاوکی تنها نباشد ، حضور معنا میشود آیا؟
فهم زخمی زخم زمانه با کیست ؟
التیام زمانه در گروهمدلی است

با همدمی زخم خورده از جور زمان

می توان حس کرد...

رهسپاری باد و قاصدک در سفر

التیام درد دل ها در همسفری است

و

تحمل حکایت رنج زمانه

تا ببری از یاد ...با یار برباد
... ادامه
رضا
رضا
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند/چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند

من ار چه در نظر یار خاکسار شدم/رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند

چو پرده دار به شمشیر می‌زند همه را/کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند

چه جای شکر و شکایت ز نقش نیک و بد است/چو بر صحیفه هستی رقم نخواهد ماند

سرود مجلس جمشید گفته‌اند این بود/که جام باده بیاور که جم نخواهد ماند

غنیمتی شمر ای شمع وصل پروانه/که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند

توانگرا دل درویش خود به دست آور/که مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند

بدین رواق زبرجد نوشته‌اند به زر/که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند

ز مهربانی جانان طمع مبر حافظ/که نقش جور و نشان ستم نخواهد ماند




غزل شماره ۱۷۹
Majid
Majid
خداي عهد وپيمان ميترا،

- پشت و پناهم باش !

بر اين عهد و بر اين ميثاق

گواهي باش

در اين تاريك پر خوف و خطر

- خورشيد را هم باش !

خداي عهد و پيمان، ميترا،

- دير است، اما زود

مگر سازيم بنياد ستم نابود



به نيروي خرد از جاي برخيزيم

و با ديو ستم آن سان در آويزيم

- و بستيزيم

كه تا از بن

بناي آژدهاكي را بر اندازيم

به دست دوستان از پيكر دشمن

- سر اندازيم

و طرحي نو در اندازيم

...

***

...

در آن شب از دل و از جان

به فرمان سپهسالار كاوه مردم ايران

ز دل راندند

نفاق و بندگي و خسته جاني را

و بنشاندند

صفا و صلح و عيش و شادماني را

نوازش داد باد صبحدم بر قله البرز

درفش كاوياني را
... ادامه
دیدگاه · 1391/10/17 - 21:11 ·
4
Majid
moraffah.jpg Majid
واي، باران؛

باران؛

شيشه پنجره را باران شست .

از اهل دل من اما،

- چه كسي نقش تو را خواهد شست ؟



آسمان سربي رنگ،

من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ .

مي پرد مرغ نگاهم تا دور،

واي، باران،

باران،

پر مرغان نگاهم را شست .

*****

خواب روياي فراموشيهاست !

خواب را دريابم،

كه در آن دولت خواموشيهاست .

من شكوفايي گلهاي اميدم را در روياها مي بينم،



و ندايي كه به من ميگويد :

« گر چه شب تاريك است

« دل قوي دار،

سحر نزديك است



دل من، در دل شب،

خواب پروانه شدن مي بيند .

مهر در صبحدمان داس به دست

آسمانها آبي،

- پر مرغان صداقت آبي ست -

ديده در آينه صبح تو را مي بيند .



از گريبان تو صبح صادق،

مي گشايد پرو بال .

تو گل سرخ مني

تو گل ياسمني

تو چنان شبنم پاك سحري ؟

- نه؟

از آن پاكتري .

تو بهاري ؟

- نه،

- بهاران از توست .

از تو مي گيرد وام،

هر بهار اينهمه زيبايي را .



هوس باغ و بهارانم نيست

اي بهين باغ و بهارانم تو !
... ادامه
دیدگاه · 1391/10/17 - 21:03 ·
5
رضا
رضا
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند/چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند

مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس/توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می‌کنند

گوییا باور نمی‌دارند روز داوری/کاین همه قلب و دغل در کار داور می‌کنند

یا رب این نودولتان را با خر خودشان نشان/کاین همه ناز از غلام ترک و استر می‌کنند

ای گدای خانقه برجه که در دیر مغان/می‌دهند آبی که دل‌ها را توانگر می‌کنند

حسن بی‌پایان او چندان که عاشق می‌کشد/زمره دیگر به عشق از غیب سر بر می‌کنند

بر در میخانه عشق ای ملک تسبیح گوی/کاندر آن جا طینت آدم مخمر می‌کنند

صبحدم از عرش می‌آمد خروشی عقل گفت/قدسیان گویی که شعر حافظ از بر می‌کنند




غزل شماره ۱۹۹
شهرزاد
شهرزاد
تو را خبر ز دل بی قرار باید و نیست

غم تو هست ولی غمگسار باید و نیست

اسیر گریه بی اختیار خویشتنم

فغان که در کف من اختیار باید و نیست

چو شام غم دل اندوهگین نباید و هست

چو صبحدم نفسم بی غبار باید و نیست

مرا ز باده نوشین نمی گشاید دل

که می به گرمی آغوش یار باید و نیست

درون آتش از آنم که آتشین گل من

مرا چو پاره دل در کنار باید و نیست

به سرد مهری باد خزان نباید و هست

به فیض بخشی ابر بهار باید و نیست

چگونه لاف محبت زنی؟ که از غم عشق

تو را چو لاله دلی داغدار باید و نیست

کجا به صحبت پاکان رسی؟ که دیده تو

بسان شبنم گل اشکبار باید و نیست

رهی به شام جدایی چه طاقتی است مرا؟

که روز وصل دلم را قرار باید و نیست

رهی معیری
... ادامه
دیدگاه · 1391/08/4 - 00:18 ·
7

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ