MahnaZ
یک #مردِ_روحانی، روزی با #خداوند مکالمه ای داشت:
" #خداوندا ! دوست دارم بدانم #بهشت و #جهنم چه شکلی هستند؟"**
#خداوند آن #مرد_#روحانی را به سمت دو #در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد؛
#مرد نگاهی به داخل انداخت. درست در وسط اتاق یک #میز #گرد #بزرگ وجود داشت که روی آن یک #ظرف #خورش بود؛
و آنقدر بوی خوبی داشت که #دهانش آب افتاد .!** **
#افرادی که دور #میز نشسته بودند #بسیار #لاغر #مردنی و #مریض حال بودند.
به نظر#قحطی زده می آمدند.. آنها در دست خود #قاشق هایی با #دسته #بسیار #بلند داشتند
که این #دسته ها به #بالای #بازوهایشان وصل شده بود
و هر کدام از آنها به راحتی می توانستند #دست خود را داخل #ظرف #خورش ببرند تا #قاشق خود را #پُر کنند.
اما از آن جایی که این #دسته ها از #بازوهایشان #بلند_تر بود،
نمی توانستند #دستشان را برگردانند و #قاشق را در #دهان خود فرو ببرند ..**
#مرد_روحانی با دیدن صحنه #بدبختی و #عذاب آنها #غمگین شد.
#خداوند گفت: " #تو #جهنم را دیدی!"** **
آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و #خدا در را باز کرد.
آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی بود. یک #میز #گرد با یک #ظرف #خورش روی آن، که #دهان #مرد را آب انداخت!**
#افرادِ_دور #میز، مثل جای قبل همان #قاشق های #دسته #بلند را داشتند،
ولی به اندازه کافی #قوی و #تپل بوده، می گفتند و می خندیدند.
#مرد_روحانی گفت: " #نمی فهمم !"** **
#خداوند جواب داد: " #ساده است! فقط احتیاج به یک #مهارت دارد!
می بینی؟ اینها یاد گرفته اند که به همدیگر #غذا بدهند،
در حالی که آدم های #طمع_کار تنها به خودشان فکر می کنند !"** **
" #خداوندا ! دوست دارم بدانم #بهشت و #جهنم چه شکلی هستند؟"**
#خداوند آن #مرد_#روحانی را به سمت دو #در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد؛
#مرد نگاهی به داخل انداخت. درست در وسط اتاق یک #میز #گرد #بزرگ وجود داشت که روی آن یک #ظرف #خورش بود؛
و آنقدر بوی خوبی داشت که #دهانش آب افتاد .!** **
#افرادی که دور #میز نشسته بودند #بسیار #لاغر #مردنی و #مریض حال بودند.
به نظر#قحطی زده می آمدند.. آنها در دست خود #قاشق هایی با #دسته #بسیار #بلند داشتند
که این #دسته ها به #بالای #بازوهایشان وصل شده بود
و هر کدام از آنها به راحتی می توانستند #دست خود را داخل #ظرف #خورش ببرند تا #قاشق خود را #پُر کنند.
اما از آن جایی که این #دسته ها از #بازوهایشان #بلند_تر بود،
نمی توانستند #دستشان را برگردانند و #قاشق را در #دهان خود فرو ببرند ..**
#مرد_روحانی با دیدن صحنه #بدبختی و #عذاب آنها #غمگین شد.
#خداوند گفت: " #تو #جهنم را دیدی!"** **
آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و #خدا در را باز کرد.
آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی بود. یک #میز #گرد با یک #ظرف #خورش روی آن، که #دهان #مرد را آب انداخت!**
#افرادِ_دور #میز، مثل جای قبل همان #قاشق های #دسته #بلند را داشتند،
ولی به اندازه کافی #قوی و #تپل بوده، می گفتند و می خندیدند.
#مرد_روحانی گفت: " #نمی فهمم !"** **
#خداوند جواب داد: " #ساده است! فقط احتیاج به یک #مهارت دارد!
می بینی؟ اینها یاد گرفته اند که به همدیگر #غذا بدهند،
در حالی که آدم های #طمع_کار تنها به خودشان فکر می کنند !"** **
عالی
1392/06/12 - 05:48ممنون از #تگ هات
1392/06/12 - 06:03قربونت یلدا جون....
1392/06/12 - 13:24فدات ...