یافتن پست: #مبهوت

bamdad
bamdad
بعضي آدما مثل برف میمونن اوايلش قشنگ و مبهوت کنندن اما بعد از مدتی جز کثیفی و سد راه هیچ منفعتی ندارن...
دیدگاه · 1395/09/7 - 22:40 ·
1
مرجان بانو :)
مرجان بانو :)
خواب دیدم که خدا عاشق چشمان تو شد ... اشک ریزانِ دعا، دست به دامان تو شد ....! مات و مبهوتِ از این خلقت زیبای عجیب .. آسمان را به تو بخشید و گُل افشان تو شد ...! روسری از سر تو رفت عقب، ماه گرفت .. ماه پَرپَر شد و پَژمرد و به قربان تو شد ....! چه شد این چشم منِ مُلحدِ افسانه پرست .. تار مویی ز تو را دید و مسلمان تو شد ....! با دل سرکش بی عاطفه ی خسته ی من .. تو چه کردی که دلم گوش به فرمان تو شد ...! آنقدَر از تو نوشتم همه جا پیش همه .. قصّه ی شاعری ام یکسره دیوان تو شد ...! جگرم خون شده، ای کاش که می فهمیدی ... در خودش گم شده بود آنکه غزل خوان تو شد .. ‏
... ادامه
دیدگاه · 1394/06/20 - 07:21 توسط Mobile ·
5
bamdad
bamdad
مجسمه ای ساخته از من..
مجسمه ای با چشمان باز، خیره به دور دست….! شاید غرب..! شاید شرق..!
مبهوت یک شکست… مغلوب یک اتفاق… مصلوب یک عشق… میبینی رفیق؟؟!! هه… خرده هایم را دارد باد به
همراه خود میبرد.. بیااید و شاهکارش را ببینید.. مجسمه ای ساخته است به نام "من"…!

:(
دیدگاه · 1394/04/5 - 11:23 ·
5
zahra
zahra
میراثدار مجنون بادقت بخون شاید اینها آخرین کلماتی باشه که بین ما رد و بدل میشه. روز اولی که باهات آشنا شدم بهت گفتم اگه قصدت دوستی باشه و چیزی جز ازدواج من نیستم و تو گفتی با این مسافت بین ما چه چیزی جز ازدواج میتونه ما رو به هم نزدیک کنه و من و تو بهم نزدیک شدیم به تو دلبستم و گمانم این بود که تو هم دلبسته ای از عشق میگفتی از میراثی که از مجنون به تو رسیده از روز نخست حرف بین ما خدا بود و امام حسین و حضرت عباس. تو سرسپهدار فداییان من بودی و من ملکه تو. چقدر کودکانه باورت کردم افسوس افسوس. تو از فاطمه گفتی که بالاخره مخش رو زدی و رفت ازدواج کرد و من گفتم مخ منو نمیتونی بزنی من بیخ ریش خودتم از سارا گفتی گه چقدر دور و برته و تو حتی به دستهاشم نگاه نمیکنی حالا من موندم قصه من رو داری برای کدام بینوای دیگه تعریف میکنی. اما من باورت کردم میتن. حالا برای کنار گذاشتن من هزار و یک دلیل پیدا کردی و من مات ومبهوت جز این فضای مجازی حالا که حتی موبایلتم خاموش کردی هیچ جایی نمونده که فقط تولدت رو بهت تبریک بگم@Matin_dada
... ادامه
zahra
zahra
میراثدار مجنون بادقت بخون شاید اینها آخرین کلماتی باشه که بین ما رد و بدل میشه. روز اولی که باهات آشنا شدم بهت گفتم اگه قصدت دوستی باشه و چیزی جز ازدواج من نیستم و تو گفتی با این مسافت بین ما چه چیزی جز ازدواج میتونه ما رو به هم نزدیک کنه و من و تو بهم نزدیک شدیم به تو دلبستم و گمانم این بود که تو هم دلبسته ای از عشق میگفتی از میراثی که از مجنون به تو رسیده از روز نخست حرف بین ما خدا بود و امام حسین و حضرت عباس. تو سرسپهدار فداییان من بودی و من ملکه تو. چقدر کودکانه باورت کردم افسوس افسوس. تو از فاطمه گفتی که بالاخره مخش رو زدی و رفت ازدواج کرد و من گفتم مخ منو نمیتونی بزنی من بیخ ریش خودتم از سارا گفتی گه چقدر دور و برته و تو حتی به دستهاشم نگاه نمیکنی حالا من موندم قصه من رو داری برای کدام بینوای دیگه تعریف میکنی. اما من باورت کردم میتن. حالا برای کنار گذاشتن من هزار و یک دلیل پیدا کردی و من مات ومبهوت جز این فضای مجازی حالا که حتی موبایلتم خاموش کردی هیچ جایی نمونده که فقط تولدت رو بهت تبریک بگم@Matin_dada
... ادامه
دیدگاه · 1393/10/6 - 19:20 ·
مرجان بانو :)
normal_Photo-Skin_ir-Autumn27.jpg مرجان بانو :)
شب است ماه درآسمان همچون
عروسی زیبا میدرخشد ستاره ها
دور عروس شب حلقه زده اند
ابرها به زیبایی آسمان میافزاید
ومن مست ومبهوت این همه
زیبایی انگشت به دهان مانده ام
وچه زیبا آفرید این همه زیبایی را
ومن چه نا شکرانه از غم ودلتنگی نالیدم
... ادامه
negaaaar
negaaaar
گاه و بی گاه به یاد می اورم و میترسم

به یاد می آورم آن عشق شیرینی که زندگیم را شیرین

و وجودم را مبهوت خویش کرده بود

به یاد می آورم روزی را که بچگانه شیرینی و طراوت عشق را

به پنجه طوفانی سهمگین سپردم

میترسم باز رخ دهد این اتفاق

ترس دارم از عاشق شدن دوباره

ترس دارم که او را دیگر نبینم دیگر نشنوم دیگر....احساس نکنم او را

این ترس و خاطره ی تلخ بهای ناچیزیست در برابر

ار دست دادن عشق بهایی با نام پشیمانی برای از دست دادن او
... ادامه
دیدگاه · 1393/06/13 - 16:52 ·
4
bamdad
bamdad
خــدایـــآ
دستانم را زده ام زیر چانه ام
مات ومبهوت نگاهت میکنم
طلبکار نیستم
فقط مشتاقم بدانم
ته قصه چه میکنی؟
بامن

:(
bamdad
bamdad
تو نیستی



اما من برایت چای می ریزم

دیروز هم

نبودی که برایت بلیط سینما گرفتم

دوست داری بخند

دوست داری گریه کن

و یا دوست داری

مثل آینه مبهوت باش

مبهوت من و دنیای کوچکم

دیگر چه فرق می کند

باشی یا نباشی

من با تو زندگی می کنم...

{-118-}
دیدگاه · 1393/04/20 - 21:44 ·
3
zoolal
zoolal
خدایا دستهایم را زده ام زیر چانه ام !!
مــاتـــ و مبهوتــــ نگاهت میکنم...
طلبکار نیستم..
فقط مشتاقم بدانم ته قصه ات چه میکنی با مــن
... ادامه
دیدگاه · 1393/03/16 - 16:34 ·
3
Majid
Majid
مجسمه ای با چشمانی باز و خیره به دوردست ، مبهوت یک شکست ، مغلوب یک اتفاق ، مصلوب یک عشق
خردهایش را دارد باد میبرد
بیا آخرین شاهکارت را ببین ؛ مجسمه ای ساختی به نام “من”
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 09:13 ·
2
Majid
438892_0kI0ArkO.jpg Majid
شخصی به نام پل یک دستگاه اتومبیل سواری به عنوان عیدی از برادرش دریافت کرده

بود. شب عید هنگامی که پل از ادارهاش بیرون آمد متوجه پسر بچه شیطانی شد که

دور و بر ماشین نو و براقش قدم می زد و آن را تحسین می کرد. پل نزدیک ماشین که

رسید پسر پرسید: " این ماشین مال شماست ، آقا؟"


پل سرش را به علامت تائید تکان داد و گفت: برادرم به عنوان عیدی به من داده است".


پسر متعجب شد و گفت: "منظورتان این است که برادرتان این ماشین را همین جوری،

بدون این که دلاری بابت آن پرداخت کنید، به شما داده است؟ آخ جون، ای کاش..."


البته پل کاملاً واقف بود که پسر چه آرزویی می خواهد بکند. او می خواست آرزو کند. که

ای کاش او هم یک همچو برادری داشت. اما آنچه که پسر گفت سرتا پای وجود پل را به

لرزه درآورد:

" ای کاش من هم یک همچو برادری بودم."


پل مات و مبهوت به پسر نگاه کرد و سپس با یک انگیزه آنی گفت: "دوست داری با هم تو

ماشین یه گشتی بزنیم؟"


"اوه بله، دوست دارم."


تازه راه افتاده بودند که پسر به طرف پل بر گشت و با چشمانی که از خوشحالی برق

می زد، گفت: "آقا، می شه خواهش کنم که بری به طرف خونه ما؟"


پل لبخند زد. او خوب فهمید که پسر چه می خواهد بگوید. او می خواست به

همسایگانش نشان دهد که توی چه ماشین بزرگ و شیکی به خانه برگشته است. اما

پل باز در اشتباه بود.. پسر گفت: " بی زحمت اونجایی که دو تا پله داره، نگهدارید."


پسر از پله ها بالا دوید. چیزی نگذشت که پل صدای برگشتن او را شنید، اما او دیگر تند و

تیـز بر نمی گشت. او برادر کوچک فلج و زمین گیر خود را بر پشت حمل کرده بود.


سپس او را روی پله پائینی نشاند و به طرف ماشین اشاره کرد :" اوناهاش، جیمی،

می بینی؟ درست همون طوریه که طبقه بالا برات تعریف کردم. برادرش عیدی بهش داده

و او دلاری بابت آن پرداخت نکرده. یه روزی من هم یه همچو ماشینی به تو هدیه خواهم

داد ... اونوقت می تونی برای خودت بگردی و چیزهای قشنگ ویترین مغازه های شب

عید رو، همان طوری که همیشه برات شرح می دم، ببینی."


پل در حالی که اشکهای گوشه چشمش را پاک می کرد از ماشین پیاده شد و پسربچه

را در صندلی جلوئی ماشین نشاند. برادر بزرگتر، با چشمانی براق و درخشان، کنار او

نشست و سه تائی رهسپار گردشی فراموش ناشدنی شدند.
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:05 ·
zoolal
zoolal
تو نیستی اما من برایت چای می ریزم
دیروز هم … … نبودی که برایت بلیط سینما گرفتم
دوست داری بخند دوست داری گریه کن
و یا دوست داری مثل آینه مبهوت باش
مبهوت من و دنیای کوچکم
دیگر چه فرق می کند باشی یا نباشی
من با تو زندگی می کنم
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 00:07 ·
3
zoolal
zoolal
تو نیستی اما من برایت چای می ریزم

دیروز هم … … نبودی که برایت بلیط سینما گرفتم

دوست داری بخند دوست داری گریه کن

و یا دوست داری مثل آینه مبهوت باش

مبهوت من و دنیای کوچکم

دیگر چه فرق می کند باشی یا نباشی

من با تو زندگی می کنم…!
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/14 - 23:45 ·
1
bamdad
bamdad
آلزايمر

سالهاست "رفتن" را

از ياد ساعت برده است!

مات و مبهوت

مانده است روي دست ها!
دیدگاه · 1393/01/9 - 17:06 ·
7
شهرزاد
شهرزاد
می خواهی که از تو بگذرم
رد شوم بروم
مثل نور از دل بلور؟
اما نمی شود
نمی شود
در تو گیر میکنم
همیشه هنگام عبور
مبهوت زیبائی ات
محو بی پروایی ات
در تو جا می مانم
تو می دانی کجا می مانم ؟

عباس معروفی
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/24 - 00:45 ·
9
♥هـــُدا♥
l2cg47wns29n5p32mew.gif ♥هـــُدا♥
خدایادستهایم رازده ام زیرچانه ام...
مات ومبهوت نگاهت میکنم...طلبکار
نیستم...فقط مشتاقم بدانم...ته قصه
چه میکنی بامن...
دیدگاه · 1392/12/22 - 10:42 ·
6
bamdad
bamdad
خدايا....

دستانم را زير چانه ام زده ام.....

مات و مبهوت نگاهت مي كنم....

طلبكار نيستم....

فقط مشتاقم بدانم....

چه مي كني ته قصه بامن....
... ادامه
دیدگاه · 1392/12/8 - 19:11 ·
1
...
...
بوسه اسم است؛چون عمومی است!
بوسه فعل است؛چون هم لازم است هم متعدی!بوسه حرف تعجب است؛چون اگرناگهانی باشدطرف مقابل رامات ومبهوت میکند..بوسه ضمیراست؛چون ازقیدانسان خارج نیست!بوسه حرف ربط است چون 2نفررابهم متصل میکند!
پس یه بوس بده!
خخخخخخخخخ
... ادامه
دیدگاه · 1392/11/28 - 14:03 ·
7
Noosha
ir2374.jpg Noosha
(Dalmatian coast) {-41-}
این ساحلی، ساحلی افسانه ای است و در واقع یکی از زیباترین و دراماتیک ترین خطوط ساحلی اروپاست. ساحل دالماسی صدها مایل امتداد دارد و زمانی مرز امپراتوری ونیز بود است و بخاطر مجاورت با ویرانه های رومی، معماری قرون وسطایی و مناظر رمانتیکش معروف است. سفر جاده ای در امتداد این ساحل، بهترین راه برای کشف بسیاری از زیبایی های کرواسی است. شما از کنار صخره های شگفت انگیزی می گذرید و شهرهایی مانند اسپلیت و زادار را می بینید. معماری مبهوت کننده اسپلیت و مجموعه تاریخی آن در لیست میراث جهانی یونسکو قرار گرفته است و زادار سواحلی خوش منظره دارد و می توانید عکس های فوق العاده ای در کرانه آن بگیرید.
bamdad
bamdad
نمی دانستم گناه چیست !
در آغوشم کشیدی و من ،
مبهوتِ تماشایت !!!
و آنگاه که صدایِ نایِ خاموشم ،
به ناخدا گاهم رسید ،
دیر بود ،
و غریقی بودم که امیدی به نجاتم نبود...
... ادامه
دیدگاه · 1392/10/21 - 22:02 ·
8
bamdad
bamdad
خدایا….
دستانم را زده ام زیر چانه ام
مات ومبهوت نگاهت میکنم
طلبکار نیستم
فقط مشتاقم بدانم
ته قصه چه میکنی؟
بامن…
๓เรร-รєթเ๔єђ
๓เรร-รєթเ๔єђ
بچه ها بخونین.........حتما..........


اشکمو در آورد:::::::::::<img src=(" title=":((" />(((((((((((((((((((
صفحات: 1 2 3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ