Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210
شبکه اجتماعی نمیدونم - جستجو در پست ها

 

یافتن پست: #چوپانی

✔♥Дℓɨ♥✔
✔♥Дℓɨ♥✔
، ریشه تمام گناهان و دردهاست " " را " "کرد...
... ادامه
zoolal
zoolal
دوست دارم در مورد همه چیز فکر کنم

درباره کلبه متروک وسط باغ

درباره رودی که تبدیل شده به یک جاده

درباره چوپانی که بره اش را وسط کوهها گم کرده

درباره ی حسرت پیرزن بیمار برای رفتن به امامزاده بالای تپه

درباره کارگری که دوست دارد یک روز مرخصی با حقوق بگیرد

و درباره خودم که چقدر بی فکرم...
... ادامه
دیدگاه · 1393/01/23 - 11:02 ·
3
...
...
ازچوپان پیری که دیگرتوان چوپانی نداشت
پرسیدند:چه خبر؟
بالحن تلخی گفت:
گرگ شدآن بره ای که دوستش میداشتم!
{-6-}
NEGAR
NEGAR
چوپانی را پرسیدند روزگار چگونه است؟؟؟؟؟
گفت:گوسفندانم را که پشم چینی کردم بیشترشان گرگ بودند...........
دیدگاه · 1392/03/27 - 00:53 ·
5
MahnaZ
MahnaZ
ازچوپان پیری که دیگرتوان چوپانی نداشت پرسیدند.. چه خبر؟

بالحن تلخی گفت:گرگ شد آن بره ای که نوازشش میکردم
دیدگاه · 1392/03/17 - 01:11 ·
5
♥هـــُدا♥
♥هـــُدا♥
که باشـــی

هر بـــه خودش اجازه میـــده برات تعـــین تـــکلیف کنه{-35-}
شهرزاد
شهرزاد
قرار نبود كه...

قرار نبوده تا نم باران زد، دست پاچه شویم و زود چتری از جنس پلاستیک روی سر‌ بگیریم مبادا مثل کلوخ آب شویم. قرار نبوده این قدر دور شویم و مصنوعی. ناخن های مصنوعی، دندان های مصنوعی، خنده های مصنوعی، آواز‌های مصنوعی، دغدغه های مصنوعی...
هر چه فكر می‌کنم می‌بینم قرار نبوده ما این چنین با بغل دستی هایمان در رقابت های تنگانگ باشیم تا اثبات کنیم موجود بهتری هستیم، این همه مسابقه و مقام و رتبه و دندان به هم نشان دادن برای چیست؟
قرار نبوده همه از دم درس خوانده بشویم، از دم دکترا به دست بر روی زمین خدا راه برویم، بعید می دانم راه تعالی بشری از دانشگاه ها و مدرک های ما رد بشود. باید کسی هم باشد که گوسفندها را هی کند، دراز بکشد نی لبک بزند با سوز هم بزند و عاقبت هم یک روز در همان هیات چوپانی به پیامبری مبعوث شود. یک کاوه لازم است که آهنگری کند که درفش داشته باشد که به حرمت عدل از جا برخیزد و حرکت کند.
...
... ادامه
♥هـــُدا♥
mondrian_red_tree-300x211.jpg ♥هـــُدا♥
چوپانی گله را به صحرا برد به درخت گردوی تنومندی رسید.از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد که ناگهان گردباد سختی در گرفت، خواست فرود آید، ترسید. باد شاخه ای که چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف می برد.دید نزدیک است که بیفتد و دست و پایش بشکند.در حال مستاصل شد…از دور بقعه امامزاده ای را دید و گفت:ای امام زاده گله ام نذر تو، از درخت سالم پایین بیایم.قدری باد ساکت شد و چوپان به شاخه قوی تری دست زد و جای پایی پیدا کرده و خود را محکم گرفت.گفت:ای امام زاده خدا راضی نمی شود که زن و بچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی.نصف گله را به تو می دهم و نصفی هم برای خودم…قدری پایین تر آمد.وقتی که نزدیک تنه درخت رسید گفت:ای امام زاده نصف گله را چطور نگهداری می کنی؟آنهار ا خودم نگهداری می کنم در عوض کشک و پشم نصف گله را به تو می دهم.وقتی کمی پایین تر آمد گفت:بالاخره چوپان هم که بی مزد نمی شود کشکش مال تو، پشمش مال من به عنوان دستمزد.وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید نگاهی به گنبد امامزاده انداخت و گفت:چه کشکی چه پشمی؟
ما از هول خودمان یک غلطی کردیم..
... ادامه
شهرزاد
شهرزاد
از چوپانی پرسیدند:دنیا را توصیف کن...
گفت:وقتی پشم گوسفندان را چییدمّ،تنها چیزی که دیدم.
یک گله گــــرگـــــ بود
دیدگاه · 1391/09/25 - 00:00 ·
7

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ