ساعت شنی به من یاد داد
باید خالی شوی تا پُر کنی...
تا پُر کنی کسی را،دلی را،چشمی را،گوشی را....
خالی کنی خودت را از نفرت تا پُر کنی کسی را از عشق
خالی کنی دلت را از غم تا پُر کنی دلی را از شادی
خالی کنی چشمت را از کینه تا پر شود چشمی از آرامش
خالی کنی گوش هایت را از دروغ تا پر کنی گوش هایی را از زمزمه های عاشقانه
و مبادا اشتباه کنی
مبادا خالی شوی به قیمت لبریزی دیگران...
یادت باشد ساعت شنی روزی می چرخد
و این بار این تو هستی که پُر میشوی از آنچه خودت پُر کرده ای دیگران را...
من تو خونم سوز سرد از لای پنجره و در میاد در و پنجره هم میلرزه
1394/09/12 - 23:37مراقب باش سرما نخوری .
1394/09/12 - 23:38واااای چه بادی میاد
1394/09/12 - 23:42برقامون یه نیم ساعتی قطع بود
حیف شد که زود وصل شدن برقا ، از تاریکی شب خوشم میاد ، مخصوصأ که هوا اینجوری باشه ، آرامش خاصی بهم دست میده...
بامداد من از تاریکی خوشم نمیاد حوصله ام سر میره .
1394/09/12 - 23:45من عاشق تاریکی ، تنهایی ، سکوت ، کتاب خوندن تو تنهایی و... هستم
1394/09/12 - 23:48تاریکی فقط بگیرم بخوابم دیگه کاری نمیشه کرد
1394/09/12 - 23:49میشه نشست و فکر کرد ، به همه چیز ، به زندگی ، مخصوصأ به مشکلات و غمها تو تاریکی خوب میشه فکر کرد
1394/09/12 - 23:51