یافتن پست: #آرام

setareh 22
image.jpg setareh 22
دلــــــــم هــــوس یـــــک دوســـت کـــــــــــرده... یـــــــــــک رفیــــــــــقِ شـــــش دانــــــــــگ ... یـــــــــــــــک آرامِ دل ... کســــی کــــه امتحــــــــانــش را در رفــــاقـــت پـــس داده ... و دیــــــــگر محــــک زدنــــی در کـــار نـــبـــاشد ... رفیــــــــــقی کــــه مــــــــــن نـــگــــــــــــــویـــم و او بــــــشنود ... بخـــــــــندم و حـجــــم خستگی را در خنـــــــــــــده ام بـــبیـــند ... رفیقــــــــی که بگـــویـــــــم بــــرو ، بمــــــــــــــاند و آرامــــــم کــــند ... همـــــان رفیقــــــــــیکه بــــایـــد باشـــــد و نیـــــــست ...
... ادامه
Mohammad
73635_267.jpg Mohammad
آرامگاه سهراب سپهری
Mohammad
52327_434.jpg Mohammad
آرامگاه مرحوم منوچهر نوذری
Mohammad
ارامگاه_سنگ_قبر_فرهاد_مهرداد_در_پاریسfarhad_mehrdad.jpg Mohammad
آرامگاه فرهاد مهرداد خواننده
Mohammad
ol.jpg Mohammad
آرامگاه مرحوم کیومرث ملک مطیعی
bamdad
bamdad
کسی که برایت آرامش بیاورد

مستحق"ستایش"است.
دیدگاه · 1393/11/13 - 20:24 ·
3
bamdad
bamdad
شیطان
اندازه یک حبّه قند است
گاهی می افتد توی فنجانِ دلِ ما
حل می شود آرام آرام
بی آنکه اصلا ً ما بفهمیم
و روحمان سر می کشد آن را
آن چای شیرین را
شیطان زهرآگین ِدیرین را
آن وقت او
خون می شود در خانه تن
می چرخد و می گردد و می ماند آنجا
او می شود من

:(
دیدگاه · 1393/11/10 - 18:33 ·
1
bamdad
bamdad
دزد فریاد زد:
"هیچکس حرکت نکند پول مال دولت است".
بااین حرف همه به آرامی روی زمین دراز کشیدند.
به این می گویند "شیوه تفکر"
وقتی دزدان به مخفیگاهشان رسیدند،دزد جوان که لیسانس اداره کردن تجارت داشت به دزد پیرکه شش کلاس سواد داشت گفت:"بیاپولها را بشماریم".
دزد پیرگفت:"وقت زیادی میبرد، امشب تلویزیون مبلغ را اعلام میکند."
به این می گویند "تجربه"
بعداز رفتن دزدها مدیر بانک به ریسش گفت فورا به پلیس اطلاع میدهم ولی ریس گفت "صبرکن تا خودمان هم مقداری برداریم و به برداشتهای قبلی خود اضافه کنیم وبارقم دزدی اعلام کنیم".
به این می گویند "با موج شنا کردن"
وقتی تلویزیون رقم را اعلام کرد دزدان پول رو شمردندو بسیار عصبانی شدند که ما زندگیمان راگذاشتیم و 20میلیون گیرمان آمد ولی رئیسان بانک در یک لحظه و بدون خطر 80 میلیون بدست آوردند.
به این میگویند "دانش به اندازه طلا میارزد


{-28-}
bamdad
bamdad
نذر کرده ام

يک روزي که خوشحال تر بودم

بيايم و بنويسم که

زندگي را بايد با لذت خورد

که ضربه هاي روي سر را بايد آرام بوسيد

و بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد

يک روزي که خوشحال تر بودم

مي آيم و مي نويسم که

اين نيز بگذرد

مثل هميشه که همه چيز گذشته است و

آب از آسياب و طبل طوفان از نوا افتاده است

يک روزي که خوشحال تر بودم

يک نقاشي از پاييز ميگذارم , که يادم بيايد زمستان تنها فصل زندگي

نيست

زندگي پاييز هم مي شود , رنگارنگ , از همه رنگ , بخر و ببر

يک روزي که خوشحال تر بودم

نذرم را ادا مي کنم

تا روزهايي مثل حالا

که خستگي و ناتواني لاي دست و پايم پيچيده است

بخوانمشان

و يادم بيايد که

هيچ بهار و پاييزي بي زمستان مزه نمي دهد

و

هيچ آسياب آرامي بي طوفان

{-35-}
دیدگاه · 1393/10/22 - 19:59 ·
4
bamdad
bamdad
تازگی ها ، در برابر بی مهری آدم ها هیچ نمی گویم !
سکوت و سکوت و سکوت ...
انگار که لال شده باشم ؛ شاید هم کور و کر !
دیگر نه انرژی توضیح دادن دارم و نه حتی حوصله اش را ...
می دانی ؟ دیر ، دریافتم که مسئول طرز فکر آدم ها نیستم ...
بگذار هرکه هرچه خواست بگوید !
چه اهمیتی دارد ؟
من در لاک خود راحت ترم ... آن جا می شود آرام و بی دغدغه ، زندگی کرد .
ماهی ها ؛ نه گریه می کنند ، نه قهر و نه اعتراض !
تنها که می شوند ، قید دریا را می زنند و تمام مسیر رودخانه را تا اولین قرار عاشقیشان ، برعکس شنا می کنند ...

:(
دیدگاه · 1393/10/17 - 22:58 ·
6
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
این را مدام با خودم تکرار می‌کنم و می‌گذرم از کنار آدم‌هایی که دست دادن‌های گرم‌شان، هرگز
حسادت چشم‌های‌شان را از یادم نمی‌برد
می‌بخشمشان .......................... نه به خاطر این که مستحق بخششند ... نه

تنها به این خاطر که من مستحق آرامشم
... ادامه
دیدگاه · 1393/10/15 - 16:10 ·
3
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
این روزها نسخه فاصله گرفتن را می پیچم برای هر کسی که رنجم می دهد!

برای هر کسی که با حسادت های بچه گانه اش آرامشم را به هم می ریزد
دیدگاه · 1393/10/15 - 15:58 ·
3
bamdad
bamdad
بارالهـــــــــــــــــا!



در پیشگاه تو ایستاده ام،



و دست هایم را به سوی تو بلند کرده ام،



آگاهم که در بندگی ات کوتاهی نموده و در فرمانبری ات سستی کرده ام،



اگر راه حیا را می پیمودم از خواستن و دعا کردن می ترسیدم...



ولــــــــــــــــــــی...



ای مهربانترین آرامش را دوباره به زندگیم عطا کن


{-47-}
√√★nima★√√
1419776937695503_orig.jpg √√★nima★√√
...ﺳﺮد ﺑﻮد...ﺧﺎک را ﻣﯿﮕﻮﯾﻢ...ﺑﺪﻧﺶ ﻫﻢ ﺳﺮد ...ﺻﺪای ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎ را ﻣﯿﺸﻨﯿﺪ...و ﺗﻨﺶ ﻣﯿﻠﺮزﯾﺪ...ﺗﺎ آن ﻫﻨﮕﺎم ﮐﻪ دﻟﺘﻨﮕﯽ ﻫﺎ را ﻣﯽ دﯾﺪ و دم ﻧﻤﯿﺰد ...آرام ﺷﺪﻧﺪ...ﻫﻤﻪ رﻓﺘﻨﺪ...و او ﻣﺎﻧﺪ ...ﻧﺸﺴﺖ ﺑﻪ روی ﻗﺒﺮش و دﺳﺘﺶ را رو ﺧﺎک ﮔﺬاﺷﺖ ...ﺳﺨﺖ ﺑﻮد...ﺳﯽ ﺳﺎل ﭼﯿﺰ ﮐﻤﯽ ﻧﯿﺴﺖ...آرام آرام ﺑﺎﯾﺪ ﻓﺮاﻣﻮش ﻣﯿﮑﺮد اﯾﻦ ﺳﺎﻟﻬﺎ را و ﻣﯽ رﻓﺖ ...ﻓﻘﻂ ﭼﻬﻞ روز ﻓﺮﺻﺖ داﺷﺖ ...درد ﻣﯽ ﮐﺸﯿﺪ از دوری ... ﺳﺮد ﺑﻮد...ﺧﺎﮐﻬﺎ را ﻣﯿﮕﻮﯾﻢ و ﺗﻨﺶ ﻫﻢ ﺳﺮد ﻫﻤﻪ ﺑﺮاﯾﺶ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﺮدﻧﺪ..ﺗﺎ آن ﻫﻨﮕﺎم ﮐﻪ ﺧﺎﮐﺴﭙﺎری ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎن رﺳﯿﺪ درد ﻣﯽ ﮐﺸﯿﺪ از دوری ... ...ﺳﺨﺖ ﺑﻮد...دوری را ﻣﯿﮕﻮﯾﻢ ...ﻓﺸﺎر ﻗﺒﺮ را ﻣﯿﮕﻮﯾﻢ ...دﻟﺘﻨﮕﯽ را ﻣﯿﮕﻮﯾﻢ ...ﺗﺎ آن ﻫﻨﮕﺎم ﮐﻪ

ﺻﺪا ﻫﺎﯾﯽ آﻣﺪ...از ﺟﺎ ﺑﻪ ﺟﺎی ﮔﻮرﺳﺘﺎن .......ﺑﺴﻢ اﻟﻠﻪ اﻟﺮﺣﻤﻦ اﻟﺮﺣﯿﻢ ...و اﻟﻠﻬﻢ ﺻﻞ ﻋﻠﯽ ﻣﺤﻤﺪ و آل ﻣﺤﻤﺪ وﺑﻌﺚ ﺛﻮاﺑﻬﺎ اﻟﯽ ﻗﺒﺮ ﻣﺮﺗﻀﯽ ﭘﺎﺷﺎﯾﯽ

...آرام ﮔﺮﻓﺖ آرام ﺑﻮد...ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ را ﻣﯿﮕﻮﯾﻢ....ﻣﺮﺗﻀﯽ را ﻣﯿﮕﻮﯾﻢ
... ادامه
دیدگاه · 1393/10/12 - 14:23 ·
1
zahra
24198102381314298479542099714692228164.jpg zahra
برای تو دوست داشتن و عشق ورزیدن کافیه تو میراثدار مجنونی. دنیا با عشق تو پابرجاست همیشه پابرجا باش همیشه عاشق باش متین، بگذار فرشته ها یکبار دیگه به آدم سجده کنند بگذار شیطان باز هم از بهشت رانده بشه تو پابرجا باش تو عاشق باش تا شکوه خلقت آدم در هفت آسمان طنین انداز بشه. متین سنگ با آرامش عمیقش به قلب پرشور تو حسادت میکنه. بگذار مهربانی تو آموزگار روزگار بی درد باشه. متین دوست داشتن رو فریاد بزن عشق رو معنی کن انسانیت رو بیاموز تا در ابتدای فصل سرد درختان جوانه بزنند و بهار فصل ماندگار قلبها باشه. تنها میراثدار مجنون با توام همیشه عاشق باش
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
برای من

دوست داشتن

آخرین دلیل دانایی است

اما هوا همیشه آفتابی نیست

عشق همیشه علامت رستگاری نیست

و من گاهی اوقات مجبورم

به آرامش عمیق سنگ حسادت کنم

چقدر خیالش آسوده است

چقدر تحمل سکوتش طولانی ست

چقدر...
... ادامه
zahra
zahra
روز قشنگی که زادروز خوب بودن تو بود قلب من با رنج نبودنت شکسته بود دوست داشتم تولدت رو با فریاد تبریک بگم اما در میان اشک و آه من ونبودن تو هیچ مجالی نبود حالا که دوباره مجنون وار برگشتی کنارم و آرامش بودنت تسکین قلب من شده میخام تولدت رو هرچند با تاخیر تبریک بگم اگزچه تو اونقدر خوبی که همه روزها به نام توست. تولدت مبارک ممنون که به دنیا اومدی تا نفس من باشی متین (میراثدار مجنون)
صوفياجون
صوفياجون
:{-29-}
ﺑﮕﻮﯾﯿﺪ ﭼﻪ ﺭﻧﮓ ﺭﮊﯼ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯾﺪ ﺗﺎ ﺷﺨﺼﯿﺘﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﺯﮔﻮ ﮐﻨﻢ .
-1 ﺭﮊ ﻟﺐ ﻗﺮﻣﺰ -2 ﺭﮊﻟﺐ ﺻﻮﺭﺗﯽ -3 ﺭﮊ ﻟﺐ ﻫﻠﻮﯾﯽ -4 ﺭﮊ ﻟﺐ ﺑﻨﻔﺶ -5 ﺭﮊ ﻟﺐ ﻧﺎﺭﻧﺠﯽ -6 ﺭﮊ ﻟﺐ ﺑﯿﺮﻧﮓ ﻭ ﺭﻧﮓ ﻟﺐ -7 ﺭﮊ ﻟﺐ ﺑﺮﺍﻕ ﻭ ﺍﮐﻠﯿﻠﯽ
bamdad
bamdad
هر گاه رد پای کسی که آرامشم را گرفته بود. دنبال کردم؛

به خودم رسیدم ...!

{-15-}
دیدگاه · 1393/10/9 - 22:30 ·
6
zahra
zahra
مهربان باش

مردم اغلب بی انصاف، بی منطق و خود محورند، ولی آن ها را ببخش.

اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند، ولی مهربان باش.


اگر موفق باشی دوستان دروغین و دشمنان حقیقی خواهی یافت، ولی موفق باش.

اگر شریف و درستکار باشی فریبت می دهند، ولی شریف و درستکار باش.

آنچه را در طول سالیان بنا نهاده ای شاید یک شبه ویران کنند، ولی سازنده باش.

اگر به شادمانی و آرامش دست یابی حسادت می کنند، ولی شادمان باش.

نیکی های درونت را فراموش می کنند، ولی نیکوکار باش.

بهترین های خود را به دنیا ببخش حتی اگر هیچ گاه کافی نباشد.

و در نهایت می بینی هر آنچه هست همواره میان « تو و خداوند» است نه میان تو و مردم.

دکتر شریعتی
... ادامه
bamdad
bamdad
آرام تر سکوت کن....صدای بی تفاوتی هایت آزارم میدهد

:(
دیدگاه · 1393/10/8 - 20:43 ·
8
حامد دراگون
حامد دراگون
اگر آرمین زارعی مجوز بگیره !!
چه چادر خوش رنگی، چه مقننعه ای داری...
چه خواستگار خوبی چه آرامشی داری
وقتی برادر آرمینی نیست که به تو فکر کنه
روزی 3 بار زنگ بزنه تو رو واسه نماز بیدارت بکنه
راستی شنیدم دیگه از ما خسته شدی
به خواستگار دیگه ای بله دادی
به شوهر جدیدت مبارک باشه
اصلا مگه میشه اعتقادات شما بد باشه
میگن نمازت قضا نمیشه خب خدا رو شکر
یکیم پیدا شد و دل شما رو برد
منم که واسه ازدواج با تو نا امیدم
تا جایی که یادمه هی نذری واست میپزیدم
بزار حالا که داری ازدواج میکنی راحت
بی لیاقت گفتی تا مکه و مدینه باهاتم ولی دیدی طاقت
نیاوردی و یکی دیگر و جای من آوردی
و خیلی راحت توی مسجد آبروی منو بردی...
یه روزی فقط ازدواج دایم با تو بود تو مغزم
ولی حالا دیگه تموم شد به قران قسم
همرو صیغه میکردمو پا شدی رو دستم
خدایی آیت الکرسی میخوندی تو اصلا؟!
... ادامه
دیدگاه · 1393/10/8 - 17:07 در دوستها ·
4
zahra
zahra
بی تو ، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم !


در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید


یادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم


ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ


یادم آید : تو بمن گفتی :
ازین عشق حذر کن !
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب ، آئینة عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا ، که دلت با دگران است
تا فراموش کنی ، چندی ازین شهر سفر کن !


با تو گفتنم :
حذر از عشق ؟
ندانم
سفر از پیش تو ؟
هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پَر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو بمن سنگ زدی ، من نه رمیدم ، نه گسستم
باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم ، همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم ، نتوانم … !


اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب نالة تلخی زد و بگریخت !
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید


یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم ، نرمیدم


رفت در ظلمت غم ، آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم !
بی تو ، اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
فریدون مشیری
... ادامه
دیدگاه · 1393/10/7 - 11:52 ·
محسن
محسن
کامنت:


خوندی cm بزار :'(
bamdad
bamdad
معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا…دخترک خودش را جمع و جور

کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای

لرزان گفت : بله خانم؟

معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ، به چشمهای سیاه و مظلوم

دخترک خیره شد و داد زد : ((چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو

سیاه و پاره نکن ؟ ها؟فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی

بی انظباطش باهاش صحبت کنم ))

دخترک چانه لرزانش را جمع کرد …بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :

خانوم …مادم مریضه … اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن … اونوقت

میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد …اونوقت میشه

برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه … اونوقت …

اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم

رو پاک نکنم و توش بنویسم …

اونوقت قول می دم مشقامو بنویسم …

معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا …

و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد …

{-109-}
صفحات: 3 4 5 6 7

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ