صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست/بیار نفحهای از گیسوی معنبر دوست
به جان او که به شکرانه جان برافشانم/اگر به سوی من آری پیامی از بر دوست
و گر چنان که در آن حضرتت نباشد بار/برای دیده بیاور غباری از در دوست
من گدا و تمنای وصل او هیهات/مگر به خواب ببینم خیال منظر دوست
دل صنوبریم همچو بید لرزان است/ز حسرت قد و بالای چون صنوبر دوست
اگر چه دوست به چیزی نمیخرد ما را/به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست
چه باشد ار شود از بند غم دلش آزاد/چو هست حافظ مسکین غلام و چاکر دوست
#حافظ
غزل شماره ۶۱