اي ستونهاي زمين، گلدسته هاي سربلند اي رواق زرنگار آيينه هاي بند بند اي مقرنس هاي چوبي گنبد زرين کلاه بر سر آن آستان پرشکوه بيگزند بر سر هفت آسمان آن مهربان افراشته چتري از بال کبوتر، از حرير و از پرند دست او اينک پناه آهوان خسته است بال بگشاييد از شوق آهوان در کمند! کفتران آسماني هم اسير دام او ميکشاند هر دلي را در رهاييها به بند ياد او در عمق دلها ميشکوفد همچو نور نام او در کام جانها ميتراود همچو قند اي حضور هشتمين! افتادگان غربتيم دست ما را هم بگير از لطف اي بالا بلند!
... ادامه
اهووووو
1390/09/9 - 00:49واقعا؟؟؟