یافتن پست: #احساس

zoolal
zoolal
اولین روز دبستان بازگرد
کودکی ها شاد و خندان باز گرد
باز گرد ای خاطرات کودکی بر سوار اسبهای چوبکی
خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن ماناترند
درسهای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود

درس پند آموز روباه و خروس
روبه مکار و دزد و چاپلوس

روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر ز بوی نان گندم است

کاکلی گنجشککی باهوش بود
فیل نادانی برایش موش بود

با وجود سوز و سرمای شدید
ریز علی پیراهن از تن می درید

تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پر از تصمیم کبری می شدیم

پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم

کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت

گرمی دستانمان از آه بود
برگ دفتر ها به رنگ کاه بود

کاش می شد باز کوچک می شدیم
لا اقل یک روز کودک می شدیم
یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچها که بودش روی دوش
ای معلم نام و هم یادت به خیر
یاد درس آب و بابایت به خیر

ای معلم ای دبستانی ترین احساس من
بازگرد این مشقها را خط بزن

بازگرد این مشقها را خط بزن . . .
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/11 - 16:05 ·
4
zahra
zahra
دیروز رفتم دندونپزشکی اینقدر بی حسی زد که یه چشمم اصن نمی دید

ارتباط با دست راستم قطع شده بود و کلا قطع نخاع شدم

اونوقت این دندون لامصب هنو حس داشت

وقتی می خواستن دندونم رو بکشن پدر جدم اومد نوک دماغم

بی حس که نشد هیچی فک کنم احساساتیش کردن !
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/11 - 09:02 ·
3
zahra
zahra
نزدیک 60سال پیش توی این دهات کوره ما....برق که نبود
یه بار یکی از این فانوسا میاره اونجا همه چشاشون کور میشه
الان هر خونه چندید لامپ داره بعدش مهمونی که میشه بازم احساس میکنی
همه جا تاریکه
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/11 - 08:51 ·
1
zoolal
zoolal
شب آرزوهاست آرزو میکنم
خانه قلبت پر از گلهای یاس،نغمه خوان خانه قلبت هزار
باغ احساست پر از گلهای ناز،همچو یه قالی پر از نقش و نگار
{-17-}{-17-}{-17-}{-17-}{-17-}{-17-}{-17-}{-17-}{-17-}
دیدگاه · 1393/02/10 - 19:04 ·
8
zoolal
zoolal
دختر و پسر اصفهانی باهم دوستیشونو به هم میزنن
پسره : خره حلالِد نیمیکونَم هر چی خرجِد کردم...
دختره : چیچیا خرجم کردی؟
عِز روزی اول تک زنگ میزدی که زنگِد بزنم
روزی 5 تومن کارت شارژ منا تیغ میزِدی
میرفتیم بیرون میبردیم لبی رودخونه میگفتی هوا بخور , هوا خوبِس
یبارم که بردیم کافی شاپ افتتاحی کافی شاپیه بود مُفتی بود برامون...
دیگه چیچی میگوی؟؟
پسراصفهانی : عا احساساتی پاکما چیچی میگوی که خرجِد کردم؟؟
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/10 - 16:17 ·
5
Noosha
1036872-5d88ca53f099dc911527dbbf47e1dc18-org.jpg Noosha
باز هم که رفتی و تنهایی من سر به فلک کشیده است باز هم که نیستی و اشکهایم سیل مانند مرا به زیر کشیده است شاید بشنوی ،بفهمی،احساس کنی در واقعیت نه ولی انتظار امدنت در خوابم را که میتوانم داشته باشم باز هم که بغض و بعد ..............مثل همیشه
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/9 - 16:46 ·
8
orkhan
orkhan
الا زنگ زدن پدر بزرگم مریض همه خاوادگی رفتن من نبردن رفتم تو حیاط میگم مامان من موندم بهم میگه تو با کامپیوتر بازی کن الا میایم نه به اون که بهم کامپیوتر نمیدن نه به این که الا میدن خلاصه خرم کردن ولی ای کاش چی میشد پدر بزرگم همیشه مریضه بود :دش
... ادامه
zoolal
zoolal
گاهی آدم به جایی می رسد که دست به خودکشی می زند

نه اینکه تیغ بردارد رگش را بزند… نه…

قید احساسش را می زند…
دیدگاه · 1393/02/7 - 17:10 ·
3
hamnafas
hamnafas
آدم های احساساتی را باید کشت

میدانی راست میگویم

آدم های احساساتی به درد زندگی آهنی امروز نمیخورند !!
دیدگاه · 1393/02/6 - 22:37 ·
7
bamdad
bamdad
گاه در تک تک ذرات وجودم

نبودنت را احساس می کنم

نبودنی که مردن را آرزو می کند

نبودنی که دنیا را برایم

بی ارزش که نه

غیر قابل تحمل می کند.

کاش می توانستم بدی هایت

را به دل بگیرم

کاش میتوانستم متنفر باشم...
... ادامه
Morteza
Morteza
@SamanjonjonI @tarane
بی خیال تمام هیاهوی اطراف

بر ساحل زندگی قدم می زنم

بی خیال فکر تو

دنیای خود را نقاشی می کنم

بی خیال تمام آنچه باید باشد

نگین عشق را بر انگشت خود می آویزم

بی خیال همه رفت ها

به داشته های خود دل می بندم

اما

بگذار قدم بزنم...

قدم هایی سرشار از احساس بر ساحل زندگی

این روزها...

غروب عشق برای من

حیات دوباره خورشید

در آنسوی آسمان بودن ها؛ بر ساحل زندگیست!

نسیم دریا بر لبانم می نشیند

با خود می اندیشم

گویا

عشق در همین حوالی ست...

و باز می گویم

شاید

تا غروب عشق

نیمروزی باقی ست...
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/6 - 17:55 ·
14
صوفياجون
صوفياجون


تورو باختم به این دنیا
تورو باختم به آسونی
تموم سهم من این شد
بگی میری ، نمیمونی

خداحافظ گل نازم دارم از غصه جون میدم
تو میری و نمیبینی
واسه تو دست تکون میدم
دلم پیش تو جا مونده
من احساسم به تو گیره
بگو بی معرفت جامو
کی تو قلب تو میگیره
بگو بی معرفت جامو
کی تو قلب تو میگیره

شکستی قلب تنهامو
تورو هرگز نمیبخشم
جهنم کردی دنیامو
تورو هرگز نمیبخشم
دیگه تا آخردنیا
سراغت رو نمیگیرم
خداحافظ خداحافظ
دارم از زندگیت میرم
{-41-}{-41-}{-41-} دوسش دارم
bamdad
bamdad
انگار روزهای فراموش شدنم آغاز شده اند

از امروز

از حالا

تا زمانی که استخوانهایم به فرمان حق جمع شوند و انگاه

بایستم تمام قد رو به روی تو

چشم در چشم تو

و فریاد بر اورم

من همان خاطره ی یک عشق تلخم

یک عشق نافرجام

کوهی از حسرت بغض شده در گلو

مانده های آخرین احساس تو

تو چه داری به من بگویی

به چشمهایم نگاه کن و بگو...

:(
دیدگاه · 1393/02/5 - 20:53 ·
4
bamdad
bamdad
ماه من غصه چرا؟؟
آسمان را بنگر، که هنوز
بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست
گرم و آبی و پر از مهر به ما می‌خندد…

یا زمینی را که،
دلش از سردی شب‌های خزان
نه شکست و نه گرفت!
بلکه از عاطفه لبریز شد و
نفسی از سر امید کشید!

و در آغاز بهار،
دشتی از یاس سپید،
زیر پاهایمان ریخت
تا بگوید که هنوز،
پر امنیت احساس خداست…

ماه من غصه چرا؟؟
تو مرا داری و من هر شب و روز،
آرزویم همه خوشبختی توست…
ماه من، دل به غم دادن و از یاس سخن‌ها گفتن
کار آنهایی نیست که خدا را دارند.

ماه من، غم و اندوه اگر هم روزی،
مثل باران بارید
یا دل شیشه‌ای‌ات
از لب پنجره عشق، زمین خورد و شکست
با نگاهت به خدا
چتر شادی وا کن
و بگو با دل خود
که خدا هست، خدا هست هنوز…


ماه من… غصه اگر هست بگو تا باشد
معنی خوشبختی
بودن اندوه است!
این‌همه غصه و غم
این‌همه شادی و شور
چه بخواهی و چه نه
میوه‌ی یک باغند…
همه را با هم و با عشق بچین!

ولی از یاد مبر
پشت هر کوه بلند سبزه زاری‌ست پر از یاد خدا
و در آن باز کسی می‌خواند
که خدا هست خدا هست خدا هست هنوز…

{-41-}
دیدگاه · 1393/02/5 - 19:00 ·
7
bamdad
bamdad
خــوب ِ مــن ،
همین جا درون شعرهایم بمان
تا وسوسه یِ دوستت دارم هایِ دروغینِ آدمها مرا با خود نبرد
به سرزمین هایِ دورِ احساس ؛
من اینجا هر روز با تـو عاشقی می کنم بی انتها
شعرِ من بهانه ایست برای مـا شدن دستهایمان
تا تکرارِ غریبانه یِ جدایی را شکست دهیم
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/5 - 18:35 ·
6
ParNiyA
benyamin.jpg ParNiyA
دیدگاه · 1393/02/5 - 15:29 ·
8
bamdad
bamdad
انتظار
یعنی شکنجه زمان
خورد میشود استخوانهای احساسم زیراین شکنجه نفس گیر
اما بازچون سربازی وفادار
بی صدا چشم به راهم
چشم به راه نشانه ای ، پیامی ازتو
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/4 - 23:06 ·
7
bamdad
bamdad
وقتی مـــــرد با تمام غرورش،
با تمام احساسش،
با تمام دانه های اشکش،
میگوید.. "دلــــم برایت تنگ شده"....
یعـــــنی.. خیلی دوستــــــت دارد...
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/4 - 18:37 ·
8
zahra
zahra
جدا که شدیم هر دو به یک احساس رسیدم

تو به فراغت من به فراقت

یک حرف تفاوت که چیز زیادی نیست
دیدگاه · 1393/02/4 - 10:19 ·
4
صفحات: 13 14 15 16 17

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ