یافتن پست: #استان

bamdad
bamdad
کاش می شد ...


تمام داستان های دنیا را


از دهان تو بشنوم !


تمام عاشقانه های دنیا را


تو برایم تکرار کنی !


اصلا هر چه تو بگویی زیباست !


می دانی


کاش می توانستم


با تمام وجود


صدایت را در آغوش بگیرم !
... ادامه
دیدگاه · 1392/10/24 - 19:37 ·
6
Morteza
Morteza
ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺟﺎﻟﺐ ﺗﻴﮑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻦ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﺍ : ﻳﻪ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻫﻲ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺳﺮﻱ ﻣﻴﻮﻣﺪ ﺳﺮ ﮐﻼﺱ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﺧﺎﻧﻤﻬﺎ ﺗﻴﮑﻪ ﻣﻲ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ . ﻳﻪ ﺭﻭﺯ ﺩﺧﺘﺮﺍ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺑﺎ ﺍﻭﻟﻴﻦ ﺗﻴﮑﻪ ﺍﻱ ﮐﻪ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﺍﺯ ﮐﻼﺱ ﺑﺮﻥ ﺑﻴﺮﻭﻥ … ﻗﻀﻴﻪ ﺑﻪ ﮔﻮﺵ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺭﺳﻴﺪ … )ﻣﻴﺪﻭﻧﻴﺪﮐﻪ ﺗﻮﺳﻂ ﻋﺪﻩ ﺍﻱ ﺍﺯ ﺁﻗﺎ ﭘﺴﺮﻫﺎﻱ ﺟﺎﻥ ﺑﺮ ﮐﻒ .....(!!ﺟﻠﺴﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮐﻤﻲ ﺩﻳﺮ ﺍﻭﻣﺪ ﺳﺮ ﮐﻼﺱ ﻭ ﺑﺮﺍﻱ ﺗﻮﺟﻴﻪ ﺩﻳﺮ ﺁﻣﺪﻧﺶ ﮔﻔﺖ : ﺍﺯ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﻴﻮﻣﺪﻡ ﺩﻳﺪﻡ ﻳﻪ ﺻﻒ ﻃﻮﻻﻧﻲ ﺍﺯ ﺩﺧﺘﺮﺍ ﺗﺸﮑﻴﻞ ﺷﺪﻩ ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺟﻠﻮ ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ ﭼﻲ ﺷﺪﻩ؟ ﺩﺧﺘﺮﺍ ﮔﻔﺘﻨﺪ :ﺑﺎ ﮐﺎﺭﺕ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﻳﻲ ﺷﻮﻫﺮ ﻣﻴﺪﻥ !!!... ﺩﺧﺘﺮ ﺧﺎﻧﻮﻡ ﻫﺎ ﭘﺎﺷﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﺮﻥ ﺑﻴﺮﻭﻥ ،ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ ﮐﺠﺎ ﻣﻴﺮﻳﺪ؟ ﻭﻗﺘﺶ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺳﺎﻋﺖ 8 ﺑﻮﺩ ! ﺗﻤﺎﻡ ﮐﻼﺱ ﺭﻓﺖ ﺗﻮ ﻫﻮﺍ !!!!!!
... ادامه
دیدگاه · 1392/10/23 - 15:55 ·
7
صوفياجون
1560665_10151916210541482_619197723_n.jpg صوفياجون
؟
حدود دو قرن پیش در محله(عینک)و به روایتی (سیاه اسطلخ) رشت مردی می زیست که اصالتا زنجانی بود او از کودکی در رشت زندگی می کرده و شغل او زراعت بود و نیز از طریق فروش علف به صاحبان دام امرار معاش می کرده است.
این عبد
صالح خدا همچون کربلائی احمد (حافظ کل قران) و شیخ رجبعلی خیاط عارف و زاهد و ... به علت ایمان و تقوا
و صداقت در گفتار و رفتار و سلامت نفس به مناعت طبع و دستگیری و یاری نیازمندان و رعایت حرام و حلال وروحیه شجاعت،علیرغم اینکه نه امام زاده بودند و نه سید ، هم در حیات خود رافع مشکلات مردم بودند و هم
در ممات خود واسطه خیرات وبرکات برای زوار و متوسلین به قبر خود میباشند. این عارف زاهد به علت داشتنطی الا رض،مریدانی داشت و از هر پیرمرد رشتی اگر درباره دانای علی سوال شود با شور و شعف داستان نجات یک حاجی رشتی که در مکه گرفتار راهزنان و سارقان شده بود و تمام پول و مال خود را از دست دادهبود و سرانجام توسط دانای علی با طرفه العینی با سلامت به زادگاهش برگشته بود و از نماز خواندن او در مکه معظمه و رشت در یک روز برایت تعریف می کند از چگونگی مرگش ، روایت است که ماموران ظالم زمان ،او را به اتهامی (عدم پرداخت مالیات) دستگیر و شکنجه می کردند که یکی از مریدانش که متنفذین بوده اگاه میشود و از کرامات و مقاماتش برای ماموران می گوید که گرچه موجبات آزادی او فراهم می کند ولی افشایاین راز مرگ او را به دنبال داشته است .جنازه اش را در جوار قبرستان عمومی شهر (آن زمان) به خاک می سپارند که فعلا به علت گسترش شهر و توصعه شهر سازی از آن قبرستان اثری به جا نمانده است در سال 1321/1320 هجری شمسی قبر دانای علی نیز قرار بود به بهانه ی تعویض خیابان تخریب شود، مهندسین شهر داری به
مسئولیت مهندس سیمرغ (که چند سال بعد به مقام شهرداری رشت رسید) هرچه تلاش کردند در دوربین های نقشه برداری غیر از امواج آب چیزی ندیده اند و خداوند رعبی در دلشان ایجاد کرد که جرئت تخریب را پیدانکردند . و لذا قبری که تا کنون در کنار خیابان بود با تعریض خیابان بیستون (طالقانی) در وسط خیابان اصلی شهر قرار گرفت ، اگرچه بعضی از مردم سقوط شهردار از بالکن شهرداری و یا مرگ فرزندش را دلیلترسیدن مسئولین و عدم جسارت به قبر می دانند ولی نبودن دلیل و مدرک معتبر این روایت را منتفی می کنند
... ادامه
مائده
senobar.jpg مائده
این میل من به حرف زدن ، حرف زدن با دیگران ، این دیگران که هستند ؟ که آرامم نمی کنند ....#حرف_زدن نمی کند ، انگار دلم پر دلهره است ، پر بی تابی ، آرام ندارم ... در من چیزی مرده ، پرنده ای ، پرستویی ، پروانه ای شاید... شادی به غریبه ای قربانی شده می ماند ... من خسته ام ، خستگی باستانی ، بی حد ، و من بی حساب میل به دیگران دارم ...این میل مبهم من به حرف زدن ، حرف زدن با دیگران ...
دیدگاه · 1392/10/20 - 17:49 ·
6
bamdad
bamdad
داستان
دیر زمانیست تمام گشته
راحتم بگذار ای امید هرزه ... !
این تنها نویس خسته
دیگر توان بودن ندارد .
دیدگاه · 1392/10/17 - 21:13 ·
6
Noosha
6mcmknks32765upxt.jpg Noosha
وسط دعوا

یه جمله هســت كه

میتونه داستان رو عوض كنه... !!؟

حرف نزن بیا بغلم{-44-}
bamdad
bamdad
از عشق های امروزی ......
داستانی به بلندای شنگول ومنگول هم نمی توان نوشت چه برسد به شیرین و فرهاد....
دیدگاه · 1392/10/9 - 20:44 ·
8
arezoo
ze4exhlp3ogw8adlrow.jpg arezoo
دیشب گرسنه بود کودکی که مرد...

چه آسان به خاک پس دادیمش.

و چه دردناکت ازمرگ او داستان مادرش که برای خریدن قرص نانی

تن به هرزگی داد آنهم نه ازروی هوس ازروی اجبار.

همسایه اش زیارتش قبول...

مکه رفته بود.
... ادامه
دیدگاه · 1392/10/8 - 14:35 ·
8
Mostafa
Mostafa
-------------------------_(/_)
-------------------------,((((^`/-
------------------------((((--(6-/-
----------------------,(((((-,,----/
--,,,_--------------,(((((--"._--,',;
-((((\-,...-------,((((-------`,@)
-)))--;'----`"'"'""((((---(------´´
(((--------------(((------/
-))-|----------------------|
((--|--------.-------'---- -|
))--/-----_-'------`t---,.')
(---|---y;---,-""""-./---/--
)---/-.--)----------`/--/
---|.---(-(------------'
---||-----//----------\'|
---||------//-------_\'|ا
---||-------))-----|_--||
---/_/-----|_/----------||
---`'"------------------_|
... ادامه
ıllı YAŁĐA ıllı
f67f92c7a9a428a281c1da0e6da4442f.jpg ıllı YAŁĐA ıllı
3 دیدگاه · 1392/10/5 - 15:12 در طبيعت ·
8
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
صوفياجون اجی امشب اینا غایبن: ıllı YAŁĐA ıllı {-287-} Mostafa {-287-} نگاه کن امشبم غیبت کردیا...بعد نگی بودم رضا {-287-} اجی مدیرمونم غیبت داشت MONA {-287-} Noosha {-287-} اجی غیبتاش زیاد شدهها الان دارم دفترو نگاه میکنم{-285-} شد 6 روز MahnaZ {-287-} iman {-287-} اجی ایمان سایلنتم نیومد@hamed-alon اینم برا امشب92.10.4
Majid
213.jpg Majid
وقتی پیکـر بابامو،روش دستاشون اونو بـردن
وقتی گل های شقایق، پشت به پشت هم می مردن
وقتی جـای یه گلولـه رو به روی قلب پاکش
وقتی سجاده خونی، پـره از تیره و ترکش
وقتی یه پلاک خونی، جـای بابامو میگیره
از ندیدن چشای یه کودک، یه پدر داره میمیره
وقتی سجاده ی خونی، واسه ی بابام آوردن
روزگار ما سیاه شـد، زود بابامو بردن
بابا جون ،خواستم بدونی، نمی دونی چی کشیدم
اومــدم کنار بابام ،امـا انگار دیـر رسیـدم
روی سینه ی باباییـم، هنـوزم، جای گلوله است
دلت از جنس خدا بود ،موندن و رفتن بهونه است
نا نجیبا چی آوردن به ســر بابای پیرم
با همین دستای خالیم، انتقـامتو می گیرم
بابا جون قربونت برم، قربون اون دل پاکت
باشه قرار بعـدی ،منو ماهو، سـر خاکت
بابا جون دورت بگردم، قربون اون دل پاکت
بابا جون قرار بعدی، شب جمعه سر خاکت
شعر پدر.اجرا شده در چالوس در تاریخ ‏28‏ شهریور ‏91‎
سلطان احساس این شعر به زلزله زدگان استان آذربایجان شرقی تقدیم کرد
... ادامه
amir hossein
amir hossein
بچه كه بودم بابام منو برد استانبول. بعد كه بزرگ شدم فهميدم گولم زده منو برده بود تبريز و تو تاكسي هم ترانه ي ابراهيم تاتليس گذاشته بودند
دیدگاه · 1392/10/4 - 11:18 ·
5
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
با داداشم دعوام شده بود بابام اومد بهم گفت بیخیال برو باهاش آشتی کن منم بهش گفتم لازم نکرده گور باباش! هیچی دیگه الان با یه دست و یه پای شکسته دارم براتون مینویسم {-38-}
Morteza
Morteza
من از حضور همه عذر خواهی میکنم بابات رفتار صبح
ولی ای کاش یک طرفه قضاوت نمیکردین اول داستان رو میپرسیدین بعد حرف از حذف شدن میزدین
بازم من از همه عذر خواهی میکنم امید وارم منو ببخشید
... ادامه
دیدگاه · 1392/10/2 - 22:49 ·
7
bamdad
bamdad
حواستان باشد... عاشق طرز فكر آدمــــهـــا نشوید


آدم هـا زیبا فكر می كنند،


زیبا حرف می زنند ...


امـــــــا ...


زیبا عمل و زندگی نمی كنند... !
... ادامه
دیدگاه · 1392/09/30 - 22:27 ·
5
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
avatar48353_179.gif shaghayegh(پارتی_السلطنه)
رسیدم به اون جایی که!!!

باید گفت از یه جایی به بعد...

ﺍﺯ ﯾﻪ ﺟﺎﯼ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ

ﺩﯾﮕﻪ ﻣﻬﻤﻮﻧﯽ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﺮﺍﺕ ﺑﯽ معنی ﻣﯿﺸﻪ
ﺩﯾﮕﻪ ﺩﻭﺭ ﻫﻤﯽ ها ﻟﺬﺕ ﻗﺒﻞ ﺭﻭ ﻧﺪﺍﺭﻩ
دیگه ذوقی برای تیپ زدن نداری
دیگه شیطنت گل نمیکنه
ﺩﯾﮕﻪ ﺗﻮ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﭼﺸﻤﺖ ﮐﺴﯽ ﺭﻭ ﻧﻤﯿﮕﯿﺮﻩ
ﺩﯾﮕﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﺭﺩ ﻣﯿﺸﻪ

ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺟﺬﺍﺑﻪ ﻧﮕﺎﺵ ﻧﻤﯿﮑﻨﯽ

ﺩﯾﮕﻪ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﻌﻤﻮﻟﯽ ﻧﺪﺍﺭﯼ
ﺩﯾﮕﻪ ﺣﺘﯽ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﺭﻓﺘﻦ ﺗﻮ ﭘﺎﺗﻮﻕ ﻫﺎﯼ ﻗﺪﯾﻤﺖ ﺭﻭ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺭﯼ
ﺍﺯ ﺟﺎﻫﺎﯼ ﺷﻠﻮﻍ ﺯﻭﺩ ﺧﺴﺘﻪ ﻣﯿﺸﯽ
ﺩﯾﮕﻪ ﻓﻘﻂ ﺩﻟﺖ ﯾﻪ ﻧﻔﺮ ﺭﻭ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ
ﯾﻪ ﻧﻔﺮ ﮐﻪ ﮐﻞ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﺑﺎ ﺍﻭﻥ ﺑﺎﺷﻪ
ﺑﺎ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﺵ ﺧﻮﺍﺑﺖ ﺑﺒﺮﻩ
ﺑﺎ ﺍﺱ ﺍﻡ ﺍﺳﺶ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﯽ
با اغوشش مطمن بشی
با حرفاش دلت قرص
ﻭﻗﺘﯽ ﻫﻮﺍ ﺑﺎﺭﻭﻧﯽ شد،ﺑﯿﺎﺩ ﺩﻣﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﺩﻧﺒﺎﻟﺖ
ﺑﺪﻭﻥ ﻣﻘﺪﻣﻪ ﺑﻮﺳﺖ ﮐﻨﻪ
بی هوا ازت عکس بگیره
ﺩﯾﮕﻪ قلبت فقط اونو میخواد
ﻓﻘﻂ ﯾﮑﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎﺷﻪ
ﺍﻭﻥ ﯾﮑﯽ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﺎﺻﻪ
ﺑﺮﺍﯼ ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﺍﻭﻥ ﺁﺩﻡ ﺧﺎﺹ ﺩﯾﮕﻪ ﺭﻓﺘﻪ
ﺩﯾﮕﻪ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯿﺸﻮﻥ ﻧﯿﺴﺖ
ﺑﻪ ﻃﺮﺯ ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﻫﻢ ﺩﻟﺖ ﺑﺮﺍﺵ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ

ﻭﻟﯽ ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ﺍﮔﺮ ﺑﺮﯼ ﺳﻤﺘﺶ باز همون داستان....

دیـــگه فقط اینو میگم...

غمگینم همانندِ

مادر پيري كه هر روز صبح تا غروب كنار در ميشينه

به اميد اومدن فرزندش و شب،

تنها پرستار خانه سالمندان به سراغش مياد

تا اونو به اتاقش برگردونه
... ادامه
دیدگاه · 1392/09/30 - 14:21 ·
6
صفحات: 13 14 15 16 17

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ