یافتن پست: #اشنا

shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
چه بارونه قشنگی داره میباره{-57-}
♥هـــُدا♥
♥هـــُدا♥
نمی دانم چه می خواهم بگویم

زبانم در دهان باز بسته ست

در تنگ قفس باز است و افسوس

که بال مرغ آوازم شکسته ست

نمی دانم چه می خواهم بگویم

غمی در استخوانم می گدازد

خیال ناشناسی آشنا رنگ

گهی می سوزدم گه می نوازد

گهی در خاطرم می جوشد این وهم

ز رنگ آمیزی غمهای انبوه

که در رگهام جای خون روان است

سیه داروی زهرآگین اندوه

فغانی گرم وخون آلود و پردرد

فرو می پیچیدم در سینه تنگ

چو فریاد یکی دیوانه گنگ

که می کوبد سر شوریده بر سنگ

سرشکی تلخ و شور از چشمه دل

نهان در سینه می جوشد شب و روز

چنان مار گرفتاری که ریزد

شرنگ خشمش از نیش جگر سوز

پریشان سایه ای آشفته آهنگ

ز مغزم می تراود گیج و گمراه

چو روح خوابگردی مات و مدهوش

که بی سامان به ره افتد شبانگاه

درون سینه ام دردی ست خونبار

که همچون گریه می گیرد گلویم

غمی ‌آِشفته دردی گریه آلود

نمی دانم چه می خواهم بگویم{-35-}
دیدگاه · 1392/01/21 - 18:25 ·
4
مهرداد
مهرداد
سلام مهرداد به #شبکه_اجتماعی #نمیدونم خوش آمدی
♥هـــُدا♥
hooo (11).jpg ♥هـــُدا♥
غریبه بود اشنا شد ...

عادت شد ...

عشق شد ...

هستی شد ...

روزگار شد ...

خسته شد ...

بی وفا شد ...

دور شد ...

بیگانه شد ...

اما ...

فرامـــــــــوش نشد ...
... ادامه
Mohammad
65464564875667.jpg Mohammad
اگر سفر نكنی،
اگر كتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نكنی.
به آرامی آغاز به مردن می‌كنی

زمانی كه خودباوری را در خودت بكشی،
وقتی نگذاری دیگران به تو كمك كنند.
به آرامی آغاز به مردن می‌كنی

اگر برده عادات خود شوی،
اگر همیشه از یك راه تكراری بروی،
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی،
اگر رنگهای متفاوت به تن نكنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نكنی.
تو به آرامی آغاز به مردن میكنی

اگر از شور و حرارت،
از احساسات سركش،
و از چیزهایی كه چشمانت را به درخشش وامی‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌كنند،
دوری كنی.
تو به آرامی آغاز به مردن می‌كنی
امروز زندگی را آغاز كن!
نگذار كه به آرامی بمیری!
شادی را فراموش نكن
... ادامه
دیدگاه · 1392/01/2 - 16:51 ·
6
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
یه سوالی ذهنمو مشغول کرده ، بچه هایی که از سال ۱۴۰۰ تا ۱۴۰۹ به دنیا میان
دهه چندی حساب می شن ؟
باید چطوری خطابشون کرد ؟
دهه صفری ؟ دهه جدید؟ شروعی دوباره ؟
دهه ناشناخته ؟ تغییر را احساس کنید !؟{-36-}
دیدگاه · 1391/12/28 - 16:43 ·
4
Mohammad
aref01.jpg Mohammad
عارف
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
تاحالاشده خیلی دلتنگ صدای یک نفربشی.. اما چون نمیتونی بهش زنگ بزنی... بایه شماره ناشناس باهاش تماس بگیری که... فقط الوگفتنش رابشنوی؟...{-31-}{-31-}
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
گاهی نگاهم در تمام روز با عابران ِ ناشناس ِ شهر احساس گنگ آشنایی می کند گاهی دل ِ بی دست و پا و سر به زیرم را آهنگ یک موسیقی غمگین هوایی می کند .
دیدگاه · 1391/12/4 - 15:26 ·
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
اشنایی یک اتفاق است

جدایی یک قانون

دل به اتفاق نبند

که قانون اجرا میشود...!
دیدگاه · 1391/12/3 - 17:00 ·
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
45eb7474011.png shaghayegh(پارتی_السلطنه)
غریبه بود اشنا شد … عادت شد …عشق شد …هستی شد …
روزگار شد …خسته شد… بی وفا شد …دور شد…بی گانه شد …
فراموش نشد…
دیدگاه · 1391/11/15 - 01:50 ·
8
saeid
saeid
{-35-}{-35-}{-35-}سلام به همه{-35-}{-35-}{-35-}
... ادامه
نگار
نگار
راستی عشق چیست؟...

عشق، اگر چه می سوزاند، اما جلای جان نیز هست. لحظه ها را رنگین می کند. سرخ. خون را داغ می کند. آفتاب است. فراز و فرود جان. کوهستانی افسانه ایست. کشف تازه ای از خود در خود. ریشه های تازه در قلب به جنبش و رویش آغاز می کنند. تا کی جای باز کند و بروید و بماند، چیزی ناشناخته است. چگونه اما عشق می آید؟ من چه می دانم؟ نسیم را مگر که دیده است؟ غرش رعد را چه کسی پیش از غرش شنیده است؟ چشم کدام سر، تاب باز نگاه آذرخش داشته است؟ از کجا می روید؟ در کجا جان می گیرد؟ در کدام راه پیش می رود؟ رو به کدام سوی؟ چه می دانم؟ دیوانه را مگر مقصدی هست؟ بگذار جهان بر آشوبد!

«رمان کلیدر/ محمود دولت آبادی»
... ادامه
دیدگاه · 1391/11/9 - 19:13 ·
5
Choha
Choha
نشنال جئوگرافی داشت حیوونا رو نشون میداد ،میگفت :“شاید چهره این حیوان وحشی و دررنده برایتان اشنا باشد”
.
.
.
.
.
.
.
.
.
... .
.
.
بابام گفت : آره شبیه پسر عممه :|
دیدگاه · 1391/11/9 - 18:26 ·
7
رضا
رضا
تازگی یک سری ایمیل با مضمون چرا ایملم رو جواب ندادی و غیره برای کاربران فارسی ارسال شده دقت کنید اصلا این ایمیلها و اونهایی که ناشناس هستند رو باز نکنید .
... ادامه
دیدگاه · 1391/11/7 - 00:04 ·
9
♥ یلدا♥
♥ یلدا♥
{-198-}{-128-}{-123-}{-102-}اینجا یه چند نفر مشکوکن Hoda@ , @oneill کجا هی آنو آف میشین »»»»» گشت ارشاد داره میاد برین قایم شین {-181-}{-196-}{-163-}{-125-}{-7-}
... ادامه
MONA
MONA
امشب آسمون چه پر ستارس..میگن شبی که آسمونش پر ستاره باشه..روز بعد هوا خوبه..:)
MONA
63088_110.jpg MONA


امروز اعلام کردن از فردا 15 درجه کاهش دما داریم تو گیلان..:( {-103-}
ramtin
ramtin
تو آسمون زندگيم ستاره بوده بي‌شمار
اما شبهاي بي‌کسي يکي نمونده موندگار
يکي نمونده از هزار
ستاره‌هاي گمشده هر شب من هزار هزار
اما هميشگي تويي ستاره دنباله‌دار
يکي نمونده از هزار
اي آخرين تنهاترين آواره عاشق
هر شب عمرم همراه با من ستاره عاشق
اي تو آشناي ناشناسم
اي مرحم دست تو لباسم
ديوار شبم شکسته از تو
از ظلمت شب نمي‌هراسم
انگار که زاده شده با من
عشقي که من از تو مي‌شناسم
تو بودي و هستي هنوز سهم من از اين روزگار
با شب من فقط تويي ستاره دنباله دار
با شب من فقط تويي
... ادامه
دیدگاه · 1391/10/20 - 21:45 ·
5
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
مدتها بود که باهم دوست بودند.داخل همین پارک که امروز هم قرار ملاقات داشتند با هم اشنا شده و خیلی زود به یکدیگر اظهار عشق کردند.پسر گفت:"مینا تو اولین دختری هستی که پا به خلوت دل من گذاشته...مینا هم بلافاصله گفت:"من هم قسم می خورم که تو تنها پسری هستی امیر که در زندگی من وجود داره..." این طور بود که عشقشان را به هم بذل و بخشش کردند و...تا آن روز که پسر_معلوم نبود از کجا_ عکسی را که مربوط به دو سال قبل می شد از مینا و یک پسر دیگر پیدا کرده بود.تا به میعادگاه رسید عکس را کوبید توی سینه دختر:"تو به من دروغ گفتی...تو قبلا" هم با یک پسر دوست بودی مینا..." دختر اما با خونسردی دست داخل کیفش کرد و عکسی بیرون کشید و گفت:"اگر من دروغ گفتم گذشته ام را پنهان کردم اما تاریخ این عکس متعلق به سه روز قبله..." و بعد عکس را انداخت روی نیمکت و رفت .امیر به عکس دو نفره اش با نگار نگاه کرد و شانه بالا انداخت و گفت:" به درک..نگار خیلی هم خوشکلتره...!"
... ادامه
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
.
یه سوالی ذهنمو مشغول کرده، بچه هایی که از سال ۱۴۰۰ تا ۱۴۰۹ به دنیا میان،
دهه چندی حساب می شن؟
باید چطوری خطابشون کرد؟
دهه صفری؟ دهه جدید؟ شروعی دوباره؟
دهه ناشناخته؟ تغییر را احساس کنید !؟
... ادامه
دیدگاه · 1391/10/16 - 03:14 ·
5
Mostafa
Mostafa
ماجرای سه بی گناه
یه شب سه نفر برای خوش گذرونی میرن بیرون .... و حسابی مشروب میخورن و مست میکنن ... فرداش وقتی بیدار میشن توی زندان بودن ...
در حالی که هیچی یادشون نمیومده اینو میفهمن که به اعدام روی صندلی الکتریکی محکوم شدن ....
نوبتِ نفر اول میشه که بشینه روی صندلی. وقتی میشینه میگه : من توی دانشگاه , رشته خداشناسی خوندم و به قدرت بی پایان خدا اعتقاد دارم .... میدونم که خدا نمیذاره آدم بیگناه مجازات بشه ....
کلید برق رو میزنن ... ولی هیچ اتفاقی نمیفته ....
به بی گناهیش ایمان میارن و آزادش میکنن ...
نفر دوم میشینه روی صندلی و میگه : من توی دانشگاه حقوق خوندم ....
به عدالت ایمان دارم و میدونم واسه آدم بی گناه اتفاقی نمیفته ...
کلید برق رو میزنن و هیچ اتفاقی نمیفته ...
به بی گناهی اون هم اعتقاد میارن و آزادش میکنن ....
نفر سوم میاد روی صندلی و میگه : من توی دانشگاه , رشته برق درس خوندم و به شما میگم که وقتی این دو تا کابل به هم وصل نباشن هیچ برقی وصل نمیشه به صندلی
... ادامه
Noosha
29462886841201283547.jpg Noosha
شبی که نباشی


هوا سرد است و دلگیر



پیش بینی هواشناسی به درک

او هواشناس است .... من عاشق
دیدگاه · 1391/10/10 - 17:55 ·
8
صفحات: 6 7 8 9 10

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ