صبر
یک زندانی خطرناک که ابد گرفته بود از زندان فرار می کنه و برای فراهم کردن پول و لباس وارد خونه مردی می شه . اتفاقأ همون موقع مرد با زنش تو تخت خواب بودن، مرد فراری طرف رو از کنار زنش بلند می کنه و چند متر دورتر دست و پاش رو به یک صندلی می بنده و بعد به طرف زنش می ره و او را هم به تخت می بنده و بعد لبهاش رو از پشت به گردن زن نزدیک می کنه و بلافاله به طرف دستشویی می ره. مرده در حالی که شدیدأ ترسیده بود، به زنش می گه این و یارو از زندان فرار کرده و سالهاست رنگ زن رو ندیده! اونجوری که گردنت رو بو می کرد و می بوسید، معلومه که از خودش بیخود شده، اگر بتونی کمی بیشتر معطلش کنی و دلش و بدست بیاری شاید خدا بخواد و کمک برسه، شجاع باش و مطمئن باش چون برای حفظ جون ماست خدا گناهی پامون نمی نویسه و با بغض ادامه داد صبور و شجاع باش .
زنش به آهستگی جواب داد: نه گردنم رو بو نمی کرد ،داشت زیر گوشم می گفت شانس آوردی من به زنها گرایشی ندارم ولی برعکس از شوهرت خیلی خوشم آمده، وازلین کجاست؟ منم گفتم تو حمومه رفت وازلین و بیاره، خدا به تو طاقت و صبر و تحمل عطا کنه، شجاع باش
... ادامه
زسته
1392/08/26 - 16:09