#نمیدونم از کجا شروع کنم قصه ی تلخ سادگیمو
نمیدونم چرا قسمت میکنم روزای خوب زندگیمو
نمیدونم چرا تو اول قصه همه دوسم دارن ولی وسط قصه که میشه همه تنهمام میذارن
منم میتونم دو رنگ باشم دل نبازم
میتونم واسه همه یه عشق حبابی بسازم
که با یه زخم زبون بترکه و خراب بشه
تا بیان جمعش کنن حباب دل سراب بشه
میتونم بازی کنم با عشقو احساس کسی
میتونم درست کنم ترس دلو دلواپسی
اما باز با همه ی این حرفا منم مثله اونام
یه دروغگو میشم
همیشه ورد زبونام
یکی پیدا بشه بهم بگه چیکار کنم
چجوری اونی که دوسش دارم پیدا کنم؟
از کجا بفهمم که کسی دوسم داره؟
اصلا تو این دنیا عشق واقعی وجود داره؟
... ادامه
خدا گفت: ليلی يك ماجراست٬ ماجرايی آكنده از من. ماجرايی كه بايد بسازيش. شيطان گفت: تنها يك اتفاق است. بنشين تا بيفتد. آنان كه حرف شيطان را باور كردند نشستند و ليلی هيچ گاه اتفاق نيفتاد ...
1393/05/17 - 13:30... شيطان آدم را در زنجير میخواست. ليلی مجنون را بیزنجير میخواست. ليلی میدانست خدا چه میخواهد. ليلی كمك كرد تا مجنون زنجيرش را پاره كند. ليلی زنجير نبود. ليلی نمیخواست زنجير باشد. ليلی ماند. زيرا ليلی نام ديگر آزادی است.
1393/05/17 - 13:31