یافتن پست: #بسته

...
...
اگراحساسم راهم خواستی بخر!
به روی بسته اش دقت کن..
نه قیمت دارد
نه تاریخ انقضاء؛
برعکس احساسات توکه بارکددارد!
حساب شده ی حساب شده.
{-60-}
دیدگاه · 1393/03/2 - 17:04 ·
4
Mohammad
4jw82dunwe0u7ffvulr.jpg Mohammad
ما تماشا چیانی هستیم
که پشت درهای بسته مانده ایم!
دیر امدیم!
خیلی دیر...
پس به ناچار
حدس می‌زنیم،
شرط میبندیم،
شک میکنیم ...
و آن سوتر
در صحنه
بازی به گونه ای دیگر در جریان است.
... ادامه
bamdad
bamdad
گفتم ای فال فروش ، لای این بسته فال
“مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید” هم داری ؟
گفت : اگر بود کسی فال فروشی می کرد ؟
دیدگاه · 1393/02/30 - 19:53 ·
8
zahra
zahra
پل هوایی ساختن که آدم جونش در امان باشه ولی شب که میخوای رد شی انقدر سیبیل کلفت اون بالا خوابیده که اگه از وسط اتوبان با چشم بسته رد بشی سالم تر میرسی مقصد :|
دیدگاه · 1393/02/30 - 10:10 ·
3
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
گناه چشم بارانی چیست وقتی هوای دل ابریست !
تقصیر سکون پاها چیست وقتی نایی برای حرکت نیست !
جرم لبهای فرو بسته چیست وقتی گوشی برای شنیدن نیست !
چرا باید عشق را محکوم ساخت وقتی راهی برای عاشقی نیست !
آری دلتنگی را باید بارید
از سکون برید
راز دل شنید
و به عشق رسید...
... ادامه
zahra
zahra
تو خارج :

عزیزم ؟ baby ؟ میتونم چندلحظه بیام تو اتاقت ؟

تو ایران :

بعد از اینکه یه لگد به در میزنن میگن :

کره خر چه غلطی می کردی درو بسته بودی ؟؟
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/29 - 09:36 ·
5
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
تو به تنهایی


برایم یک جمعیتی

به تنهایی یک شهری

یک کشوری

و من به اندازه ی چند میلیون نفر

به تو وابسته ام
... ادامه
mahsaj
mmexport1386550541962.jpg mahsaj
رفتی عشقم؟؟ باشه مشکلی نیست ... فقط میخوام بهت ی حرفیو بزنم ... فقط یه چیزی یادته ؟؟؟ یادته حالت بد بود ؟؟؟ یادته از همه متنفر بودی ؟؟؟ یادته عشقت تو رو زیر پاش خورد کرده بود رفته بود ؟؟؟ یادته از زندگی نا امید بودی ؟؟؟ یادته تو چه وضعیتی پیدات کردم ؟؟؟ یادته تو همون وضعیت بهت دل بستم ؟؟؟ حالا با من حالت خوب شد ... یادته امید پیدا کردی کنار من ؟؟ یادته اینا رو ؟؟؟ حالا من بهت وابسته شدم... حالا من حالم خیلی بده ... خیلی دلم گرفته ... حالم از هرچی ادمه بهم میخوره ... از همه ادما متنفرم ... حالا من از زندگیم نا امیدم عشقم... کجایی گلم ؟؟؟ رفتی بی معرفت ؟؟؟ فقط یه عروسک میخواستی که باهاش بازی کنی ؟؟؟ باشه مشکلی نیست ... حتی یه خداحافظی نکردی ... خواستم یادت بندازم که خیلی نامردی کردی در حقم ... خیلییییی گلم ... خواستم یادت بندازم...یاده قولایی ک مردونه بود اما تهش به بدقولی ختم شد... وقتی به دروغ میگی دوست دارم چی بگم عشقم ... من دوست داشتنتو با توجه میخوام... خداحافظ ... نقطه سر قبر ...
... ادامه
1 دیدگاه · 1393/02/27 - 13:13 توسط Mobile ·
5
mahsaj
mmexport1386550541962.jpg mahsaj
رفتی عشقم؟؟ باشه مشکلی نیست ... فقط میخوام بهت ی حرفیو بزنم ... فقط یه چیزی یادته ؟؟؟ یادته حالت بد بود ؟؟؟ یادته از همه متنفر بودی ؟؟؟ یادته عشقت تو رو زیر پاش خورد کرده بود رفته بود ؟؟؟ یادته از زندگی نا امید بودی ؟؟؟ یادته تو چه وضعیتی پیدات کردم ؟؟؟ یادته تو همون وضعیت بهت دل بستم ؟؟؟ حالا با من حالت خوب شد ... یادته امید پیدا کردی کنار من ؟؟ یادته اینا رو ؟؟؟ حالا من بهت وابسته شدم... حالا من حالم خیلی بده ... خیلی دلم گرفته ... حالم از هرچی ادمه بهم میخوره ... از همه ادما متنفرم ... حالا من از زندگیم نا امیدم عشقم... کجایی گلم ؟؟؟ رفتی بی معرفت ؟؟؟ فقط یه عروسک میخواستی که باهاش بازی کنی ؟؟؟ باشه مشکلی نیست ... حتی یه خداحافظی نکردی ... خواستم یادت بندازم که خیلی نامردی کردی در حقم ... خیلییییی گلم ... خواستم یادت بندازم...یاده قولایی ک مردونه بود اما تهش به بدقولی ختم شد... وقتی به دروغ میگی دوست دارم چی بگم عشقم ... من دوست داشتنتو با توجه میخوام... خداحافظ ... نقطه سر قبر ...
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/27 - 13:13 توسط Mobile ·
4
bamdad
bamdad
لطفا چاقو را بیرون نکش


بگذار راهی را که به درونم باز کرده ای


بسته بماند


نگاه نکن که عرق کرده ام


و خورشید


دارد تمام تلاشش را میکند که


سردی پیشانی ام را جبران کند


آن کوه یخ


که از قطب شمال گریخته بود


درون من پنهان شده است


چاقو را بیرون نکش

سوز می آید.

{-60-}
دیدگاه · 1393/02/26 - 21:31 ·
9
رضا
14-5-6-11059img_5816.jpg رضا
sam
sam
روزی ، یک پدر روستایی با پسر پانزده ساله اش وارد یک مرکز تجاری میشوند.
پسر متوّجه دو دیوار براق نقرهای رنگ میشود که بشکل کشویی از هم جدا
شدند و دو باره بهم چسبیدند، از پدر میپرسد، این چیست ؟ پدر که تا بحال
در عمرش آسانسور ندیده میگوید پسرم، من تا کنون چنین چیزی ندیدم، و
نمیدانم .
در همین موقع آنها زنی بسیار چاق را میبینند که با صندلی چرخدارش به آن
دیوار نقرهای نزدیک شد و با انگشتش چیزی را روی دیوار فشار داد، و دیوار
براق از هم جدا شد ، و آن زن خود را بزحمت وارد اطاقکی کرد، دیوار بسته
شد، پدر و پسر ، هر دو چشمشان بشماره هائی بر بالای آسانسور افتاد که از
یک شروع و بتدریج تا سی رفت، هر دو خیلی متعجب تماشا میکردند که
ناگهان ، دیدند شمارهها بطور معکوس و بسرعت کم شدند تا رسید به یک، در
این وقت دیوار نقرهای باز شد، و آنها حیرت زده دیدند، دختر ۲۴ ساله مو
طلایی بسیار زیبا و ظریف ، با طنازی از آن اطاقک خارج شد.

پدر در حالی که نمیتوانست چشم از آن دختر بردارد، به آهستگی، به پسرش گفت سريع برو مادرت رو بيار اينجا{-18-}
دیدگاه · 1393/02/24 - 14:59 ·
3
Morteza
Morteza
یلدا تو که بزرگی از تو انتظار نداشتیم این بچه بازیا چیه شایدم مارو دوست خودت نمیدونی ıllı YAŁĐA ıllı
و اما پرنیا توام از یلدا کپی کردی باش توام هنوز بچه ای انتظار نداشتم ParNiyA
و اما تو سامان توام جنبه عشق نداری فقط همین @SamanjonjonI
و در اخر همتون خیلی بچه اید تقصیر رضاست که همه کار کرد تا سایت بسته نشه یکم قدر شناس باشید
Mohammad
Mohammad
ینی هر موقعی حس میکنم شانس ندارم میام یه چند تا سایت ایرانی باز میکنم
اصن لامصب یه کلیک که میکنم برنده چند تا جایزه مختلف میشم !
اونم چه بسته هایی با چه درصد تخفیفی !!!!! خدا خیرشون بده …
.{-7-}{-7-}
bamdad
bamdad
آنچه نباید وابستگی نشاید،

هیچ كس لایق وابستگی نیست

جز او و اگر به غیر او وابسته شدیم

مجازاتش جهنم جدائیست

چرا كه خود را از برای ما نمی خواهد كس،

ما را همه از برای خود می خواهند.

فقط اوست كه ما را برای خودمان می خواهد

با او باید همواره آشتی بود

و در قهر و آشتی همواره او را دوست داشت

و در قهرو آشتی از او جدا نشد.
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/19 - 10:36 ·
5
lavani
lavani
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید
قصه بی سر و سامانی من گوش کنید
گفتگوی من و حیرانی من گوش کنید
شرح این قصه’ جانسوز نگفتن تا کی ؟
سوختم ، سوختم این راز نهفتن تا کی ؟
روزگاری من و دل ساکن کوئی بودیم
ساکن کوی بت عربده جوئی بودیم
عقل و دین باخته ، دیوانه’ روئی بودیم
بسته’ سلسله’ سلسله موئی بودیم
کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود
یک گرفتار از این جمله که هستند نبود

نرگس غمزه زنش ، این همه بیمار نداشت
سنبل پر شکنش ، ه
: نرگس غمزه زنش ، این همه بیمار نداشت
سنبل پر شکنش ، هیچ گرفتار نداشت
این همه مشتری و گرمی بازار نداشت
یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت
اول آنکس که خریدار شدش من بودم
باعث گرمی بازار شدش من بودم
عشق من شد سبب خوبی و رعنائی او
داد رسوائی من ، شهرت زیبائی او
بس که دادم همه جا شرح دلارائی او
شهر پر گشت ز غوغای تماشائی او
این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد
کی سر برگ من بی سر و سامان دارد
چاره این است و ندارم به از این رای دگر
که دهم جای دگر دل به دل آرای دگ
: بعد از این رای من این است و همین خواهد بود
من بر این هستم و البته چنین خواهد بود
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/18 - 21:47 ·
3
zoolal
zoolal
و گاهی دست بر قضا
خیلی ناگهانی؛
یكی از راه می رسد...
و اندوه شبانه ی تو
و...
نمناكی گوشه ی چشمهایت را
به طور عجیبی
پاک می كند...
گویا كه سال هاست كه عاشق است...
گویا كه چمدانش را فقط برای رسیدن به تو
بسته بود!
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/18 - 20:41 ·
6
...
...
مادرم را
هرگزندیدم پروازکند...!
زیرابه پایش
من رابسته بود
پدرم را
وهمه زندگیش را...!
دیدگاه · 1393/02/18 - 14:46 ·
1
Majid
Majid
حـــکـــــمــــت!
روزی عارف پیری با مریدانش از کنار قصر پادشاه گذر میکرد.
شاه که در ایوان کاخش مشغول به تماشا بود، او را دید و بسرعت به نگهبانانش دستور داد تا استاد پیر را به قصر آورند.
عارف به حضور شاه شرفیاب شد.
شاه ضمن تشکر از او خواست که نکته ای آموزنده به شاهزاده جوان بیاموزد مگر در آینده او تاثیر گذار شود.

استاد دستش را به داخل کیسه فرو برد و سه عروسک از آن بیرون آورد و به شاهزاده عرضه نمود و گفت: "بیا اینان دوستان تو هستند، اوقاتت را با آنها سپری کن."
شاهزاده با تمسخر گفت: " من که دختر نیستم با عروسک بازی کنم! "

عارف اولین عروسک را برداشته و تکه نخی را از یکی از گوشهای آن عبور داد که بلافاصله از گوش دیگر خارج شد.
سپس دومین عروسک را برداشته و اینبار تکه نخ از گوش عروسک داخل و از دهانش خارج شد.
او سومین عروسک را امتحان نمود.
تکه نخ در حالی که در گوش عروسک پیش میرفت، از هیچیک از دو عضو یادشده خارج نشد.

استاد بلافاصله گفت : " جناب شاهزاده، اینان همگی دوستانت هستند، اولی که اصلا به حرفهایت توجهی نداشته، دومی هرسخنی را که از تو شنیده، همه جا بازگو خواهد کرد و سومی دوستی است که همواره بر آنچه شنیده لب فرو بسته "

شاهزاده فریاد شادی سر داده و گفت: " پس بهترین دوستم همین نوع سومی است و منهم او را مشاور امورات کشورداری خواهم نمود. "

عارف پاسخ داد : " نه "
و بلافاصله عروسک چهارم را از کیسه خارج نمود و آنرا به شاهزاده داد و گفت: " این دوستی است که باید بدنبالش بگردی "

شاهزاده تکه نخ را بر گرفت و امتحان نمود.
با تعجب دید که نخ همانند عروسک اول از گوش دیگر این عروسک نیز خارج شد، گفت : " استاد اینکه نشد ! "

عارف پیر پاسخ داد: " حال مجددا امتحان کن "
برای بار دوم تکه نخ از دهان عروسک خارج شد.
شاهزاده برای بار سوم نیز امتحان کرد و تکه نخ در داخل عروسک باقیماند

استاد رو به شاهزاده کرد و گفت: " شخصی شایسته دوستی و مشورت توست که بداند کی حرف بزند، چه موقع به حرفهایت توجهی نکند و کی ساکت بماند ".
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:28 ·
Majid
Majid
عاشق خجالتی
وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو “داداشی” صدا می کرد . به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد . آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت:”متشکرم”.
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم . من عاشقشم . اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم .
تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کرد. دوستش قلبش رو شکسته بود. از من خواست که برم پیشش. نمیخواست تنها باشه. من هم اینکار رو کردم. وقتی کنارش رو کاناپه نشسته بودم. تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از ۲ ساعت دیدن فیلم و خوردن ۳ بسته چیپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت :”متشکرم ” .
روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد. گفت :”قرارم بهم خورده ، اون نمیخواد با من بیاد” .
من با کسی قرار نداشتم. ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچکدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه باشیم ، درست مثل یه “خواهر و برادر” . ما هم با هم به جشن رفتیم. جشن به پایان رسید . من پشت سر اون ، کنار در خروجی ، ایستاده بودم ، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و اون چشمان همچون کریستالش بود. آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه ، اما اون مثل من فکر نمی کرد و من این رو میدونستم ، به من گفت :”متشکرم ، شب خیلی خوبی داشتیم ” .
یه روز گذشت ، سپس یک هفته ، یک سال … قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصیلی فرا رسید ، من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره. میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهی نمی کرد ، و من اینو میدونستم ، قبل از اینکه خونه بره به سمت من اومد ، با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی ، با گریه منو در آغوش گرفت و سرش رو روی شونه من گذاشت و آروم گفت تو بهترین داداشی دنیا هستی ، متشکرم.
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم . من عاشقشم . اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم .
نشستم روی صندلی ، صندلی ساقدوش ، اون دختره حالا داره ازدواج میکنه ، من دیدم که “بله” رو گفت و وارد زن
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:25 ·
1
bamdad
bamdad
مادرم را هیچوقت ندیدم که پرواز کند

زیرا به پایش

من و برادرم را بسته بود

و پدرم را

و همه زندگیش را.........

{-41-}
دیدگاه · 1393/02/11 - 22:21 ·
8
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
در این دنیای امروزی به هرکسى “وابسته” مىشى باید به این هم عادت کنى که یک دفعه “وا” مى دهند و پرونده عشق “بسته” مى شود …
متین (میراثدار مجنون)
متین (میراثدار مجنون)
نشسته ام به یاد کودکی هایم …
دور غلط ها یک خط بسته میکشم …
دور تو … دور خودم …
hastii
hastii
سکوت کن !

بگذار بغض هایت سربسته بمانند

گاهی سبک نشوی ،

سنگین تری ...........
دیدگاه · 1393/02/10 - 18:16 ·
6
صفحات: 9 10 11 12 13

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ