Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 209

Notice: Trying to get property of non-object in /home/nemidona/domains/nemidoonam.com/public_html/system/classes/class_post.php on line 210
شبکه اجتماعی نمیدونم - جستجو در پست ها

 

یافتن پست: #بسيار

مجتبی جعفری
مجتبی جعفری
(قلبهای بدون فاصله) استادى از شاگردانش پرسيد: چرا ما وقتى عصبانى هستيم داد مي‌زنيم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگين هستند صدايشان را بلند مي‌کنند و سر هم داد مي‌کشند؟ شاگردان فکرى کردند و يکى از آنها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسرديمان را از دست مي‌دهيم. استاد پرسيد: اين که آرامشمان را از دست مي‌دهيم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد مي‌زنيم؟ آيا نمي‌توان با صداى ملايم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگين هستيم داد مي‌زنيم؟ شاگردان هر کدام جواب‌هايى دادند امّا پاسخ‌هاى هيچکدام استاد را راضى نکرد... سرانجام او چنين توضيح داد: هنگامى که دو نفر از دست يکديگر عصبانى هستند، قلب‌هايشان از يکديگر فاصله مي‌گيرد. آنها براى اين که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه ميزان عصبانيت و خشم بيشتر باشد، اين فاصله بيشتر است و آنها بايد صدايشان را بلندتر کنند. سپس استاد پرسيد: هنگامى که دو نفر عاشق همديگر باشند چه اتفاقى مي‌افتد؟ آنها سر هم داد نمي‌زنند بلکه خيلى به آرامى با هم صحبت مي‌کنند. چرا؟ چون قلب‌هايشان خيلى به هم نزديک است. فاصله قلب‌هاشان بسيار کم است.
... ادامه
دیدگاه · 1391/04/12 - 08:17 ·
1
abbasali
abbasali
روزي مردي داخل چاله اي افتاد و بسيار دردش آمد ...
يک روحاني او را ديد و گفت :حتما گناهي انجام داده اي!
يک دانشمند عمق چاله و رطوبت خاک آن را اندازه گرفت!
يک روزنامه نگار در مورد دردهايش با او مصاحبه کرد!
يک يوگيست به او گفت : اين چاله و همچنين دردت فقط در ذهن تو هستند در واقعيت وجود ندارند!!!
يک پزشک براي او دو قرص آسپرين پايين انداخت!
يک پرستار کنار چاله ايستاد و با او گريه کرد!
يک روانشناس او را تحريک کرد تا دلايلي را که پدر و مادرش او را آماده افتادن به داخل چاله کرده بودند پيدا کند!
يک تقويت کننده فکر او را نصيحت کرد که : خواستن توانستن است!
يک فرد خوشبين به او گفت : ممکن بود يکي از پاهات رو بشکني!!!
سپس فرد بيسوادي گذشت و دست او را گرفت و او را از چاله بيرون آورد...!
... ادامه
تشنه لبان
تشنه لبان
داستان کوتاه "پادشاه و تخته سنگ" زمان‌هاي قديم، پادشاهي تخته سنگي را در وسط جاده قرار داد و براي اين که عکس‌ِالعمل مردم را ببيند، خودش را جايي مخفي کرد. بعضي از بازرگانان و نديمان ثروتمند پادشاه بي‌تفاوت از کنار تخته سنگ مي‌گذشتند. بسياري هم غرولند مي‌کردند که اين چه شهري است که نظم ندارد. حاکم اين شهر عجب مرد بي‌عرضه‌اي است و… با وجود اين هيچ کس تخته سنگ را از وسط راه برنمي‌داشت. نزديک غروب، يک روستايي که پشتش بار ميوه و سبزيجات بود، نزديک سنگ شد. بارهايش را زمين گذاشت و با هر زحمتي بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کناري قرار داد. ناگهان کيسه‌اي را ديد که وسط جاده و زير تخته سنگ قرار داده شده بود. کيسه را باز کرد و داخل آن سکه‌هاي طلا و يک يادداشت پيدا کرد. پادشاه در آن يادداشت نوشته بود: “هر سد و مانعي مي‌تواند يک شانس براي تغيير زندگي انسان باشد.
... ادامه
دیدگاه · 1390/07/13 - 23:51 ·
1
تشنه لبان
تشنه لبان
گنجشك با خدا قهر بود……. روزها گذشت و گنجشگ با خدا هيچ نگفت . فرشتگان سراغش را از خدا مي گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان اين گونه مي گفت: مي آيد ؛ من تنها گوشي هستم كه غصه هايش را مي شنود و يگانه قلبي هستم كه دردهايش را در خود نگاه ميدارد... و سرانجام گنجشك روي شاخه اي از درخت دنيا نشست. فرشتگان چشم به لب هايش دوختند، گنجشك هيچ نگفت و خدا لب به سخن گشود : با من بگو از آن چه سنگيني سينه توست. گنجشك گفت : لانه كوچكي داشتم، آرامگاه خستگي هايم بود و سرپناه بي كسي ام. تو همان را هم از من گرفتي. اين طوفان بي موقع چه بود؟ چه مي خواستي؟ لانه محقرم كجاي دنيا را گرفته بود؟ و سنگيني بغضي راه كلامش را بست. سكوتي در عرش طنين انداخت. فرشتگان همه سر به زير انداختند. خدا گفت: ماري در راه لانه ات بود. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون كند. آن گاه تو از كمين مار پر گشودي. گنجشگ خيره در خدائيِ خدا مانده بود.!!!!!!!! خدا گفت: و چه بسيار بلاها كه به واسطه محبتم از تو دور كردم و تو ندانسته به دشمني ام برخاستي! اشك در ديدگان گنجشك نشسته بود. ناگاه چيزي درونش فرو ريخت … هاي هاي گريه هايش ملكوت خدا را پرکرد...
... ادامه
دیدگاه · 1390/07/13 - 23:42 ·
abbasali
abbasali
18 دليل محكم براي اينكه به مرد بودن خود افتخار كنيد: 01- هميشه از نام خانوادگي شما استفاده مي‌شود. 02- مدت زمان مكالمه‌ي تلفني شما حداكثر30 ثانيه است. 03- براي يك مسافرت يك هفته اي تنها يك ساك كوچك دستي نياز داريد. 04- در تمام شيشه هاي مربا و ترشي را خودتان باز مي‌كنيد. 05- دوستان شما توجهي به كاهش يا افزايش وزن شما ندارند. 06- جنسيت شما در موقع مصاحبه‌ي استخدام مطرح نيست. 07- لازم نيست كيفي پر از لوازم بي استفاده را همه جا به دنبالتان بكشيد. 08- ظرف مدت 10دقيقه مي‌توانيد حمام كنيد و براي رفتن به مهماني آماده شويد. 09- همكارانتان نمي‌توانند اشك شما را در بياورند. 10- اگر در 34 سالگي هنوز مجرديد، احدي به شما ايراد نمي‌گيرد. 11- رنگ اجزاء صورت شما در هر صورت طبيعي است. 12- با يك دسته گل مي‌توانيد بسياري از مشكلات احتمالي را حل كنيد. 13- وقتي مهمان به خانه‌ي شما مي‌آيد لازم نيست اتاق را مرتب كنيد. 14- بدون هديه مي‌توانيد به ديدن تمام اقوام و دوستانتان برويد. 15- مي‌توانيد آرزوي هر پست ومقامي را داشته باشيد. 16-در پشت بدی
... ادامه
محمد
محمد
سلام به همه دوستان عزيز . لطفا به وبلاگ zendegyyy.blogfa.com سر بزنيد و با نظراتون در مورد مطالب خوشحالم كنيد . مطالب كوتاه هستند و نظرات بسيار مهم هستند .
... ادامه
[لینک]
دیدگاه · 1390/05/22 - 03:48 ·
1
شهريار
zartosht (9).jpg شهريار
`پيام هاي زرتشت ...{-35-}
hamed
hamed
سوره آل عمران - آيه شماره 8 رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنتَ الْوَهَّابُ پروردگارا ! دل هايمان را پس از آنكه هدايتمان فرمودى منحرف مكن ، و از سوى خود رحمتى برما ببخش ; زيرا تو بسيار بخشنده اى . فرارسیدن ماه مبارک رمضان بر شما بنده پاک خدا مبارک . کنار سفره افطار لحظات استجابت دعا ، دعای فرج آقا ، دعا برای شفای بیماران ، دعا برای هدایت همه ی ره گم کردگان یادتون نرود در انتها اگه فرصتی شد برای این عبد روسیاه نیز دعا کنید یا علی التماس دعا
... ادامه
دیدگاه · 1390/05/9 - 16:17 ·
1
شهريار
شهريار
دستاني كه كمك ميكنند بسيارمقدس تر از لبهايي هستند كه دعا ميكنند ( كوروش بزرگ )
صفحات: 2 3 4 5 6

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ