ز پشت چشم هايم
لحظه هاي پر ز ياد "تو"
ز اشك شوق
چه بي تاب و چه بي پروا
صداي پاي موج مي آيد.
نفس هايم
نوازش ميكند عمق سكوتم را.
من و اين زورق چوبين و اين امواج . . .
"تو" و دريا و توفان و . . .
همه شايد
خيال آن نگاه چشم در چشمم
رمق مي گيرد از شرم نگاه "تو"
از اين دستان ، از اين پارو.
مرا بگذار يك چندي
نفس هايم اگر آمد
مي آيم.
... ادامه