یافتن پست: #بگذار

Mohammad
0.577710001288859043_poppy-04.jpg Mohammad
پشت ديوار عاطفه شقايق روييده
بايد كه رود محبت را به آنجا برد
بگذار شقايق طعم محبت را بچشد
براي تفسير زندگي بايد باشد
كتاب سهراب را بگشا
ورقي بزن،
جمله اي بخوان
آنجا كه
در نمناكي پشت آن ديوار كاه گلي(:x)
شقايق روييده
آنجا كه
سهراب گفته:
***تا @شقايق هست زندگي بايد كرد***

شاعر:عليرضا تقي زاده ثمر
دیدگاه · 1393/02/31 - 14:00 ·
9
zahra
zahra
بیزارم از آن عشق که عادت شده باشد

یا آن که گدایی محبت شده باشد

خودبینی و خودخواهی اگر معنی عشق است،

بگذار که آیینه نفرت شده باشد . . .
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/31 - 13:57 ·
8
zoolal
zoolal
مهدی اخوان ثالث
"من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که می بینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است؟"
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/30 - 19:42 ·
6
atefe
atefe
حسادت یا خساست ؟
اسمش را هرچه میخواهی بگذار ،
من میخواهم تو فقط عزیز دل من باشی !
.
دیدگاه · 1393/02/30 - 14:44 ·
6
bamdad
bamdad
ما همگی دچار توهم شده ایم...
آن مـــوهای زیـــبـــای بلنــــد
که روزی شعر می شدند در لحظه های مشترکمان
تنــها چند ماه بعــــــد
اگر در ظرف خورشتمان پیدا شود
زمین و آسمان را به هم خواهیم ریخت!
آن چشم ها ، آن همه زیبایی...
اگر روزی به خواسته هایم تن ندهی ممکن است
حتی به اشتباه،به مشتم کوبیده شود!
عشق یک واکنش شیمیایی بود...
ما دیر فهمیدیم ، ما دیر بیدار شدیم !
و به همین دلیل است که گاهی می خواهم
همان دور بمانی
نزدیک که بیایی
قواعد بازی آدم ها
مسمومت میکنند
بگذار بی دلیل دوستت بدارم...

{-41-}
دیدگاه · 1393/02/29 - 22:59 ·
7
bamdad
bamdad
بیا قدم بزنیم!من باتو

تو باهرکه دلت خواست!

فقط بیا قدم بزنیم ....اصلا بگذار سایه ات باشم!

سایه که آزار ندارد. دارد؟؟؟؟
دیدگاه · 1393/02/29 - 22:57 ·
5
bamdad
bamdad
لطفا چاقو را بیرون نکش


بگذار راهی را که به درونم باز کرده ای


بسته بماند


نگاه نکن که عرق کرده ام


و خورشید


دارد تمام تلاشش را میکند که


سردی پیشانی ام را جبران کند


آن کوه یخ


که از قطب شمال گریخته بود


درون من پنهان شده است


چاقو را بیرون نکش

سوز می آید.

{-60-}
دیدگاه · 1393/02/26 - 21:31 ·
9
bamdad
bamdad
سکـــوت میکنم …

بگذار حرفــــــ ها آنقدر یکدیگر را بزننــــــد!!!

تا بمیرنــــــد !!!
دیدگاه · 1393/02/24 - 21:49 ·
5
hastii
let-go-of-what-is-lost-300x200.jpg hastii
هر چه از دست میرود بگذار برود چیزی که به التماس آلوده باشد نمیخواهم, هر چه باشد حتی زندگی…! [ارنستو چگوارا]
دیدگاه · 1393/02/24 - 17:34 ·
7
hastii
rain-again-300x200.jpg hastii
خـــودتان را محکم بچسبید … قـــدر خودتان را بدانید … ارزان نـــفروشید خـــودتان را؛ به لَبخندی ، به حَرفی ، به نَقلی ، به هَدیه ای ، به اَندک توجهی … بگذارید تلاش کند ……
... ادامه
Morteza
Morteza
آنهایی كه نان را فقط سر سفره می بینند،
هرگز نمی خواهند بدانند چطور پخته می شود!
چنین موجوداتی بیشتر ترجیح می دهند خدا را شكر بگذارند تا نانوا را...
اما كسانی كه نان می پزند
می دانند كه هیچ چیز حركت نمی كند مگر اینكه به حركتش آورده باشند!
" زندگی گالیله _ برتولت برشت "
... ادامه
...
...
کدام راباورکنم؟
استقبال گرمت را
یاکه برخوردسردت را...
زبانت
کدامین واژه راقاصراست
که ازگفتن "دوستت دارم"
چنین عاجزگشته ای!
بامن حرف بزن..
بشکن این مهرسکوت..
دوستت دارم رابرلبانت جاری کن
آری!
ای عشق اساطیری من
این منم نیما
ازتبارعشاق گمنام
که تورامیخوانم!
بزبان عشق
برسم عاشقی..
ومراباکی نیست
ازیاوه سرایان بیهوده گوی..
بگذارهمه بمیرند
بگذارهمه بنالند
مازنده ایم باعشق
تاهستی هست وهستیم...
متن ازنیما
تقدیم به خاصترین مخاطبم
تقدیم به تویی که هرگزنشناختمت
تقدیم به:++++
نیما
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/20 - 22:26 ·
7
zoolal
zoolal
آنکس که رفتنی است
بگذار برود ... التماس به ماندنش نکن
بودنش هم به اندازه نبودنش درد و رنج دارد...
دیدگاه · 1393/02/20 - 21:00 ·
7
zoolal
zoolal
یادم باشد,
امشب بعضی از آرزوهایم را دم در بگذارم تا رفتگر ببرد....
بیچاره او!
ما بقی را هم نقدا با خود به گور می برم!!
ما بقی همان "آرزوی با تو بودن " است!
نترس حتی آرزوی داشتنت را هم به کسی نمی دهم....!!!
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/20 - 20:52 ·
6
bamdad
bamdad
اگر شد
اتفاقی باش که با عشق نسبت دارد
بگذار اغوا کردن
ترس از عشق
خلق فاصله
کارِ شیطان باشد
اگر شد
مردِ لحظه‌ها باش
دلی‌ اگر هست
برایِ سپردن
برایِ عاشق شدن است
و بهشت ....
بهشت تنها در آغوش ماست ، که گل می‌‌کند

{-41-}
دیدگاه · 1393/02/19 - 13:53 ·
7
zoolal
zoolal
یادت را از مـن نگیر ،
بگذار من هم مثل سـهراب بگویم :
دلخوشی ها کم نیسـت ... !
دیدگاه · 1393/02/19 - 13:24 ·
5
bamdad
bamdad
هیچ کس منتظر خواب تونیست
که به پایان برسد
سال ها میگذرد
و تو در قرن خودت میخوابی
هیچ پروازی نیست
برساند مارا به قطار دگران
مگر انگیزه و عشق
مگر اندیشه و علم
مگر اینه و صلح
و تقلا و تلاش
بخت از ان کسی است که مناجات کند با کارش
ودر اندیشه ی یک مسئله خوابش ببرد
و کتابش را بگذارد زیر سرش
وببیند درخواب
حل یک مسئله را
باز باشادی یک مسئله بیدار شود
بخت از ان کسی است که چنین میبیند

و چنین می فهمد

{-15-}
...
...
مشترک موردنظر
خط رافروخته است
توراهم..!
گوشی رابگذاروبرو..!
{-60-}
دیدگاه · 1393/02/18 - 13:02 ·
2
Noosha
download.jpg Noosha
آسان است برای من

که خیابان ها را تا کنم

و در چمدانی بگذارم که صدای باران را به جز تو کسی نشنود

آسان است به درخت انار بگویم انارش را خود به خانه ی من آورد

آسان است آفتاب را سه شبانه روز بی آب و دانه رها کنم

و روز ضعیف شده را ببینم که عصا زنان از آسمان خزر بالا می رود

آسان است یک چهچه گنجشک را ببافم

و پیراهن خوابت کنم

آسان است برای من که به شهاب نومید فرمان دهم که به نقطه ی اولش برگردد

برای من آسان است به نرمی آبها سخن بگویم

و دل صخره را بشکافم

آسان است ناممکن ها را ممکن شوم

و زمین در گوشم بگوید : " بس کن رفیق"



اما

آسان نیست که معنی مرگ را بدانم

وقتی تو به زندگی آری گفته ای ....

{-35-}
دیدگاه · 1393/02/16 - 19:15 ·
6
bamdad
bamdad
وقتی‌ ردّ پای مهربانیت را

در قلب کسی‌ باقی‌ بگذاری ..

همیشه بیشتر از حاضرین

حاضر خواهی‌ بود ..

حتی اگر غایب باشی‌ ..!

که ماندگار‌ترین نوا

آهنگ مهربانی است ..!
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 22:37 ·
6
Majid
Majid
دیگر بازی بس است

بیا شمشیرها را کنار بگذاریم

دستهایمان را بشوریم و چیزی بخوریم

اما چرا دست های تو خونیست و پشت من می سوزد ؟

... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 09:07 ·
Majid
Majid
اگر یقین داری روزی پروانه میشوی
بگذار روزگار هرچه میخواهد پیله کند . . .
دیدگاه · 1393/02/15 - 09:00 ·
Majid
Majid
زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با چهره های زیبا جلوی در دید.
به آنها گفت: « من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشید، بفرمائید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم.»
آنها پرسیدند:« آیا شوهرتان خانه است؟»
زن گفت: « نه، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته.»
آنها گفتند: « پس ما نمی توانیم وارد شویم منتظر می مانیم.»


عصر وقتی شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را برای او تعریف کرد.
شوهرش به او گف
ت: « برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائید داخل.»
زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند: « ما با هم داخل خانه نمی شویم.»
زن با تعجب پرسید: « چرا!؟» یکی از پیرمردها به دیگری اشاره کرد و گفت:« نام او ثروت است.» و به پیرمرد دیگر اشاره کرد و گفت:« نام او موفقیت است. و نام من عشق است، حالا انتخاب کنید که کدام یک از ما وارد خانه شما شویم.»
زن پیش شوهرش برگشت و ماجرا را تعریف کرد. شوهـر گفت:« چه خوب، ثـروت را دعوت کنیم تا خانه مان پر از ثروت شود! » ولی همسرش مخالفت کرد و گفت:« چرا موفقیت را دعوت نکنیم؟»
فرزند خانه که سخنان آنها را می شنید، پیشنهاد کرد:« بگذارید عشق را دعوت کنیم تا خانه پر از عشق و محبت شود.»
مرد و زن هر دو موافقت کردند. زن بیرون رفت و گفت:« کدام یک از شما عشق است؟ او مهمان ماست.»
عشق بلند شد و ثروت و موفقیت هم بلند شدند و دنبال او راه افتادند. زن با تعجب پرسید:« شما دیگر چرا می آیید؟»
پیرمردها با هم گفتند:« اگر شما ثروت یا موفقیت را دعوت می کردید، بقیه نمی آمدند ولی هرجا که عشق است ثروت و موفقیت هم هست!

بله… با عشقه که میتونید هر چیز یکه می خواهید به دست بیاردید .
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:53 ·
Majid
Majid
شوالیه ای به دوستش گفت: بیا به کوهستانی برویم که خداوند در آنجا

سکنی دارد. می خواهم ثابت کنم که خداوند فقط بلد است که از ما چیزی

بخواهد، در حالی که خودش برای سبک کردن بار ما کاری نمی کند.

دیگری گفت: خوب، من هم می آیم تا ایمانم را نشان دهم. همان شب به

قله کوه رسیدند... و از درون تاریکی آوایی را شنیدند که گفت: سنگ های

روی زمین را بر پشت اسبان تان بگذارید!!!

شوالیه اول گفت: دیدی؟! بعد از این کوهنوردی، می خواهد بار سنگین تری

را هم با خود ببریم! من که اطاعت نمی کنم. اما شوالیه دوم به دستور آوا

عمل کرد.
وقتی پای کوه رسید، سپیده دم بود، و نخستین پرتوهای آفتاب بر سنگ

های شوالیه پارسا تابید: الماس های ناب بودند که می درخشیدند!!!

استاد می گوید: تصمیم های خداوند اسرارآمیز، اما همواره به سود ماست.
... ادامه
دیدگاه · 1393/02/15 - 07:51 ·
صفحات: 5 6 7 8 9

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ