یافتن پست: #تکراری

shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
زمستون بودو کلاغه غذا پیدا نکرد واسه سیر کردن بچه هاش..گوشت تنشو تیکه تیکه می کرد میداد بهشون تاگرسنه نمونن..زمستون تموم شدو کلاغه مرد..بچه هاش گفتن خوب شد که مرد.خلاص شدیم از این غدای تکراری...این است قصه روزگار...{-60-}{-31-}
دیدگاه · 1391/12/5 - 16:14 ·
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
ساعتها زیر دوش به کاشی های حمام خیره می شوی غذایت را سرد می خوری ناهار ها نصفه شب ، صبحانه را شام! لباسهایت دیگر به تو نمی آیند، همه را قیچی می زنی! ساعتها به یک آهنگ تکراری گوش می کنی و هیچ وقت آهنگ را حفظ نمی شوی! شبها علامت سوالهای فکرت را می شمری تا خوابت ببرد! تنهائی از تو آدمی میسازد که دیگر شبیه آدم نیست… روزهای من اینگونه و شبهایم اصلاً نمیگذرد.
... ادامه
دیدگاه · 1391/12/5 - 00:51 ·
1
♥هـــُدا♥
ShowImage.jpg ♥هـــُدا♥
سهراب سپهری در جشن تولد یک سالگی فرزندش گفت :


عزیزم ! یک بهار ، یک تابستان ، یک پاییز و یک زمستان را دیدی !


از این پس همه چیز تکراریست .
... ادامه
♥هـــُدا♥
17.jpg ♥هـــُدا♥
{-11-}کل کل مـــن و انیــــل
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
شاید تکراری باشم
اما ...
شک نکن تکرار نمی شوم ...
دیدگاه · 1391/11/27 - 16:15 ·
MONA
3mdga423538f9peqp8uf.jpg MONA
اگه می بینی می ترسم ، اگه چیزی نمی پرسم...
اگه بیهوده پوسیدم ، من از ترس تو ترسیدم !

از این لب بستگی ها و از این دل خستگی ها و...
توی ظهر یه تابستون از این یخ بستگی ها و ...

از این تسلیم اجباری به این تقویم تکراری ...
تموم عمرو بخشیــدم ، من از ترس تو ترسیـدم !

بیا و تکیه گاهم شـو از آغاز همین قصه...
آخه چشمات چراغ من ، چرا می ترسی هم غصه ... ؟

مگه هر قطره بارون واسه دریا یه دنیا نیست... ؟
تو که باشی منم هستم دیگه این قطره تنها نیست ...

توی این جشن بارونی ، تو دریایی نمی دونی ...
یه عمری تو گوشِت خوندن نمیذاریم ، نمی تونی ...

چه حرفــــــــــایی تو دل هامون ،ســــوالا که نپرسیدیم ...
دوباره از نگاه هــــم من و تو هر دو ترسیدیــم ....

shaghayegh(پارتی_السلطنه)
e18bad.jpg shaghayegh(پارتی_السلطنه)
مادر حقیقتی است که نه تکرار می شود ، و نه تکراری !
به سلامتی همه مادرا
شهرزاد
شهرزاد
زمستانی سرد کلاغ غذا نداشت تا جوجه هایش را سیر کند
پس گوشت بدن خود را کند و داد به جوجه هایش تا بخورند.
زمستان تمام شد و کلاغ مرد.....
اما جوجه هایش نجات پیدا کردند و گفتند
اخی خوب شد مرد راحت شدیم از این غذای تکراری...
این است واقعیت روزگار تلخ ما....
... ادامه
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
انصاف نیست دنیا آنقدر کوچک باشد که آدم های تکراری را روزی هزار بار ببینی
و آنقدر بزرگ باشد که نتوانی آن کس را که دلت میخواهد حتی یک بار ببینی !{-192-}
ROSHA
ROSHA
سلام چرا کسی نیست؟!{-30-}
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
...این روزها احساس می کنم .. وقتی می نویسم خدا چشمهایش را می گیرد .. و وقتی می خوانم گوشهایش را.. صادقانه بگویم،فکر می کنم.. خدا هم از سادگی من و حرفهای تکراری ام خسته شده است...
دیدگاه · 1391/11/10 - 22:45 ·
4
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
دلم تنگ است...

عجب آشفته بازاریست دنیا...

عجب بیهوده تکراریست دنیا...
دیدگاه · 1391/11/10 - 22:38 ·
4
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
بالاخره حکمت ” آی سی یو ” رو در بیمارستان دریافتم !
جمله ای حکیمانه از جناب عزراییل خطاب به بیمار : “I See You”
نگار
نگار
ابراز عشق

یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟

برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند.

در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند،
داستان کوتاهی تعریف کرد:

یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند. یک قلاده ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود. رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زیست شناس فریاد زنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند.

دا
... ادامه
دیدگاه · 1391/11/9 - 00:00 ·
5
♥ یلدا♥
♥ یلدا♥
× عربها به ما آموختند برای شمارش خودمان به جای تن از نفر استفاده کنیم که خودشان برای شمارش حیوانات بکار می برند...به ما آموختند که به جای واق واق سگ بگوییم پارس که نام سرزمینمان است... به ما آموختند به جای خوراک بگوییم غذا, که خودشان به ادرار شتر میگویند... به ما آموختند بگوییم شاهنامه آخرش خوش است, چون آخر شاهنامه ایرانی ها از عرب ها شکست میخورند
♥ یلدا♥
46 color 2.jpg ♥ یلدا♥
ســـــلام ای صدای فریاد تو دلم نشست یه سایه

نمیدونم این نوشته نامـــه ئـــه یا که گـــــلایه



همـــــــیشه نوشتن درد سخته و پر از مصـیبت

برا من آســـــونه چون دل، کرده به مصیبت عادت



دوباره صـــــحبت درده، قصــــــه ی تکراری دل

گفتنش ساده ئه اما، درد کشیدنــــــش چه مشکل
... ادامه
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
ثقفذ4ا.jpg shaghayegh(پارتی_السلطنه)
یکرنگ که باشی ، زود چشمشان را میزنی …
خسته می شوند از رنگ تکراریت ، این روزها دوره ی رنگین کمان هاست …
دیدگاه · 1391/11/7 - 23:59 ·
6
♥ یلدا♥
569_60aeecf75181b03e9dc846d254837283.jpg ♥ یلدا♥
هی روزگار!!!
من به درک.
خودت خسته نشدی از دیدن تصویر تکراری درد کشیدن من؟؟؟؟
رضا
رضا
باز قصه تکراری مساوی . از کل 90 دقیقه فکر کنم سر جمع 15 دقیقه بازی سریع و جالب بود بقیه مثل برفک تلویزون تو آخر شب بود .
دیدگاه · 1391/11/6 - 17:07 در ورزش ·
4
shaghayegh(پارتی_السلطنه)
03889748142571481835.jpg shaghayegh(پارتی_السلطنه)
!هی روزگار



!من به درک



خودت خسته نشدی از دیدن تصویر



تکراریه درد کشیدن من؟!
دیدگاه · 1391/11/6 - 13:31 ·
4
ღ sepide ღ
ღ sepide ღ
اگر دین ندارید… نه،نه، این تکراری شده،
اینو ولش کن… چرا منو تو این موقعیت قرار می دین؟
چی می گفتم؟ آهان اگر سیبیل نمی‌گذارید حداقل ابرو بر ندارید !
... ادامه
دیدگاه · 1391/11/6 - 12:37 ·
5
رضا
رضا
سرعت نت هم داغونه مثل همیشه . اینم تکراری شده
دیدگاه · 1391/10/23 - 00:06 ·
5
شهرزاد
شهرزاد
بهترین راه ابراز عشق
یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند.برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند.شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند.
در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد: یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند.آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند.
یک قلاده ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود.شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود.
رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد.همان لحظه، مرد زیست شناس فریادزنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت.بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید.ببر رفت و زن زنده ماند...
... ادامه
صفحات: 9 10 11 12 13

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ